ریونکلاو vs گریفیندور
جاروی فرسودهرختکن کوییدیچ ریونکلاو جایی است که معمولا نقشههای محرمانه و خفنِ ناپلئونی ریخته میشود.
- اسم با ث؟!
- ثریا.
- منم ثریا.
- ثور!

همانطور که عرض کردم، معمولا!
- عه! اصلا قبول نیست. شما همش تقلب میکنه. ثور اسم نیست. تو بده پنج، شما تو هم بده صفر!
- راست میگه اسم نیست. بده صفر!
"شما"ی مذکور در بیست و هفت دست باخت قبلیاش هیچ احساس شکستی نداشت. در واقع باخت هیچ چیز از ارزشهای او کم نمیکرد. اما این بار فقط یک باخت ساده نبود. "شما" روی تکتک شخصیتهای اونجرز غیرت داشت. هویت و شخصیت اونجرز، هویت و شخصیت شما بود. هر چند در این زمان شما هویت و شخصیت چشمگیری نداشت اما مطمئنا در آینده پیدا میکرد.
- یعنی چی اسم نیست؟!
- ثور نمیشناسیم! تا حالا کسی دیدی اسمش ثور باشه؟!
شما از پشت صندلی بلند شد و روی میز پرید.
- دارید هویت ثور قدرقدرتو میبرید زیر سوال؟!
- حالا پنج نمره که این حرفا رو نداره، تو هم بده پنج!
- نمیخام!

شما از روی میز پرید و با سرعت از در خارج شد.
دو ساعت بعد-تالار ریونکلاهمهی اعضای ریونکلاو دور میز نشسته بودند. آندرومدا در راس همه نشسته بود. ناگهان در با صدای بدی باز شد.
- آووووردمش!

شما همرا با یک مرد چکش بهدست جلوی در ایستاده بودند. به نظر میرسید اگر شما کمی لبخندش را گستردهتر کند دهانش نیاز زیادی به دوخته شدن پیدا میکند.
- این کیه؟! دوباره لولهها رو ترکوندی تعمیرکار اوردی؟!
- شما! هزار بار بهت گفتم دوش حموم سیار نیست؛ از اون قدیمیاس. وقتی بخوای جداش کنی میشکنه.

مرد چکش بهدست به نظر میرسید چیز زیادی از محیط و موضوع متوجه نشده است، اما در حدی که بفهمد " تعمیرکار" خطاب شده است متوجه شده بود. بنابرین خفن ترین فیگور خود را گرفت و با خفن ترین صدای خود گفت:
- من تعمیرکار نیستم. من، ثور، عضو اونجرز، ولیهد آسگــ...
شما با هیجان روی گردن ثور پرید و محکم او را بغل کرد.
- دیدین؟ دیدین؟ ثور قبوله پس. دهامتیازی هم هست. تازه ولیعهده. مثل جومونگ!

ثور با تلاش فراوان سعی کرد شما را از گردن خود جدا کند. پنه لوپه بی توجه به درگیری شما و ثور با هیجان رو به آندرومدا گفت:
- همین آخری خوبه. همینا رو بگیر دیگه!

شما که الان به پاچهی ثور چسبیده بود و ثور همچنان سعی در جدا کردنش داشت، گفت:
- چی داریم میخریم؟!
- جاروهای قبلیمونو زدیم تو دیوار!
- شکستن؟!
- فروخته شدن!
- آها!
- الان داریم اینترنتی جارو میخریم. نیم ساعته با پیک جارویی میفرستن. تازه مارکم هست. تن پاک! میشه باهاش کیلومترها پرواز کنی بدون اینکه خسته بشی، ردیاب اسنیچم داره، خونه هم تمیز میکنه خودش، مشقاتم مینویسه، تو وقت استراحتشم لایه اوزون رو میدوزه. اصلا همه مشکلاتو حل میکنه.

آندرومدا همانطور که جاروها را به سبد خرید اضافه میکرد به اعضا نگاه کرد.
- خب...جاروها رو خریدیم. فقط دو نفر کم داریم.

شما همانطور که بالا و پایین میپرید گفت:
- منو ثور! منو ثور!

