سلام ما و آراگوگ بر تو آرسينوس!
ما خوبيم. از آراگوگ هم پرسيديم، خوب بودن!
بررسى
پست شماره ٤٧٢، زندگى به سبك سياه، آرسينوس جيگر:
نقل قول:
شخصی که "تو" خطاب شده بود، در کمال ریلکسی کراواتش را صاف کرد، نفس عمیقی کشید و یک قدم کنار رفت، سپس رو به جایی که ثانیه ای قبل ایستاده بود و اکنون خالی بود، گفت:
شروع خوبى بود. مخصوصا استفاده از شخصيت بانز!
احتمالا اين جمله رو تو نقد ها خوندين و حتى به كار بردين كه گاهى توصيفات، اثر طنز رو كم ميكنن. به نظرم بهتر ميشد اگه از "و اكنون خالى بود" صرف نظر ميكردين. خواننده خودش ميفهميد و اون شوك لحظه اى "فهميدن"، اثر طنز رو بيشتر ميكرد.
نقل قول:
صدای بانز، از فاصله دو سانتی متری بلاتریکس بلند شد.
- من که اینجام!
- دهنت چرا انقدر بو میده؟! نکنه معجون توی شکم خودته؟
خيلى خوب بود. موقعى كه داشتم پستم رو مينوشتم، سر دو راهى بودم كه به قضيه ى معجون فرارى اشاره كنم يا نه. ولى بعدش همش اميدوار بودم كه تو پست بعد، يه اشاره بهش بشه كه سوژه ى اصلى فراموش نشه. و شما به خوبى اين كار رو انجام دادين.
نقل قول:
- آرسینوس؟ ما تا شب نمیتونیم منتظر تو باشیم؟ سریع برو ببین اتاق ارباب رو، اگر وضعیت امن بود یدونه بزن به در، اگرم نا امن بود و ارباب افتادن دنبالت هم که اصلا زنده برنمیگردی.
فكر ميكنم كه اون علامت سوال دوم، اشتباه تايپى بوده.
- آرسينوس؟ ما تا شب نميتونيم منتظر تو باشيم.نقل قول:
بانز با دیدن دست بلاتریکس که در حال هجوم به سوی دهانش است، به سرعت با فرو کردن دست و پایش در حلق بقیه مرگخواران، خود را به بالای تپه مرگخواران ایجاد شده در مرلینگاه رساند و از دسترس بلاتریکس دور شد.
بود!
بانز با دیدن دست بلاتریکس که در حال هجوم به سوی دهانش بود، به سرعت با فرو کردن دست و پایش در حلق بقیه مرگخواران، خود را به بالای تپه مرگخواران ایجاد شده در مرلینگاه رساند و از دسترس بلاتریکس دور شد.و يا:
بانز كه دید دست بلاتریکس در حال هجوم به سوی دهانش است، به سرعت با فرو کردن دست و پایش در حلق بقیه مرگخواران، خود را به بالای تپه مرگخواران ایجاد شده در مرلینگاه رساند و از دسترس بلاتریکس دور شد.تپه ى مرگخواران، خنده دار بود.
نقل قول:
اما در نهایت آرسینوس دستش را بالا آورد، چندین ضربه ملایم به در چوبی نواخت، سپس با حالتی نیم خیز ایستاد.
آماده فرار بود، اما هیچ صدایی از داخل اتاق نیامد!
اينجا هم جالب بود. تصور آرسينوس، با نقاب و كروات كه نيم خيز، آماده ى فرار ايستاده، خنده دار بود.
پايان پست هم خوب بود. كلا پايان هايى به اين شكل، يه زمان و مكان مشخص به خواننده ميده، ولى دستش رو براى ادامه دادن باز ميذاره.
خوب بود آرسينوس.
.............................
نوشته شده توسط آراگوگبررسی
پست شماره 446 باشگاه دوئل، لایتینا فاست:
پست شما و آملیا از یه لحاظ با هم فرق می کرد. پست آملیا قسمت های خوب و ضعیف داشت. یه جاش خوب بود..یه جاش ضعیف. تو این جور پست ها کاری که باید انجام داده بشه اینه که قسمت های
ضعيف رو تشخیص بدیم و کم کم اونا رو حذف کنیم که قسمت های خوب بمونه. ولی پست شما کلش در یه سطح بود. تو این جور پست ها کاری که باید انجام بدیم اینه که فکر کنیم که قدم بعدی چیه...که ما رو یه مرحله بالاتر ببره. یک قدم جلوتر!
یه توصیه دیگه هست که به آملیا هم گفتم...یه اشتباهی که تازگیا زیاد تو پست ها می بینم.
