هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: فراخوانِ عضویت در تیم‌های ترجمه‌ی جادوگران
پیام زده شده در: ۵:۱۳ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶
#1
سلام
منم میخوام عضو بشم.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بدترين فيلم هري پاتر
پیام زده شده در: ۵:۱۱ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶
#2
به نظر من بدترین فیلم هری پاتر فیلم دوم بود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بدترين فيلم هري پاتر
پیام زده شده در: ۵:۰۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶
#3
بهتره اینم در نظر بگیریم که سری کتاب هایی مثل هری پاتر که این همه زیاده و این همه جزیات داره تبدیلش به یه فیلم 120 دقیقه ای واقعا سخته.و اصلا نمیشه همه چیو توش نشون داد.
اما فیلم هایی که دیوید ییتس کارگردانشون بوده واقعا عالیه.



پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲:۵۸ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۶
#4
سال ششم بودم که با مایکل آشنا شدم.یه سال هقتمی اسلیترین.
قد بلند ،گوش های بل بلی و عینکی.یه نرد(Nerd)کامل.خیلیم با نمک و البته همیشه تنها.
خیلی دوس داشتم باهاش دوست بشم.اما چون 1 سال از من بزرگتر بود و تو یه گروه نبودیم هیچ فرصتی پیش نمیومد که باعث آشناییمون بشه.
اولین مسابقه کوییدیچ سال بود.منم که از کوییدیچ اصلا خوشم نمیاد و وقتی که مسابقه هست تنها تو خوابگاه میمونم یا میرم کتابخونه.
اون روز حوصله هیچ کدومو نداشتم و تصمیم گرفتم بعد از صبحونه برم کنار دریاچه یکم ریلکس کنم.کتاب معجون سازی رو هم بردم که اگه حوصلم شد یه نگاهی بهش بندازم.یه چندتا قسمت درباره ساختن معجون آرامش بخش بود که یاد نگرفته بودم.
آخرای صبخونه رسیدم که دیدم کسی هم نیست به جز مایکل.زیر چشمی داشتم نگاش میکردم که فک کنم فهمید و نگاهم کرد. منم که خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین و بقیه صبحونمو خوردم.اونم پا شد رفت.
صبحونم که تموم شد کتابمو برداشتم و رفتم سمت دریاچه.
رسیدم کنار یه درخت کاج بزرگ لب دریاچه،هوا سرد بود اما دلم میخواست پاهامو توی آب بزارم.کفشامو در آوردم پاچه شلوارم زدم بالا و رفتم تو آب خیلی سرد بود خیلی.دویدم بیرون.مایکل کنار یکی از دررخت ها نشسته بود رو زمین و یه کتابچه کوچیک تو دستش بود. هول شدم و پام گیر کرد به ریشه یه درخت و خوردن زمین. زود پاشد و اومد طرفم. کمکم کرد بلند بشم. داشت میخندید.
خوبی؟چیزیت نشد؟
انگار لال شده بودم نمیدونستم چی بگم.یه چند لحظه بهشم زل زدم
پات زخم شده
چی؟
پات زخم شده.با دست اشاره کرد
آها نه چیزی نیست مهم نیست.اوم ندیدمت ببخشید مزاحمت شدم
چی؟نه
لنگان لنگان رفتم سمت کفشام.
اگه بخوای میتونم کمکت کنم.اگه یه لحظه بشینی
هنوز لبخند رو لباش بود.هیچوقت ندیده بودم بخنده.همیشه خیلی جدی و ساکت بود.
چوب دستیشو به سمت پام گرفت که داشت ازش خون میومد.یه چسب زخم کوچیک روی پام ظاهر شد و بعد تمام خونی که روی پام بود و پاک کرد و شلوارمو خشک کرد.
واو خیلی حرفه ای هستی.بهش گفتم
سرخ شد و سرشو انداخت پایین و گفت: این؟نه چیزی نیست
بازم ممنون.
داشتم میرفتم که گفت:کتابت
برگشتم.انقد هول شده بودم که کتبم یادم رفته بود
سال ششمی هستی؟ازم پرسید
آره.جواب دادم
و هافلپاف؟مگه امروز تیمتون با اسلیترین مسابقه نداره؟
اوم.آره زیاد از کوییدیچ خوشم نمیاد.مگه تو اسلیترینی نیستی؟
آره.منم همینطور. از کوییدیچ خوشم نمیاد
واقعا؟
آره.به نظر من که خیلی مسخره اس،چه جذابیتی داره 14 نفر
دنبال چندتا توپ بکنن. با هم گفتیم
دقیقا.دو تامون خندیدیم
خب من دیگه برم،مزاحمت نمیشم
نه اصلا،منم داشتم کتاب میخوندم
کتابچه کوچیکی که تو دستش بود نشونم داد.عنوان کتاب بود راهنمایی به معجون های ممنوعه.
تو دلم گفتم احمق بشین
هیچی نگفتم و با هم رفتیم نشستیم زیر همون درخت.
نمیدونستم چجوری سر صحبتو باهاش باز کنم.شروع کردم به خوندن.یهو بدون اینکه فکر کنم گفتم:حتما تو معجون سازی خیلی خوبی که همچین کتابی و داری میخونی.
خوب که نه اما آره علاقه هم خیلی دارم
خیلی متواضعی.گفتم
دوباره سرخ شد و لبخند زد
گفتم: من این قسمت و اصلا نمیفهمم.به کتابن اشاره کردم.
آها. این که خیلی آسونه .اصلا میدونی برای اینکه میانبر بری و معجون بهتری داشته باشی به جای دستور العمل 4 تا 8 سه تا دونه خوشه انگور طلایی خشک شده بریز و بزار 2 دقیقه بجوشه.بعدشم که آسونه دیگه.مثل کتاب برو جلو
واو واقعا تو معجون سازی خوبی پس.
دو تامون خندیدیم
مرسی. خواهش میکنم. اگه سوال دیگه ای هم داشتی خوشحال میشم کمکت کنم
یه چیزی بپرسم؟
آره بپرس
چرا همیشه تنهایی؟
سرشو انداخت پایین.
اه خاک تو سرت چرا یه همچین چیزی و باید بپرسی ازش؟؟؟
ببخشید ببخشید . من خیلی احمقم. بدون اینکه فک کنم حرف میزنم. منظوری نداشتم
نه.چیزی نیست. من با بقیه فرق میکنم ،میدونی .یه فرق بزرگ.
چه فرقی؟
چیزی نگفت
اوکی اصلا بیخیال
سرشو آورد بالا و زل زد تو چشمام
قشنگ تربن چشمایی و داشت که تا حالا دیده بودم
انگار آهن ربا بودیم.اون مثبت و من قطب منفی...
صدای تشویق بلندی اومد،به خودم اومدم
دستپاچه شده بودم زود بلند شدم
اممم،بردن،یکیشون برده،برم ببینم چی شد. فعلا.میبینمت.بازم مرسی.ممنون.خداحافظ
با سرعت به سمت قلعه دویدم....