به هرحال وقتی چارهای نداشته باشید پیشنهاد"منو ثور" ایچیکاوا هم به اندازه همیشه بد نیست. شما که سکوت آندرومدا را خوشامدگویی به تیم تلقی کرده بود با خوشحالی گفت:
- ما مدافع!
- نمیشه. زئوس و پنهلوپه مدافعن!
- زئوس؟! همون خداعه؟!
- اره. از بازیای قبلی سالم مونده بود گفتیم اسراف نشه.
- کو؟ کو؟ کو؟
- کمد کثیف بوده، گرد و خاک گرفته. ابرایی که تولید میکرد قهوهای بودن؛ برای همین گذاشتیم تو وایتکس تمیز شه!

صدای زنگ رختکن کوییدیچ ریونکلاو مانع از ادامه تشریح روند پاکسازی ابرهای زئوس شد. شما ویبره زنان در را باز کرد و بسته را از جارومتوری گرفت و با ویبره شدید تری به طرف میز رفت.
- این شما و این جاروهای این دوره تیمـ...

خنده اعضای ریونکلا به یک پوکر فیس عمیق تبدیل شد. جاروهایی که آنها سفارش داده بودند زمین تا آسمان با جاروهای قدیمی و خرابی که برایشان فرستاده شده بود فرق داشت.
- اینا اونان؟!
- فکر نکنم. اینا شبیه طی حمومن. تازه طی حموم قدیمی!
لاتیشیا یکی از جارو ها را برداشت.
- تاریخ ساختش مال پونزده سال پیشه! مگه اینا اسقاطی محسوب نمیشن؟
- امم...زنگ بزنیم پسش بدیم ؟!
- همون موقع که گفتن جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود.
- با اینا مسابقه بدیم یعنی؟!
- اینا رسما از رده خارج شدن که!
- اممم...چند ساعت بیشتر نمونده خب!

شما دستش را بالای یکی از جارو ها گرفت و سعی کرد از عمق وجودش روی بالا آمدن جارو تمرکز کند.
- بالا!
جارو ککش هم نگزید! شما سعی کرد از عمق بیشتری تمرکز کند!
- بالااااا!

جارو غلتی زد ولی بلند نشد. اصلا شاید عمق وجودی شما برای تمرکز کافی نبود.
- میشه تو امتحان کنی پنهلوپه؟
- بالا!
جارو همچنان همانند اولش به زمین چسبیده بود. جارو هیچوقت قصد بلند شدن نداشت. از آخرین باری که خودش از زمین بلند شده بود چهارده سال میگذشت. اصلا نمیدانست این چه رسمی بدی است که جادوگرها خودشان خم نمیشوند. جارو میخواست از حقوق پایمال شده جارو هادفاع کند!
- بلند نمیشه!
- چارهای نیست؛ فقط خدا کنه پروازش خو...
هنوز حرف لاتیشیا تمام نشده بود که فریاد "بیاید تو زمین" از پشت در رختکن شنیده شد.
زمین مسابقهطبق معمول مدیر و اساتید گرام خیلی با وقار و خفن و غیره و غیره نشستند و دانش آموزان هم به علت کمبود صندلی از سر همدیگر بالا میرفتند. گزارشگر بعد از تشکر از تمامی اسپانسر های برنامه تصمیم گرفت که بالاخره به کارش برسد و دست از تبلیغ این شرکت و آن شرکتِ اسپانسر بردارد.
گزارشگر: دوباره سلام دوستان. همونطور که مستحضرید انگار مشکل فنی پیش اومده چون که اول تعمیر کار چکش بهدست وارد زمین شده.
- تعمیرکار چیه؟! ثوووره! ثور!