تمرکز بیش از حد روی سوژه های شخصیت ها. بعضیا اونقدر روی شخصیت ها و سوژه هاشون تمرکز می کنن که اصل ماجرا کمرنگ می شه. به اصل داستان اونقدرا که لازمه توجه نمی شه. اینو سریعا باید ترک کنین. جا افتادن سوژه ها یه روند کند و طولانیه. البته اگه می خوایین موندگار بشه. باید ولش کنین. بی خیالش بشین. شما روی سوژه ها و داستان تمرکز کنین. شخصیت خودش همراهتون میاد. کافیه اصلش رو به خاطر داشته باشین که چطوریه.
نقل قول:
روزی روزگاری، در اون روزها که پرنده ها آواز میخونند و نسیم ملایم میوزید؛ لایتینا هم با قدم های سرخوشی درحال پیادهروی تو خیابونهای لندن بود. نشان طلایی رنگی تو دستانش خودنمایی میکرد و دختر هم با دقت درحال بررسی اون بود.
- چقدر برق میزنه. چقدر طلاییه. اسم منم روشه.
اولش کمی از سر باز کنی بود! برای همین به نظر من دیالوگ رو باید می بردی اول. دیالوگ هم نکته خاصی نداره. ولی سادگی و صمیمیتش می تونه جذب کننده باشه.
نقل قول:
درست میگفت. اسم "لایتینا فاست" به صورت مرتب بالای ستاره روی نشان حکاکی شده بود. دختر بار دیگه دستشو روی ستاره و اسمش کشید، هربار با این کار لبخندش بزرگتر میشد.
- یعنی من الان میتونم به تمام کاراگاهان دستور بدم.
ذوق زدگی لایتینا از این که می تونه دستور بده، قشنگ بود.
نقل قول:
مکثی کرد و با این فکر نگاه دیگهای به نشان طلایی رنگ انداخت.
- حتی میتونم بگم برام چرخ گوشت بخرن تا نشانمو باهاش برق بندازم.
با چرخ گوشت چطوری می شه نشان برق انداخت؟
این فکریه که احتمالا از ذهن هر خواننده ای می گذره. و متوقفش کنه. این توقف، خوب نیست.
من اینو پرسیدم(از لرد پرسیدم) و بهم گفتن که لایتینا از وسایل مشنگی استفاده اشتباه می کنه.
خب این سوژه جا نیفتاده... پست دوئل جای جا انداختن سوژه نیست. جای استفاده اس. و از سوژه ای که جا نیفتاده نمی شه استفاده کرد.
اگه پست عادی بود توصیه می کردم قبلش درباره این که لایتینا داره یه استفاده اشتباه واضح از چیزی می کنه ، توضیح بدی. طوری که خواننده بفهمه جریان چیه.
نقل قول:
با این حرفش هزاران فکر از ذهنش رد شد.
- میتونم بگم برن برام وسایل جدید بخرن. میتونن اونا رو برام امتحان کنن. حتی...
این قسمت الان ایرادی نداره. ولی این کافی نیست. خیلی ساده اس. باید از سادگی در بیاد. ساده خواننده رو خسته می کنه. لایتینا باید کمی متفاوت فکر کنه. اگه لازم بود می تونستی بیشتر توضیح بدی. ولی باید از این حالت "عادی" در میومد. برای دور شدن از عادی بودن فرصت های زیادی پیش میاد که باید شکارشون کنیم. مثلا:
نقل قول:
کاغذی از آسمون جلوی پای لایتینا افتاده بود.
این کاغذ می تونست به هزار روش غیر عادی به لایتینا برسه! همین جاست که باید تفاوتت رو نشون بدی.
نقل قول:
اما فندک با لایتینا زندگی کرده بود، شیطنت رو یاد گرفته بود؛ پس تصمیم گرفت آتیشش رو نگه داره و به سمت کاغذی که روی زمین بود شتافت.
این جاش خوب بود. اینم می تونستی ساده توصیف کنی. ولی صحنه، دیگه جالب نمی شد. الان این شکل توصیفت از سادگی درش آورده. در مورد صحنه های دیگه هم همینطور فکر کن. که چیکار می شه کرد؟ اگه راهی باشه، سعی کن اجرا کنی.
نقل قول:
لایتینا چندبار دیگه هم متنی که نوشته شده بود رو خوند. تنها دوکلمه؟ باز هم خوند، از پایین به بالا خوند، ضربدری خوند، بندری هم خوند حتی اما باز هم فقط دوتا کلمه نوشته شده بود.
خوب بود. به نظر من"بندری" اضافه بود...ولی بازم خرابش نکرده.
نقل قول:
سیل کارهای بدی که لایتینا از بچگی تا به حال انجام داده بود به ذهنش هجوم آورد. حتی صحنهای که وقتی یک سالش بود شیشه شیر دخترعموش رو برداشته بود. در این فکرها بود که آروم آروم به سمت وزارتخونه به راه افتاد.
تمام کارهای بدی که لایتینا از بچگی تا الان انجام داده.
