هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: « نقشۀ غارتگر »
پیام زده شده در: ۱۰:۴۵ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹
#1
من رسماً سوگند می‌خورم که کار بدی انجام دهم!


فهرست کامل تاپیک‌های رول‌نویسی قلعه‌ی هاگوارتز



بخش‌های عمومی قلعه


تاپیک‌های تک پستی


× دفترچه خاطرات هاگوارتز ×
دفرچه‌ای که در طول سالیان دراز عمر هاگوارتز، هر برگ آن خاطره یک دانش آموز را در خود جای داده. شما هم خاطرات خود از این مدرسه سحرآمیز را بنویسید.

× تنبیه‌سرای هاگوارتز ×
مکانی مخوف مجهز به انواع و اقسام وسایل تنبیهی جادویی که برای تنبیه دانش‌آموزان خاطی ساخته شده. اما کم نیستند دانش‌آموزانی که یواشکی وارد تنبیه‌سرا شدند تا حساب همکلاسی‌هایشان را برسند. چرا شما یکی از آن‌ها نباشید؟

× سفر با زمان برگردان ×
وسیله‌ای جادویی که در اختیار دانش‌آموزان با برنامه شلوغ قرار می‌گیرد. اما اگر شما بودید، از زمان برگردان فقط برای رسیدن به کلاس‌ها استفاده می‌کردید؟

× کلاه گروهبندی ×
لحظاتی سرنوشت ساز و پراسترس که هر جادوگری یک بار تجربه کرده. لحظه بر سر گذاشتن کلاه گروهبندی؛ نجواهای کلاه، تصور آینده‌ای که در هر گروه منتظر ماست و ...
تجربه شما چطور گذشت؟

× زمین خاکی کوییدیچ ×
محل برگزاری بازی‌های دوستانه، تمرینی و مسابقات انتخابی. از زتگ تفریح خود استفاده کرده و یک دست کوییدیچ کوچیک بزنید!

× خبرگزاری الف.دال ×
رسانه‌ی گروه زیرزمینی و ضدمدیریتی الف.دال که به صورت شب‌نامه یا رادیو دانش‌آموزان را به مبارزه و فعالیت علیه مدیران مدرسه دعوت می‌کند.

× هاگوارتز اکسپرس ×
شایعات و اخبار درگوشی مدرسه که با سرعتی سرسام‌آور بین دانش‌آموزان رد و بدل می‌شود. از اخبار خاله زنکی دیده شدن پروفسور دامبلدور و پروفسور مک‌گونگال در مهمانی شبانه تا نفوذ ماموران لرد سیاه در بازرسان مدرسه!


تاپیک های دنباله دار


× ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز ×

× خانه‌ی جغدها ×

× سرسرای عمومی ×

× اتاق ضروریات ×

× جنگل ممنوعه ×

× هاگوارتز در تاریخ (ماجراهای یک مدرسه‌ی در دست احداث) ×

× سالن امتحانات سمج ×

× ملاقات‌های کنار دریاچه ×

× دخمه‌های قلعه ×

× حمام ارشدها ×


تالار خصوصی گریفیندور


× خوابگاه‌های گریفیندور ×

× کافه گریف ×


تالار خصوصی هافلپاف


× خوابگاه مختلط هافلپاف ×

× تالالر عمومی هافلپاف ×


تالار خصوصی ریونکلا


× آزمایشگاه سرّی ریونکلا ×

× باغ وحش ریون ×


تالار خصوصی اسلیترین


× تالار عمومی اسلیترین ×

× آشپزخانه اسلیترین ×


شیطنت تموم شد!


هیچ‌وقت یک پیرزن رو از خونه خالی نترسون! هیچ‌وقت!


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۸:۱۸ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹
#2
فهرست رول:

1. مقدمه
2. خلاصه
3. فرهنگ لغات دخمه‌های قلعه
4. رول

مقدمه:

با خواندن خلاصه این سوژه چیزی از آن نخواهید فهمید. همان طور که با خواندن پست‌هایش.