ادامه دارد...


ویرایش شده توسط سولیوان فاولی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱۴ ۳:۱۸:۱۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۶:۵۷ سه شنبه ۲ آبان ۱۳۹۶
#5
نام :
سولیوان Sullivan
نام خانوادگی:
فاولی Fawley
سن:
16
تبار:
اصیل زاده
گروه:
هافلپاف
چوبدستی:
چوب درخت گردو،موی دم تک شاخ،25 سانت
پاترونوس:
اسب
خصوصیات ظاهری:
پوست گندمی:قد متوسط،مو های کوتاه مشکی،چشم های سبز
ویژگی های اخلاقی:
مهربان و خوش قلب،باهوش،شوخ طبع،مصمم،صبور و آروم،صادق،با حال و خوش گذرون
علاقه مندی ها:
عاشق کتاب و یادگیری و تجربه چیز های جدید،هروقت کاری نداشته باشه تو کتاب خونس.وقت گذروندن با دوست هاش.گشت و گذار تو طبیعت.بازی کردن با سگش که یه پاگ نقره ای به اسم ماپس هست.تماشای سریال های ماگل ها.افسانه ها و فولکلر دنیای جادوگرا و از همه بیشتر قدیسان مرگ
معرفی شخصیت:
سالیوان فاولی در یک خانواده اصیل زاده به دنیا اومد.پدرش انگلیسی و مادرش ایرلندی.به احترام پدر بزرگش که از معروف ترین جادوگران ایرلند بود اسمشو سولیوان گذاشتند.وقتی 5 سالش بود اولین نشونه جادوگر بودن با نجات دادن یه گربه که بالای درخت گیر کرده بود نشون داد.
وقتی 11 سالش شد به هاگوارتز رفت و تو گروه هافلپاف انتخاب شد.عاشق گیاه شناسی ،طلسم ها و ورد های جادویی.تو درس های دیگه هم معمولا خوبه.
اصلا از کوییدیچ خوشش نمیاد و به سختی پرواز کردن با جارو یاد گرفت.اما تو آپارات کردن عالیه و اولین نفر تو کلاسش بود که تونست آپارات کنه.
دوس داره وقتی درسش تو هاگوارتز تموم شد تا میتونه سفر کنه و تا میتونه کار نکنه و خوش بگذرونه

تایید شد.


