هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶
#1
- یه لحظه یه لحظه... من نفهمیدم چی شد?!
سیریوس که ناگهان انگار از خواب غفلت بیدار شده بود، از جای خود بر خواسته بود و با چشمان از حدقه بیرون زده ی خود، نا خود اگاه به سمت مقابلش اشاره میکرد.

-سیریوس تا اون انگشتتو تو چشم من فرو نکردی بیارش پایین و بشین سر جات!
_معذرت ریموس!

سیریوس که برای اولین بار در طول عمرش حرف گوش کن شده بود، برای انالیز وضعیتی که به وجود امده بود، سر جایش نشست.
-من نفهمیدم الان دامبلدور میخواد بره?! اولا چرا?!ثانیا کجا?! ثالثا کی میخواد به جاش بیاد?! رابعا کی میتونه جز دامبلدور هاگوارتز رو اداره کنه?! خامسا…
_میشه بس کنی این عربی به رخ کشیدنتو پانمدی?!
-فقط سوال پرسیدم شاخدار!
-اما دقت کنی اینا سوالای ما هم هست و بدبختانه نمیدونیم پاسخاشون چیه!!!

سریوس که دید اگر سوال خامس را و به دنبال ان سوال سادس را بپرسید ملت اطرافش، که شامل دو نفر میشدند، به او حجوم خواهند اورد، ساکت شد و در ذهنش سوالاتش را تا عاشر پیش برد!

-باید بفهمیم چه خبره نمیشه همینجوری بشینیم و هیچ کاری نکنیم. این اصلا تو خونمون نیست.
-ایولا!
سیریوس!


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۸:۴۳ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
#2
نسيم خنك پاييزي از نا كجا آباد مي وزيد و برگ هاي زرد پاييزي رابا خود از گوشه اي به گوشه اي ديگر مي برد.
زمين از برگ هاي زرد و نارنجي اي پر شده بود كه با هر پايي كه برروي آنها قرار مي گگرفت، به نشانه ي اعتراض خش خش مي كردند. و چه پر شده بود دنيا از اين خش خش ها!

پسر مو نارنجي كه از ظاهرش معلوم بود يك ويزلي است، در گوشه اي بر روي نيمكتي كز كرده بود و كتابي قطور به دست گرفته بود و چنان غرق مطالعه ي آ بود كه متوجه نشد كسي خرامان خرامان به او نزديك مي شود.

-هي ويزلي!

پسرك چنان از جا پريد كه كم مانده بود به زمين بيفتد.
-مرگ چرا اينجوري مي كني لوسيوس؟
-مگه چيكار كردم؟

آرتور نگاه كنايه آميزي به لوسيوس انداخت و لوسيوس بدون توجه به نگاه آرتور خود را بر روي نيمكت كنار بهترين دوستش انداخت. دوستاني كه هر كس در جهان از دوستي آنها در تعجب بود!

-حالا چيكار ميكني؟
-دارم تاريخ ميخونم.
-بازم داري درس ميخوني؟ اونم تاريخ؟ ول كن ديگه جون من آرتور. تو اين كتاب چي هستش كه تو از اول سال نزديك به سيصد بار دورش كردي؟
-يكي از چيزايي كه تو اين كتاب هست چيزاييه كه درباره ي اجدادمون گفته شده. هم جد من هم جد تو!
-حالا چي گفته؟
-تو ميدونستي كه اسمايي كه رومون گذاشتن چند قرن پيش دقيقا اجداشتن؟تن؟
-خسته نباشي همين؟ اونو كه خودمون هم مي دونستيم.
-نه جالب اينجاست كه اون دونفر با هم هم سن بودن درست مثل من و تو هم كلاسي بودن و گروهاشون هم فرق ميكرده اما جالب اينجاستكه اون دوتا از هم متنفر بودن و هر كدومشون هم سرنوشت هاي خيلي متفاوتي داشتن.
-منظورت مرگخوار و محفلي بودنشونه؟
-آره.
-به اينو هم كه مي دونستيم!

آرتور نگاه كنايه آميز ديگري رو روانه ي لوسيوس كرد و ادامه داد.
-اينم مي دونستي كه جد جناب عالي يه ترسوي به تمام معنا بوده؟
-چي؟

آرتور كتاب را محكم بست طوري كه براي لحظه اي صداي بسته شدنش طنين انداز شود.