خلاصه تا پیش از پست تراورز:

هکتور معجونی به نام «عبوژ» خریده که خورنده را «حالی به حالی» می‌کند. با خوردن معجون از وهم معجون ساز بودن خارج شده و به دنبال یادگیری از پایه رفته و مشغول طبخ معجون‌های ابتدایی از روی دستورالعمل کتب مرجع می‌شود.. اما باقی‌مانده معجون با ورود به سینک، وارد فاضلاب و سپس سیستم تصفیه و دست آخر آب آشامیدنی کل لندن می‌شود.
***

تیم زنده گیریِ دایره‌ی حفاظت از موجودات جادویی‌ِ در حال انقراض، به رهبری باروفیو و و معاونت آرتور ویزلی، حالی به حالی شده و افتاده در سطح لندن و به منقرض کردن و سرقت و گازگیری می‌پردازد. آرتور باروفیو را منقرض می‌کند و بر کرسی رهبری او تکیه زده و دیکتاتوری پیشه می‌کند. غافل از این که خودش باروفینه شده.
پایان خلاصه!

فرهنگ لغات دخمه‌های قلعه:

باسیهاگر: موجودی افسانه‌ای که در دخمه‌های قلعه زندگی می‌کرد و از ترکیب باسیلیسک و هاگرید به وجود می‌آید.
باروفینه: موجودی که باروفیو او را گاز بگیرد تبدیل به باروفینه می‌شود. باروفینه‌ها با دیدن حیوان به باروفیو تبدیل می‌شوند.
***


- آقا شما می‌دادین؟
- نه من فقط می‌گیرم.
- خوب این همه که می‌گیری کجا می‌ره؟ بالاخره به یکی می‌دیش دیگه. بخیل!

پیرزن کپسول خالی گاز را زد زیر بغلش و هلک و هلک مسیری که به سوی آرتوفیو آمده بود را برگشت. در راه مسیرش را به سمت کلیسای محل کج تا دعا کند که انقلاب شود. شنیده بود اگر در کشوری انقلاب شود، به جای ایستادن در صف و پر کردن کپسول گاز، آن را در لوله می‌کنند و لوله را می‌کنند در خانه آدم. این را هم شنیده بود که پس از انقلاب رتبه کشورها در تکنولوژی فضایی می‌رود بالا. پیرزن همکلاسی آرسینوس بود و آرسینوس اینا معلم خوبی نداشتند و پیرزن ریاضیش خوب نبود و نمی‌دانست وقتی تکنولوژی فضایی نباشد، رتبه‌ای هم نیست و اگر رتبه یک را از دو بالاتر بدانیم، هیچ از همه‌شان بالاتر است. پیرزن اما به جایش فضانوردیش خوب بود. او گل پسری داشت که شاهدانه می‌کاشت. اما امان از انقلاب سبز کشاورزی و ارزش‌های وارونه در نظام کثیف سرمایه‌داری. او به جای آن که مازاد تولیدش را بین فقرا تقسیم کند، برای تنظیم بازار و جلوگیری از افت قیمت همه آن را آتش می‌زد. اما انسان مدرن خوب راه گول زدن خودش را بلد است. پسرک آن همه نعمت الهی را به آتش می‌کشید اما تمام دودش را خودش به تنهایی تنفس می‌کرد تا با فعالیت در راستای جلوگیری از آلودگی هوا بتواند خودش را انسان فداکاری بداند.

- اینم که خیار بود ... اصلا نگرفت فقط کویرمون کرد.

پسرک رفت و جرعه‌ای آب از شیر نوشید. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر. و جرعه‌ای دیگر.

- چرا زود اومدی ننه؟

و جرعه‌ای دیگر.

- کیلیسا تعطیل بود!

و جرعه‌ای دیگر.

- بشنو و باور نکن ننه! اینا کیلیسا تعطیل بکن نیستن که! جون آدما واسشون مفت نمیرزه. آخر یه خری اعتراف کردنی مریضیو میپاشه تو سک و صورت پدر روحانی و اونم بین همتون پخش می‌کنه.‎

- می‌گم رفتم تعطیل بود.

- ای بابا! ساده‌ای ننه ساده‌ای. اصن هر چی تو بگی ... فک کنم دیلی داشت. آبو که خوردم تازه حالی به حالی شدم.


هیچ‌وقت یک پیرزن رو از خونه خالی نترسون! هیچ‌وقت!