گزارشگر به منبع صدا که مدام از سر و کول ثور بالا میرفت و ویبره میزد نگاه کرد. گزارشگر به مرد نیمه لختِ کنارِ ثور که مدام ابر و مه دور پروپاچه اش تولید میکرد هم نگاه کرد. گزارشگر حتی به مدافع گریفیندور، پرتقال نارنجیی، که با چسب نواری به جارو بسته شده بود هم نگاه کرد.
گزارشگر بیخیال معرفی بازیکنان شد!
- بله دوستان. شما رو دعوت میکن...
هنوز کلام گزارشگر بخت برگشته منعقد نشده بود که "شما" از گردن ثور پایین پرید و با ملق و جیغ و هورا و جلف بازی های بسیار وسط زمین دوید و شروع به دست تکان دادن برای گزارشگر و تماشاچیان کرد؛ که اعضایِ غیورِ تیم ریونکلاو با ندای"با تو نیست! با تو نیست!" یکی پس از دیگری روی کله این ننگ روونا پریدند و ایچیکاوا را موقتا منهدم کردند.
گزارشگر بیخیال "دعوت کردن از دوستان"شد و تصمیم گرفت ازاین به بعد سر اصل مطلب برود تا آبروی تیم ها حفظ شود.
- تیم گریفیندور پرواز میکنه و در جاهای خودشون مستقر میشن و تیم ریونکلاو...اممم...تیم ریونکلاو...حیقیتا ملتفت نیستم دارن چیکار میکنن!

آندرومدا دو سه لگد محکم حواله جارویی که سوارش بود کرد.
- چرا بالاتر نمیره؟!
- همین دو مترم که اومده آقایی کرده. با طی حموم که نمیشه پرواز کرد!

اعضای تیم ریونکلاو، در دومتری زمین، سوار بر جارو با یکدیگر درگیر بودند. آندرومدا حیثیت جد و آباد ریونکلاو را در خطر میدید.
- من یه ایدهای دارم!

به هر حال از آنجا که صاحب ایده شما بود حیثیت جد و آباد ریونکلاو همچنان در خطر بود. حتی در خطر تر!
- اممم...تیم ریونکلاو هنوز بالا نیومدن، احتمالا استراتژی یا نقشه یا یه چیزی دارن به هر حال. بله دوستان بوقِ بازی رو زدن و بازی شروع شد!

از نظر فنی برای بازی بوق نمیزدند. اما اگر تیم شما با جارو های یک قرن پیش در دو متری زمین گیر کرده بود نه تنها بوق و سوت که جیغ و کل و هورا و شیپور هم برای شما اهمیت چندانی نداشت.
- تاتسویا کوافل رو گرفته دستش و از دروازه خالی ریونکلاو رد میشه. یک گل به نفع...عه! تاتسویا دوباره گل زد..دوگل برای گریفیندور. تاتسویا توپو میفرسته برای ادروارد که ...امممم...توپ توی قیچیهای ادوارد فرو میره. جنس توپها هم بد شده. همش بخاطر اینه که از اسپانسر ما نخریدن توپو. به هر حال ادوارد شروع به دور زدن از تو دروازه ریونکلاو میکنه و قاعدتا چون توپ تو قیچیاش گیره اینو گل چهارم حساب میکنیم...گریفیندور پشت سر هم گل میزنه! ادوارد میره که گل هشتم رو بزنه که...اوه!

گزارشگر و تماشاچیان و اعضای تیم همه ساکت شدند. سه دروازه ریونکلاو در کسری از ثانیه در اثر صاعقه خرد و خاکشیر شدند.
درست بود که زئوس ذاتا ریونکلایی نبود، اما به هر حال شرافت کاری داشت. به عنوان یک مدافع نمیتوانست ببیند تیمش هی گل بخورد! خفنیت خداییش این اجازه را نمیداد.
- اممم...جناب مدیر گفتن که ...خب تو قوانین ما فقط آسیب به بازیکن خطائه، کسی در مورد آسیب به دروازه چیزی نگفته...پس مشکلی نیست دوستان! با تشکر از مدیر خوب این دورمون هوریس عزیز و اسپانسـ...
تاتسویا کوافل همراه ادوارد فرورفته درونش را به سمت گزارشگر پرتاب کرد، اما گزارشگر جا خالی داد و توپ و ادوارد مستقیم به شکم پهناور آقای مدیر که از اول پست نقش دست های پشت پرده را داشت برخورد کرد و رسما آقای مدیر و دستش و ادوراد و پشت پرده با هم محشور شدند از شدت ضربه!
گزارشگر خوشحال از اینکه زنده مانده و بیتوجه به مدیر که الان سوراخی به وسعت کوافل و ادوارد وسطش ایجاد شده بود، ادامه داد:
- آقای مدیر کمی سوراخ شدن و یکی از مهاجمای گریفیندور تقریبا با اقای مدیر دو روح در یک بدن شدن. مهاجم دیگه گریفیندور داره یه بند به ریونکلا فحش ژاپنی میگه. خبر نداره شماشون ژاپنی بلده! به هر حال ادامه بدید دوستان!