تو این قسمت یه مثال می شد زد. ظرفیتش همون یه مثال بود. و مثال شما چی بود؟ برداشتن شیشه شیر.
حیف بود.
این جا می تونستی هزاران کار عجیب و غریب به لایتینا نسبت بدی. فرصت خیلی خوبی بود. همیشه سعی کن بهترین گزینه رو انتخاب کنی.
نقل قول:
در همین حین بود که پاش به جسمی گیر کرد و با مغز به سوی زمین شتافت. اما لایتینا مغزشو دوست داشت و نمیخواست مغزشو با کاردک از روی زمین جمع کنند و بریزن توی سرش. پس تعادلشو حفظ کرد و ایستاد. اطرافشو نگاه کرد و تنها چیزی که توجهشو جلب کرد، پله هایی بود که داشتن منجر به متلاشی شدن مغزش میشدن بود.
جمله آخر یه "بود" اضافی داره که خیلی هم مهم نیست. جلب توجه نمی کنه.
این که یهو خودشو جلو یا بهتر از اون، توی وزارتخونه ببینه، ایده خوبی بود. دو تا نکته داشت که می تونست این قسمت رو بهتر کنه. برای غافلگیرکننده تر بودن این قسمت، لازم بود حواس خواننده رو کمی بیشتر پرت کنی. برای این کار، قسمت کارهای بد لایتینا می تونست مفصل تر و طولانی تر نوشته بشه. لزومی هم نداشت که خیلی جالب باشه. چون هدفش این بود که حواس خواننده رو از مسیر پرت کنه!
دوم این که توجه خواننده رو بی دلیل به مغز و زمین خوردن و اینا جلب کردی. این کار تاثیر اصل صحنه رو کم کرده. می تونست زمین بخوره یا نخوره. باید ساده و مستقیم نوشته می شد که تاثیرشو بذاره.
نقل قول:
- ساحره به وزارتخونه خوش اومد. جن خوش آمد گوی خوب؟
این که کارکنا، مثل وینکی حرف می زنن فکر خوبی بود. به نظر من جن باید یه اسمی می داشت! الان اینطور به نظر رسیده که گوینده، وینکیه و جمله رو اشتباه گفته و وینکی رو جا انداخته. تا یه مدت بعد از این قسمت هم این تصور باقی می مونه. به این حالت که جن خودش رو جن خطاب می کنه هم خوبه. ولی باید کمی بیشتر درباره ظاهرش توضیح داده می شد که خواننده مطمئن بشه وینکی نیست.
نقل قول:
- ساحره یا کارشو گفت یا آبکش شد.
این خوب بود.
نقل قول:
- باور کنین من فقط بالهاشو نقاشی کردم، بعدشم کی گفته که من میخواستم ماموریت بدم برام چرخ گوشت بخرن؟ اصلا هم این طور نیست.
نقاشی بال لینی کار خوبی بود...ولی قسمت چرخ گوشت هنوز ذهن داور و خواننده رو درگیر می کنه!
نقل قول:
- توضیحشو سوزوندی و گرنه توضیح داشت. دولت ما هیچ وقت چیزی رو بدون توضیح نمیذاره. همیشه گفتم چیز خطرناکو دست بچه ندید.
- معاون دروغ گفت، معاون جن بد. وینکی و ماسکی احضاریه رو محض شادی و مسرور شدن برای دختر فرستادن، توضیحی هم ندادن. وینکی جن توضیح نداده خوب؟
- ولی این منکر این نمیشه که چیز خطرناکو نباید دست بچه داد، وزیر بانو.
این قسمت که لایتینا رو بی دلیل احضار کردن خیلی خوبه. به شخصیت نامتعادل وینکی هم میاد.
اشکالش چیه؟
اشکالش اینه که با دیالوگ قبل و بعدش، بازم حواس خواننده رو معطوف به چیزی کردی که اهمیت زیادی نداره. آرسینوس می تونست حرفاشو بزنه. ولی بهتر بود دیالوگ وینکی جداگانه و به تنهایی(با توضیح جدا) نوشته می شد. مهم بود. خواننده قبل از هضم اون، مجبوری دیالوگ آرسینوس رو بخونه...اثر قبلی کم می شه. قسمت های مهم رو باید طوری نوشته که همونقدر که لازمه جلب توجه کنن.
ایده کلی خوب بود. قسمت وزارتخونه هم خوب بود. اگه قسمت های اضافی پست حذف می شد، و بعضی قسمتها که اشاره کردم، به شکل درست تری نوشته می شد، تاثیر بهتری می ذاشت. به سوژه های ریز و به درد بخوری که تو گوشه و کنار داستان پنهان شدن دقت کن. پیداشون کن. ازشون استفاده کن.
روی موقعیت ها بیشتر فکر کن و روی شخصیت خودت، کمتر.
موفق باشی.