پاسخ به: جبهه ی سفید در تاریخ
پیام زده شده در: ۹:۵۸ جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۹
#3
خلاصه: جبهه سیاهی از بین رفته و دیگه انسان‌های شرور باقی نموندن. اما کشف میشه که یک باشگاه مشت زنی* سری در شهر وجود داره که جادوگرای سیاه و سفید قدیمی در کنار هم از طریق نبرد تن به تن یا هر کار پنهانی دیگری به تخلیه‌ی سیاهی‌های نهفته در نیمه تاریک وجودشون می‌پردازن.

تصویر کوچک شده


لودو بگمن و جیمز سیریوس پاتر وسط رینگ ایستاده بودند و به یکدیگر ضربات جانکاهی وارد می‌کردند. لودو عمیقا از این که جیمز حریفش شده بود رضایت داشت. همواره بدون این که جیمز کوچکترین ظلمی به او کرده باشد، از او متنفر بود! فقط به این خاطر که حس می‌کرد او را بیشتر از جایگاه حقیقیش ستایش می‌کنند. او فقط خوب است. نه آن اسطوره خارق العاده‌ای که همه از آن دم می‌زنند. هیچ‌کس جز خودش این را دلیل کافی برای نفرت نمی‌دانست. همه معتقد بودند پشت این توجیه، حسادت نهفته است. در آن سوی رینگ اما جیمز نیز به خاطر شادی دل ویولت کم نمی‌گذاشت و تلاش می‌کرد با ضرباتش انتقام شناسه پاک شده او به دست لودو را بگیرد.

ورود و خروج افراد به باشگاه در حالت عادی توجه کسی را به خود جلب نمی‌کرد اما این بار مبارزه را نیمه کاره گذاشت.

- دست نگه دارید ای مبارزان شیردل ... باروفیو! نگو که اینا قراره مبارزه کنن.
- فکر کردی حیوان مثل تو هسته؟ انقدر تهذیب نفسه ره کرده که روحش همواره آرامشه ره داره. نیازی به مبارزه برای رسیدن به آرامشه ره نداره.
- پس آوردیشون تو باشگاه واسه چی؟
- آمدیم با هم به جما ...
- هیس! نمی‌خواد به کسی توضیح بدی. برو کارتو بکن.
باروفیو و گاومیش‌هایش به داخل اتاقی رفتند و در را پشت سرشان بستند.
- مبارزه‌ای که متوقف شده شوم است و دل را بز می‌کند! دو شوالیه جدید داوطلب شوند. با هم برزمید. بر هم نرزمید.

در حالی که سر کادوگان از درون تابلو مشغول انتخاب از بین داوطلبان بود، شخصی از جمع جدا شد تا سر از کار باروفیو درآورد.

درب اتاق را به صورت ناگهانی باز کرد و خوش را انداخت داخل اتاق.

- ای وای ببخشید! من فکر کردم این اتاق خالیه. چی کار می‌کردین؟
- به جماعت نمازه ره می‌خوندیم.
- با گاومیش؟
- تا با خودت چی خیاله ره کردی؟ مرغ به اون مرغیش تسبیحگوی هسته!
- باشه باشه ... اما چرا این جا؟ مخفیانه؟
- خوب این‌ها از سر تواضعشون جلو واینمیستیادن! من هم خجالته ره می‌کشیدم که خودم ره بر این‌ها برتری بدم. گفتم بیام این‌جا که این ضعف معرفتی منه ره نبینن.

جادوگر فضول که چیزی از حرف‌های باروفیو سردرنیاورده بود ترجیح داد او را تنها گذاشته تا شاید فرصت کند برای مبارزه داوطلب شود.

______________________

* برگرفته از فیلم fight club
اگه ندیدینش فدای سفیدیاتون!


هیچ‌وقت یک پیرزن رو از خونه خالی نترسون! هیچ‌وقت!


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۶:۴۵ جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۹
#4
خلاصه: محفلیا تصمیم گرفتن آرمان‌های عشق رو فراتر از مرزهای دنیای جادویی گسترش بدن و برای دعوت اعضایی از بیرون این مرزها، در اولین گام به کاخ سفید رفتن. اونا توی کاخ پخش شدن و فعلا میدونیم که یکی از نگهبان‌‌ها دامبلدور روبه عنوان تروریست زده زیر بغلش و برده!

تصویر کوچک شده


آرتور ویزلی که همیشه خود را مجهز به آخرین تکنولوژی‌های روز مشنگی نگه می‌داشت، موبایلش را برداشت و این‌گونه جست‌وجو کرد: «آموزش باز کردن سر صحبت با خارجی‌ها». پس از دقایقی مرور ویدیوهای آموزشی مترجم‌های مجرب، با اعتماد به نفسی بالا راهی میدان جهاد فرهنگی در سنگر محفل شد.

