-سلام العلیکم.
سیریوس بر روی صندلی رو به رو ی لیسا لم داد و بدون توجه به چهره ی لیسا، پایش را بر روی پای دیگرش انداخته و با فرمت به او خیره شد.
لیسا با دلخوری به سیریوس نگاه کرد و منتظر کوچکترین حرکت زشت دیگری از جنب او بود که با او قهر کند.
-اسم؟
-نمیشناسی منو؟ فکر می کردم میشناسی! عجیبه که تو یکی از سه غارتگر رو نمیشناسی. شاید کوتاهی از من بوده ها؟
-اسم؟
-اها خب باشه...سیریوس بلک.
-چند سالته؟(چند وقته تو سایتی؟)
-یه چهار پنج سالی میشه.
-هدف اصلی شما جهت عضویت در دسته اوباش؟
-میگم انقدر رسمی هم خوب نیست رفتار کنی ها؟ یکم لبخند بزن چیه همش چهره ی گرفته؟
-
هدف؟
-مگه هدف دیگه ای می تونم جز غارتگری داشته باشم؟
-یک عمل ضد وزارتی خود را شرح دهید.
-شرح؟ شوخی می کنی دیگه نه؟
-
خب آدمو یاد این امتحانا ی هاگوارتز می اندازی...
-
-باشه باشه.
-یادمه یه بار از زندان ازکابان فرار کردم.
- اوباشانه ترین کار خود را شرح دهید.
-شرحـ..؟ باشه واستا یکم فکر کنم...
لیسا داشت از دست سیریوس از شدت عصبانیت منفجر می شد. واقعا نمی دانست که چجوری تا کنون توانسته رفتار زست و زننده ی سیریوس را تحمل کند و با او قهر نکند؟! برای همگان نیز جای پرسش بود!
-خب میدونی چیه؟ راستش همه ی کارای من شرور بوده نمیشه بگیم کدومش شرورانه تر بوده می فهمی چی میگم؟ شاید یکی از اون بداش که البته خیلی به من و جیمی حال داد، سر و ته کردن اسنیپ جلوی همه بود.
لیسا که نزدیک بود کفش پاشنه بلندش را در چشم سیریوس فرو کند، از جای خودش بلند شد.
-فقط و فقط چون بهت نیاز دارم عضوت می کنم وگرنه که باهات قهرم.
-
-
بیرووووووووووووون!