قبل از شروع داستانم می خواستم به کلاه گروهبندی بگم که من خیلی گروه گرفیندور رو دوست دارم. و اگر داستانم تایید شد دوست دارم توی گریفیندور بیفتم.عکس شماره 5:گروه بندی
ارتمیس فرام که یک اصیل زاده بود و پدر و مادرش جادو گران قوی بودند وارد سرسرای بزرگ که پر از نقاشی بود شد.نقاشی ها انگار نکان میخوردند و مردی که داشت شکار میکرد به او چشمک زد.ارتمیس باورش نشد که مرد چشمک زده انهم از توی نقاشی!!فکر کرد توهم بوده جلو تر رفت و بقیه تابلو ها که اکثر منظره های جنگل و دشت و دریا بودند نگاه کرد. نقاشی پسری هم سن و سال خودش توجهش را جلب کرد از لباس های طلا دوزی شده پسرک در نقاشی خیلی تعجب کرد میخواست به او دست بزند که پسرک فریاد زد به باس من دست نزن ارتمیس گفت:تو حرف می زنی پسرک گفت خب تو هم حرف میزنی کار عجیبی من نمیکنم.
ارتمیس می خواست بگوید ولی تو یک نقاشی هستی نقاشی که... در همان موقع پروفسور مک گونال فریاد زد ارتمیس فارم چرا از بچه ها عقب موندی ارتمیس هم گفت پروفسور...ولی...این...نقاشی...
پروفسور گفت این نقاشی چی؟
ارتمیس: این ...نقاشی...حرف ..میزنه.
پروفسور مک گونال که از عصبانیت بنفش شده بود فریاد کشید: اقای فارم مگه خودت حرف نمیزنی چرا از نقاشی انتظار داری حرف نزنه در ضمن باید بگم این نقاشی ها جادو شده است نا سلامتی به مدرسه هاگوارتز اومدین بهترین مدرسه جادوگری.و همینطور هم میوام دیگه از گروه عقب نمونی.
ارتمیس فارم سرش را پایین انداخت و به گروه سال اولی ها پیوست حین راه رفت به پسر کناریش گفت این خانمه چه بد اخلاقه. پسره گفت پروفسور مک گونال رو می گی؟همونی که دعوات کرد؟
ارتمیس:اره خیلی بد اخلاقه اصلا ازش خوشم نمیاد در همین موقع پروفسور مک گونال بعد از توضیح قوانین و مقررات گفت:من به داخل میرم و شما منتظر بمونید اونجا کلاهی است هر اسمی رو که کلاه صدا زد میرود جلو و کلاه را روی سرش میگزارد..وکلاه گروهش رو انتخاب میکنه و داخل رفت و بچه ها رو در پشت در تنها گذاشت
پسر کناریه ارتمیس گفت راستی خودم رو معرفی نکردم من ارتمیس هستم ارتمیس فرام. پسر کناری ارتمیس هم گفت: اسمتو میدونستم من جیمز هستم جیمز مک گونال برادر زاده ی پرفسور مک گونال.
ارتمیس نفسش بند اومد سرش گیج رفت به زور زبانش رو بالا اورد و گفت:از اشنایی با شما خوشوقتم.
جیمز گفت حالت بد نشه به عمم چیزی نمیگم
ارتمیس گفت واقعا ؟؟!! میدونی اصلا من خیلی پروفسور رو دوست دارمو....
جیمز نیشخندی زد و گفت خب بسه دیگه.
پروفسور مک گونال گفت بچه ها همه داخل برین.
همه داخل رفتند: ارتمیس تو دلش گفت واییی این هریه هری پاتر وای اونم انم هرماینی گرینجره نابغه است و اون یکی هم رونالد ویزلیه و وای دراکو مالفوی توی اسلیترینه.
کلاه نفرات رو صدا زد هشتمین نفر جیمز مک گونال رو صدا زد.
کلاه گفت میبینم که دل مهربونی داری داری باهوش هم ای بگی نگی.ولی ته دلت یه چیزی اذیتم میکنه یه
شرارت ذاتیه.میبینم که اوه مشنگ زاده ای تو میری گروه هافلپاف.
گروه هافلپاف براش دست زدند و او نشست بعد از جیمز کلاه دو نفر دیگه به اسم های رز و جرج صدا زد که به ترتیب به اسلیترین و ریونکلاو رفتند.
بعدش ارتمیس رو صدا زد . ارتمیس تردید کرد ولی لبخند دلگرم کننده ی پروفسور او را به جلو راند.
او کلاه را روی سرش گذاشت و کلاه گفت:خوبه میبینم ذهن قوی ای داری چی بگم نابغه ای.
ولی شجاع و مهربان هم هستی.تو برای پاتر دوست خوبی میشی . تصمیم گیری خیلی سختیه میدونم ببرم ریونکلا یا گریفیندور.
ارتمیس زیر لبی گفت :گریفیندور گریفیندور
کلاه گفت تو متعلق داری به گروه اسلیترینً!! چون تو در اینده اسلیترین بودنت برای همه اشکار میشه....
و اون بچه کسی نبود جز
لرد ولد مورتدرود فرزندم
خوب بود. به نظرم میتونستی احساسات رو بهتر منتقل کنی و خواننده میتونست بهتر سردرگمی ارتیمس رو حس کنه. توصیفاتتم خوب بود، فقط اونا رو با دوتا اینتر از دیالوگ هات جدا کن.
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی
گفتا که روی ماهت از ما چرا نهان است؟/گفتا که خود نهانی ورنه رخم عیان است