- هلو مستر! مای کانتری ورلد کاپ یس، یور کانتری ورلد کاپ نو. [دکتر ج.خ - مترجم]
- سلام. خیلی چه؟ [گوگل ترنسلیت]
- وی هو آبگوشت، یو هو سوشی. [همان منبع]
- خوب برای تو. [گوگل ترنسلیت]
- آبگوشت ایز خوشبو. سوشی ایز بدبو. [همان منبع]
- چه ساخته است تو فکر که من یک لعنت پرنده می‌دهم درباره‌ی آبجوشت؟ [گوگل ترنسلیت]
- هپی نیو یر. [دکتر م.ا - رییس جمهور]
- بگیر لعنت را بیرون. [گوگل ترنسلیت]
- اه. گوه. این‌جا ما می‌ریم دوباره. [ک.ج - کارچاق کن، سارق، راننده، تاجر خودرو، خلبان، کازینودار و ...]

آرتور جمله آخر را در حالی ادا کرد که مانند دامبلدور، جهان را زیر بغل مرد کت و شلوار پوش می‌دید.


هیچ‌وقت یک پیرزن رو از خونه خالی نترسون! هیچ‌وقت!


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۴:۰۲ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
#5
سلام سلام! چه سری! چه خلی! عجب بالایی! [داورا خودشون هر خطابی که پسندیدنو بردارن. ]

راستش بعد درخواست این آقای محترم ... من خیلی فکر کردم. ولی متاسفانه الان وقتش نیست. نه این که ایشون عیب و ایرادی داشته باشنا! نه! فقط من فعلا قصد ادامه تحصیل دارم. یعنی مشکل از شرایط منه. امیدوارم ازم به دل نگیرن. ضمنا ازشون خواهش می‌کنم منتظر من نمونن. می‌دونم خیلی براتون سخته، درک می‌کنم؛ اما شاید من حالا حالاها شرایطم محیا نباشه. شما که نباید جوونیتونو پای من بذارین. بالاخره ... عه! کجا رفت این؟ برگرد بابا! چیزه ... همین الان جغد رسید که کلاسامون از طریق سیستم جغدی برگزار می‌شه. می‌تونم به درسم هم برسم. قَبِلتُ.


هیچ‌وقت یک پیرزن رو از خونه خالی نترسون! هیچ‌وقت!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
#6
سلام گلای تو خونه. بیننده‌های نمونه. جوری مصاحبه کردم که تا عمر دارین یادتون بمونه.

ببخشین که خیلی طولانی شد دیگه. آقای هاگرید واقعا تجربه متفاوتی توی زندگی من بود. اونم منی که لحظه به لحظه زندگیم تجربه بوده. واقعا سخت بود. آماده شدنش یک طرف که خودش کلی انرژی برد ... از وقتی که شروع کرد هم که نگم براتون! همین که چقدر طول کشید تا تموم شه خودش گویاست.

ضمنا وین جون! اصل مصاحبه پی دی افه، ولی سایت فرمت های محدودی رو قبول میکنه و اجبارا باید به صورت زیپ قرار بگیره. باز کردن فایل زیپ و استخراج پی دی اف از اون چه با کامپیوتر و چه با گوشی، با نصب یک نرم افزار چند کیلوبایتی قابل انجامه. اگر با جست و جو موفق نشدی، بهم جغد بفرست تا راهنماییت کنم.

پیوست:


zip HugRead.zip اندازه: 420.41 KB; تعداد دانلود: 79



پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۳:۰۸ سه شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
#7
- می‌گم چطوره حالا که شما انقدر توی پخت کیک و دسر استادین اصلا من برم بیرون که نرم توی دست و پای شما و مزاحم نباشم، شما خودتون کارا رو انجام بدین؟

دخالت‌های بی‌جا و بکن نکن‌های تمام نشدنی خانم فیگ، مالی ویزلی را سرخ و برافروخته‌تر از همیشه کرده بود.

- عه وا! حیا کن مالی جونی! این چه حرفیه؟ من یه رول مدلم. اگر جایی درز کنه که من دست به آشپزی زدم، به این استریوتایپ دامن می‌زنن که آشپزی وظیفه ساحره‌هاست. این کار عملا پشت کردن به تمام آرمان‌های فمنیسمه گل من!