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲ ۸:۲۶:۵۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱:۲۰ دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶
#6
تصویر شماره 5
هیچوقت باورم نمیشد روزی برسه که منم مثل پدر و مادرم بتونم به هاگوارتز بیام و مثل اونها جادو یاد بگیرم.آخه همه فک میکردن اسکوییب باشم. حتی خودمم این آخری ها مطمئن شده بودم. هیچوقت نشده بود که کار خاصی انجام بدم که جادو حساب بشه و خانوادم خوشحال بشن.
اما بالاخره نامه هاگوارتز اومد و همه رو شگفت زده کرد. رفتم توی حیاط و کنار درخت آلبالوی که تازه پدرم کاشته بود نشستم و انقد خوشحال بودم که درخت سبز شد و شکوفه داد.
داشتم این خاطره رو تو ذهنم مرور میکردم و به خودم اطمینان میدادم که خواب نیستم و جایی هستم که باید باشم که صدای بلند اما نازکی منو به سرسرا برگردوند. یه مرد قد کوتاه با ریش سفید و بلند که ردای آبی فیروزه ای و کلاه سرمه به سر داشت اسممو صدا کرد.
کامی گودی
به خودم اومدم و با اعتماد به نفس از سف سال اولی ها بیرون اومدم و جلو رفتم. روی سه پایه نشستم و دیدم که یه کلاه وصله زده شده قدیمی تو دستش بود. همون کلاهی که تا اونجایی که من میدونستم همه خانوادمو تو گروه ریونکلا گذاشته بود.مطمئن بودم که منم حتما توی این گروه انتخاب میشم .
کلاه روی سرم گذاشته شد و بعد چند ثانیه صدایی توی گوشم پیچید.
هممممم
همممم
هافلپاف
صدای تشویق توی سالن پیچید. مرد آبی پوش کلاه رو از سرم برداشت و من متعجب به سمتی که تشویق ها هنوز و بیشتر از بقیه جاها ادامه داشت رفتم و در کنار یه پسر هم قد و قواره خودم که اونم تازه تو هافلپاف گروهبندی شده بود نشستم.باورم نمیشد توی هافلپاف انتخاب شده بودم.ناراحت نبودم .فقط شوکه شده بودم. شاید توی چند قرن اخیر اولین کسی بودم توی خانوادم که به جز ریونکلا توی گروه دیگه ای گروهبندی شدم و شاید هم اولین نفر بودم.
اما حس خوشحالی خاصی توی وجودم بود.
من با بقیه خانوادم فرق میکنم...

درود فرزندم.

بد نبود. تونسته بودی سوژه رو به خوبی پردازش کنی و احساسات رو انتقال بدی. لحنت گاهی اوقات تغییر میگرد بهتر بود کل شو ادبی بنویسی و تنها دیالوگارو محاوره ای.
دیالوگ ها رو به این شکل و با با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.

نقل قول:
یه مرد قد کوتاه با ریش سفید و بلند که ردای آبی فیروزه ای و کلاه سرمه به سر داشت اسممو صدا کرد.
کامی گودی
به خودم اومدم و با اعتماد به نفس از سف سال اولی ها بیرون اومدم و جلو رفتم.


یه مرد قد کوتاه با ریش سفید و بلند که ردای آبی فیروزه ای و کلاه سرمه به سر داشت اسممو صدا کرد.
- کامی گودی.

به خودم اومدم و با اعتماد به نفس از سف سال اولی ها بیرون اومدم و جلو رفتم.


تایید شد!


ویرایش شده توسط kamykish در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱ ۱:۲۶:۰۶
ویرایش شده توسط kamykish در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱ ۱:۳۲:۲۲
ویرایش شده توسط kamykish در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱ ۱:۳۲:۴۷
ویرایش شده توسط kamykish در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۱ ۱:۳۷:۲۶
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲ ۰:۵۳:۰۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۰:۲۵ دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۶
#7
سلام بر کلاه گروهبندی
میخواستم منو تو یکی از خونه های بهترین مدرسه جادوگری دنیا هاگوارتز بزارید.
به نظر خودم مناسب ریونکلا باشم. چون هم عاشق این خونه هستم هم اینکه خصایص اخلاقیشو دارم.عاشق یادگیری و طنز هستم و یکم هم شوخ طبعم.شخصیت خاصی دارم و میتونم بگم که تو این با لونا لاوگود رقابت میکنم
اگر هم ریونکلا نشد دوس دارم تو هافلپاف باشم
مرسی و منتظر انتخاب شما هستم


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.