"ادامه بدید دوستان" در حالت کلی مفهوم بسیار سادهایست، اما وقتی یک تیم با وسایل نظافتی قدیمی شرکت کرده باشند و نهایت ارتفاعشان دو متر باشد و تیم دیگر دروازهای برای گل زدن نداشته باشد مفهوم از اساس به فنا واصل میشود.
هاگرید با سرعت زیادی به دنبال گوی زرین میگشت و آندرومدا هم سر جارو را به سمت بالا گرفته بود و با سرعت زیادی روی جارو شنای غورباقه میرفت تا شاید جارو یک متر بالاتر برود.
- من یه ایده ای دارم!

حیثیت جد و آباد ریونکلاو از این بیشتر به فنا نمیرفت!
- بگو ایدتو!
- ثور میتونه پرواز کنه!
- الان میگی؟!
- از اول میخواستم بگم.
- به هر حال یه نفری نمیتونه گل بزنه! ما الان یه جستوجوگر پرنده میخوایم نه مهاجم.

شما ویبره زنان گفت:
- یه ایده دیگه هم دارم

آندرومدا فهمیده بود ایده های شما انقدرها هم بد نیست.
- بگو.
- آندرومدا رو ببندیم به چکش ثور، بعد ثور پرتش کنه طرف اسنیچ.
-

آندرومدا کاملا اشتباه فهمیده بود! ایدههای شما همانقدر بد بود.
- اعضای تیم گریفیندور نشستن توی دروازه تخمه میشکونن و هاگرید که دنبال اسنیچ میگرده رو تشویق میکنن. اعضای ریونکلاو هم که هنوز تو همون دو متری با هم بحث میکنن.
اعضایِ تیمِ غیورِ ریونکلاو با چشمانی دوبرابر حالت عادی به جستوجوگرشان خیره بودند. آندرومدا در دوراهی بین خرد شدن استخوانهایش و حیثیت جد و آباد ریون گیر کرده بود.
- یعنی...یعنی هیچ راه دیگه ای نیست؟!
-
- خب...حالا که اینطوره...
اعضای ریونکلاو اجازه تغییر نظر به کاپیتان فداکار و خفنشان ندادند و سریع از همان دو متر ارتفاع هم پایین پریدند و آندرومدا را با طناب به چکش ثور بستند.
- فقط باید پیداش کنی...
- هاگرید اسنیچو پیدا کرد و داره به طرفش میره. گریفیندور یک قدم تا پیروزی فاصله داره.
همانطور که گزارشگر میگفت گریفیندور فقط یک قدم تا پیروزی فاصله داشت؛ که ثور با همه قدرت چکش و آندرومدای الصاق شده به آن را به سمت اسنیچ پرتاب کرد و آندرومدا جیغ کشان همرا با چکش و اسنیچ در افق محو شد.
گزارشگر، داور، اعضای دو تیم، تماشاچیان و حتی کلاغ های هاگوارتز سکوت کردند.
- بله دوستان داور داره از ویدیو چک استفاده میکنه و ...بله...اسنیچ توی حدقه چشم جستوجوگر ریونکلاو فرو رفته و این یعنی برنده این مسابقه ریونکلاوه.
تماشاچیان ریونکلایی بعد از این بردِ پر شور، جیغ زنان ردا دریدند و سر به میادین اصلی هاگزمید گذاشتند.
اعضای تیم ریونکلاو همچنان به خط افق که کاپیتانشان در آن محو شده بود خیره بودند.
- بچه ها...بریم کاپیتان عزیزمونو پیدا کنیم.