کلمات خانم فیگ یکی درمیان برای مالی ناآشنا بودند. اما ترجیح می‌داد چیزی نپرسد تا مبادا او یک کلام بیشتر حرف بزند و خشم فروخورده‌اش را شعله‌ور کند.

- خانم فیگ؟ یه لحظه می ...

خانم فیگ چهارنعل به سوی ریموند رفت تا مالی نفس راحتی بکشد.

- همه کارایی که گفتین انجام شد. پرده ها رو باز کردم، شستم و نصب کردم. رومبلی‌ها رو هم همین‌طور. کاغذکشی‌ها رو هم وصل کردم. بادکنک‌ها رو هم بهشون آویزون کردم.

نگاهی به پرده‌های پاره، مبل‌های سوراخ، بادکنک‌های ترکیده، کاغذهای جرواجر و نهایتا شاخ ریموند انداخت.

- ریموند گلم؟ تا حالا به این که گاها یه دونه از اون چهار تا دست و پایی که مرلین بهت داده استفاده کنه فکر کردی؟

- خانم فیگ؟ می‌شه بیاین به من یه مشورت بدین که چی بپوشم؟ دارم دیوونه می‌شم!

فورا خودش را به اتاق جوزفین رساند. جوزفین درهای کمد لباسش را باز کرده و مقابل آن ایستاده بود.

- به نظرم اون بنفشه که روش قاصدک داره خیلی خوشگله. زود بپوش و بیا پایین که دیگه چیزی نمونده مهمونمون برسه.

اتاق را ترک کرد و جوزفین را با لباس‌های یک شکلی که همگی بنفش بودند و طرح قاصدک داشتند تنها گذاشت.

- چشم ارباب ریگولوس روشن. معلوم نبود دیگه پای کدوم گندزاده‌ای قرار بود به این خونه باز شد! اگر ارباب ریگولوس ...

سر راه با یک پس گردنی حساب کریچر را رسید و مجددا سراغ مالی رفت.

تصویر کوچک شده


محفلی‌های خسته و وارفته همگی در سالن پذیرایی جمع شده و منتظر رونمایی از مهمان ویژه خانم فیگ بودند. چند روزی بود که آن‌ها را به کار وا داشته بود تا همه چیز را برای این مهمانی آماده کند.

- پس چرا نمیاد؟
- یکمی دیر نشده خانم فیگ؟
- انقدر هول نباشید! الانا دیگه باید برسه.
- زخمم تیر می‌کشه!

پیش از آن که کسی فرصت بها دادن به جلب توجه هری را پیدا کند، زنگ در به صدا درآمد. اندکی بعد در باز شد و نور شدیدی به داخل خانه شماره 12 گریمولد تابید.

- جـــیــــــــغ!
- اسمشونبر!
- مرگخوارا حمله کردن1

اعضای شجاع محفل سریعا به دفاع جانانه در مقابل لرد سیاه پرداختند. مالی کیک را به صورت او پرتاب کرد و ریموند جفت شاخ به سمت او یورش برد. سر کادگوان شمشیرش را از تابلو بیرون آورده و سعی می‌کرد او را گردن بزند. لرد که ظاهرا انتظار چنین استقبال گرمی را نداشت، به سرعت از همان دری که وارد شده بود خارج شد.

- پوفففف ... به خیر گذشتا!
- درود بر شما هم رزمان دلیرم! تهاجم را در نطفه خفه کردید!
- خوب شد وقتی که مهمونتون این جا بود بهمون حمله نکردن!
- فقط کیک رو صورت اسمشونبر جا موند. می‌خواین یه کیک جدید ...
- زحمت نکشید. مهمونم همین الان رفت.
- اسمشونبر؟ شما اسمشونبر رو دعوت کردین این جا؟
- انقدر بدبین نباشید! جاج نکنید! اون اسمشونبر به دنیا نیومده! بد و خوب، سیاه و سفید، فقط برچسباییه که ما جادوگرا روی همدیگه می‌چسبونیم. باز خوبه که پروفسور دامبلدور نبود و این برخورد شرم آورتون رو ندید.
-



پاسخ به: برد شطرنج جادویی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۹
#8
سلام.