-جون من بگو چي گفتي؟
-تو كه همه چي رو مي دونستي!
-هيچكس به من نگفته اون طرفي كه اسمشو رو من گذاشتن كي بوده!
- اون يه ترسو بوده كه نمي تونسته روي حرف لرد چيزي بگه و البته جا داره بگيم كه اون يه آدم پرنفوذ تا قبل از جنگ بوده و خيلي چيزهايي رو كه لرد از نظر مالي بهش نياز داشته رو اون براش برطرف ميكرده ولي كلا احمق بوده ديگه.
-دست مادر و پر گلم درد نكنه كه اسم چه كسي رو روي من گذاشتن. حالا شازده پسر تو كه لالايي بلدي چجور خوظت خوابت نمي بره؟
-يعني چي؟
-هيچي بابا اين ديالوگ يه فيلم بود! گفتم فيلم. پشو بريم فيلماي جديدي رو كه گرفتم بهت نشون بدم .
-ولی...
-پشو دیگه!

با دور شدن دو دوست، در گوشه اي كه چشم هيچكس نمي توانست آنجا را ببيند، سگ سياهي از جاي خود برخاست و كش و قوسي به خود داد و از آنجا دور شد.


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۱ ۱۰:۳۹:۳۰

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
#3
-دیشدام و رامپدارم دیشدارم دامدارام دارام دارم رام را ماااااایاماااااماماماما
-مامامامایا.
-رام رام رام رام
-رابابابابا
-لالااااااااااااااااااااااااااا
-مااااااااااااااااااااااا

اعضای محفل که خوشی زده بود زیر دلشون و مدام نوشیدنی میرفتن بالا و میزدن و میرقصیدن، با هر ساز سیریوس ذوق می کردند و با او تکرار می کردند.

-به یاد وزیر فراری...همه با هم...عروس چقدر قشنگه...
-ایشاالله مبارکش باد
-سیریش چقدر قشنگه
-ایشاالله مبارکش باد
-موهاش خوشا برنگه
-ایشاالله مبارکش باد
-ماشاالله به چشم و ابروش
-ماشاالله ماشاالله ماشاالله

در این هنگام جیمز بود که سراسیمه وارد جمع شد و فریاد زد:
-سیریوس.
-ها؟
-بیا.
-کار دارم تو بیا.

جیمز که دید حریف سیریوس نمیشه، با پا گذاشتن بر روی سر و کله ی بقیه راه خود را به سمت سیریوس پیش گرفت که راهی بسی پر مشغله و صعب بود اما هر شکستی را پیروزی ایست.

-چی می گی تو؟
-تو هاگزمید همه ی خوش تیپا جمع شدند.:sout:
-چی؟
و اینگونه بود که سیریوس دست از زدن برداشت و با تعجب به جیمز خیره شد.
-چی گفتی؟ همه ی خوش تیپا جمع شدن؟ چرا بدون من؟
-خب منـ...واستاااا
-جای من خالیه اونجا!


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
#4
-سلام العلیکم.
سیریوس بر روی صندلی رو به رو ی لیسا لم داد و بدون توجه به چهره ی لیسا، پایش را بر روی پای دیگرش انداخته و با فرمت به او خیره شد.

لیسا با دلخوری به سیریوس نگاه کرد و منتظر کوچکترین حرکت زشت دیگری از جنب او بود که با او قهر کند.
-اسم؟
-نمیشناسی منو؟ فکر می کردم میشناسی! عجیبه که تو یکی از سه غارتگر رو نمیشناسی. شاید کوتاهی از من بوده ها؟
-اسم؟
-اها خب باشه...سیریوس بلک.
-چند سالته؟(چند وقته تو سایتی؟)
-یه چهار پنج سالی میشه.
-هدف اصلی شما جهت عضویت در دسته اوباش؟
-میگم انقدر رسمی هم خوب نیست رفتار کنی ها؟ یکم لبخند بزن چیه همش چهره ی گرفته؟
-هدف؟
-مگه هدف دیگه ای می تونم جز غارتگری داشته باشم؟
-یک عمل ضد وزارتی خود را شرح دهید.
-شرح؟ شوخی می کنی دیگه نه؟
-
خب آدمو یاد این امتحانا ی هاگوارتز می اندازی...
-
-باشه باشه.
-یادمه یه بار از زندان ازکابان فرار کردم.
- اوباشانه ترین کار خود را شرح دهید.
-شرحـ..؟ باشه واستا یکم فکر کنم...

لیسا داشت از دست سیریوس از شدت عصبانیت منفجر می شد. واقعا نمی دانست که چجوری تا کنون توانسته رفتار زست و زننده ی سیریوس را تحمل کند و با او قهر نکند؟! برای همگان نیز جای پرسش بود!

-خب میدونی چیه؟ راستش همه ی کارای من شرور بوده نمیشه بگیم کدومش شرورانه تر بوده می فهمی چی میگم؟ شاید یکی از اون بداش که البته خیلی به من و جیمی حال داد، سر و ته کردن اسنیپ جلوی همه بود.

لیسا که نزدیک بود کفش پاشنه بلندش را در چشم سیریوس فرو کند، از جای خودش بلند شد.
-فقط و فقط چون بهت نیاز دارم عضوت می کنم وگرنه که باهات قهرم.
-
-بیرووووووووووووون!


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶
#5
ض سلام و خسته نباشيد خدمت پروف عزير
شرمنده پروف گفتن به ريشتون نزديك نشم كه خطر داره

براي همين اگر ممكنه از جلوي در بريد كنار كه من بيام تو با

به خونه‌ی خودت خوش اومدی سیریوس!
راستش تعارف نمی‌کنم... اینجا واقعا خونه‌ته دیگه.
تایید شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۳ ۲۲:۳۰:۱۱

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶
#6
نام:سيريوس بلك
نژاد:اصيل زاده
ويژگي هاي ظاهري:
خوش قيافه، رنگ موي قهوه اي ،چشمان خاكستري،خوشش قد و بالا و....

توضيحات:


من سيريوس بلك پسر بزرگ خانواده اشرافي اي بودم كه شديدا به خون اصيلشان افتخار مي كردند و مخالف سر سخت ماگل ها بودند.
زماني كه وارد هاگوارتز شدم با توجه به طرز تفكر متفاوتم نسبت به ساير اعضاي خانواده، به جاي اسليترين به گريفيندورپيوستم و در آنجا دوستان خوبي به نام(جيمز پپاتر-ريموس لوپين و پيتر پتي گرو )پيدا كردم.
تقريبا ١٦سالم بود كه ارتباطم رو براي هميشه با خانواده ي خودشيفته ي خودم قطع كردم و به همين سبب نامم از شجره نامه ي خانوادگي بلك، حذف شد. البته حذف كه چه عرض كنم ، در واقع سوزانده شد.

سالهاي هاگ سالهاي عجيبي بود. ريموس گرگينه بود و ما سه نفر در شبهاي تبديلش او را همراهي مي كرديم و جانونما مي شديم كه البته هيچكس جز ما و تعداد اندكي مثل دامبلدور كس ديگري اين رو نمي دانست.

بعد از هاگوارتز كه اوج سالهاي خوشي زندگيمان بود، به محفل ققنوس راه يافتيم و آنجا بود كه روزعاي سخت اغاز ش
جيمز بلا ليا ليلي ازدواج كرد و صاحب فرزندي شدند كه پدرخواندگي او بر عهده ي من بود.

ليلي و جيمز مدتي بعد از تولد هري كشته شدند و از آنجايي كه من را به اتهام خيانت و قتل به آزكابان فرستاده بودند، هري را به خاله اش سپردند.

١٢سال تمام گذشت و من هرلحظه بيشتر طاقتم طاق مي شد. سرانجام دست به فرار زدم و به هري و محفلي ها ثابت كردم كه بي گناهم. هرچند كه بخاطر نبود مدركي محكمه پسند مجبور بودم دوباره مخفي بشم كه البته اين مخفي بودن از هر آزكاباني بدتر بود.

شباهت بي اندازه ي هري به جيمز باعث مي شد كه كم كم جاي خالي جيمز برايم پر شود. اما كشته شدنم توسط بلاتريكس لسترنج همه چيز را تغيير داد.

درسته كه بلاتريكس لسترنج جسمم را كشت اما روحم همواره خود را در قلب هري اسير كرد.



تایید شد.
شناسه قبلی هم بسته شد.


ویرایش شده توسط sirish.96 در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۱ ۲۰:۱۱:۵۱
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۱ ۲۳:۲۵:۵۰

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۶
#7
نام:سيريوس بلك
گروه:گريفيندور
سن:١٧
ويژگي هاي ظاهري:
رنگ موي قهوه اي و چشمان خاكستري و ...
زاد:اصيل زاده

توضيحات:
بهرغم اينكه تمام اعضاي خانواده
ام ر گروه اسليترين به سر مي بردند اما من از همان ابتدا متفاوت بوده و پا به گريفيندور گذاشتم. بعد ها نيز زماني كه تمام اعضاي خانواده ام در زير سايه ي لرد سياه بودن را قبول كردند اما من بر خلاف ميل خانواده ام به محفل پيوستم و اين ماجرا ها سبب شد كه از خانواده رانده شده و حتي مادرم نيز تصوير من را در شجره نامه ي خانوادگيمان بسوزاند.
در اين دورلن بود كه من به خانواده ي پاتر پناه اوردم. خانواده اي كه به رغم اينكه من جزوي از انها نبودم اما من راهيچگاه از خدود جدا نكرده بودند.
سالها بعد جيمز پاتر يكي از دو دوست صميمي من مسئوليت پسرش را بر به من سپرت. من او همچون دوست مي دانسام و جيمز را اشكارا در او مشاهده مي كردم....


معرفی شخصیت خیلی کوتاه تر از اونیه که تایید شه... لطف کن و معرفی بنویس... مرسی.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۱ ۰:۳۵:۴۸
ویرایش شده توسط sirish.96 در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۱۱ ۵:۵۴:۱۰

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.