تصویر کوچک شده

قهرمان اولین دوره مسابقات شطرنج هاگوارتز




تصویر کوچک شده

MVP این دوره مسابقات


تبریک به برندگان جوایز. تشکر و خسته نباشید از شرکت کنندگان.

ختم جلسه.


هیچ‌وقت یک پیرزن رو از خونه خالی نترسون! هیچ‌وقت!


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
#9
خلاصه: دامبلدور می‌خواد اعضای جدید برای محفل ققنوس استخدام کنه و برای اونها جغد می‌فرسته. لرد ولدمورت و مادرش بانو گانت هم در تلاش هستند تا یکی از اون جغدها رو به‌دست بیارن. لرد در این راستا جادوگری که می‌خواست مرگخوار بشه رو توی یک کدو تنبل گذاشته و فرستاده خونه گریمولد.

تصویر کوچک شده


- آلبوس؟ آلبوس جونم؟ کجایی آقای خونه‌ی گریمولد؟ کجایی سر ... عه تو آشپزخونه چی کار می‌کنی؟ عه وا! کدو می‌پزی؟
- نه آرابلا ... تازه وارد جدیدمون رو آموزش می‌دم.
- تازه وارد جدید؟ آلبوس ... تو چرا اصلا به فکر خودت نیستی؟ اگه توی این کدو به جای تازه وارد جدیدمون یه مرگخوار انتحاری باشه چی؟ زود باش ... بشکافش داریوش آلبوس!
- من به کدو تنبل اعتماد کامل ... چی کار می‌کنی آرابلا؟

پیش از آن که دامبلدور به خود بجنبد، خانم فیگ با ساطور به جان کدو تنبل افتاده بود. او واقعا نگران بود! البته نه نگران امنیت و سلامتی دامبلدور، بلکه حسادت زنانه‌اش فعال شده بود و می‌ترسید درست مانند قصه‌ها، پیرزنی داخل کدو نهفته باشد و او را از مقام تک پیرزن محفل خلع کرده و بخشی از توجه دامبلدور به سالمندان که تماما معطوف خودش بود را برباید.

- عه وا! چه جوان رعنایی! آلبوس جان به نظرت وقتش نرسیده که کمی استراحت کنی و کارهای سختی مثل آموزش تازه واردین رو به ما بسپری؟ من نگران تحلیل رفتن بنیه و خستگی مفرطت هستم.

- خانم فیگ باید کم‌تر سرک کشید. خانم فیگ باید کم‌تر دخالت کرد. ارباب ریگولوس اصلا از پیرزن‌های فضول خوشش نیومد.

کریچر کاملا به موقع سر رسید و خانم فیگ را کشان کشان از آشپزخانه خارج کرد و دامبلدور را از دست او نجات داد.



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
#10
مرگخوار-پلیس‌ها با دیدن سکه‌های پیشنهادی پیرزن آب از لب و لوچه‌شان آویزان شد. پلیس بودن به نظر شغل بدی هم نمی‌رسید.مخصوصا که لازم نبود حقوقشان را از نجینی دریافت کنند.

- خوب خانم محترم بفرمایید که نشونی‌‌ای چیزی از دزد کیفتون دارید؟
- نشونی دارم؟ معلومه که دارم! آممم ... جوون بود. آره! کاملا جوون بود. قد بلندی هم داشت. نه چاق بود نه لاغر. چهارشونه! دیگه جونم براتون بگه که ... زلفشم پریشون بود. چشمای سیاه. چهره خشنی داشت ولی مهربون بود. اخلاقش ...
- خانم اینی که دارین می‌گین کیفتونو دزدیده یا باهاتون زندگی کرده؟
- خوب شاید بخواد بکنه! بالاخره آدمیزاد جایزالخطاست. یه اشتباهایی ازش سر می‌زنه، بعدا عوض می‌شه. موجیم که آسودگی ما عدم ماست! اگر نخواد هم ... غلط می‌کنه نخواد! دلشم بخواد! اصلا اگر انقدر بی‌لیاقته همون بهتر که بره آب خنک بخوره.
- باشه. حالا زحمت بکشید مشخصات خودتون و مشخصات دزد رو توی این فرم بنویسید.

- نام ... خانوم ... نام خانوادگی ... فیگ ... مشخصات متشاکی ... چیزه! گل پسر! من نظرم عوض شد. می‌شه چشمش سبز باشه؟







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.