هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۴:۱۵ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۲
#1
{ خنده - کلاه - رنگ - منظور - تلخی - قدرت - کاغذ پوستی - پله - تردید - عطسه }


با صدای عطسه‌ای که از راه‌پله‌ی طبقه‌ی پایین می‌آمد از خواب پرید. خنده‌ی کوتاهی شنید و بعد لحن سرد لردسیاه که با سرزنش کسی را خطاب قرار داده بود در سرش طنین انداخت.

یک طبقه که چیزی نبود، از پیِ فرسنگ‌ها فاصله هم صدای‌ش را به وضوح می‌توانست بشنود. چشمانش تازه گرم شده بودند.. دُم‌ش را در چنبره‌ی نرمی که درونِ سبدش زده بود به آرامی جا به جا کرد و به کلاهِ گروه‌بندی‌ای که گوشه‌ی اتاق‌ش روی میزی قرار داشت نگاهِ بی‌تفاوتی کرد.

هدیه‌ای که لردسیاه از هاگوارتز به منظورِ سرگرمی و تفریح برای دخترش که روزهای سختی را سپری می‌کرد، به خانه‌ی ریدل آورده بود، و نجینی تمامِ روزِ قبل درحالِ نارنجی کردن کلاه بود. ولی کلاه با قدرت مقاومت می‌کرد و هر بار به رنگِ زشت و قدیمیِ خودش برمی‌گشت.

در آخر نجینی کلاه را نیش زد و به گوشه‌ی اتاق انداخت. بی‌تردید پای طلسمی باستانی در میان بود.

سرش را چرخاند و روی بالشِ چهارم‌ش گذاشت و سعی کرد دوباره بخوابد. اگر بیداری به طورِ کامل به او چیره می‌شد آن‌وقت دل ش پیتزا هم می‌خواست؛ و با تلخی برای هزارمین‌بار به یاد آورد که شنبه‌ی گذشته کاغذپوستی‌ای از وزارت‌خانه آمده بود که حاویِ خبری جان‌گداز بود :

نقل قول:
رییس کارخانه‌ی پنیر پیتزای جادویی، تمامِ سرمایه‌ی باقی‌مانده‌اش را برداشته و به مقصدِ آلبانی فرار کرده بود..


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: اشعار جادویی
پیام زده شده در: ۵:۲۶ سه شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۱
#2
and fhssss
no more hshshhhh
even pizza
too much
toooo much
hisssssss
black heart
papa
....ah



poet : princess Negini


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۸ ۱۶:۵۰:۴۹
ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۸ ۱۶:۵۳:۴۶

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
#3
بلاتریکس داشت تاکتیک‌های حمله و دفاع رو بررسی می‌کرد که..

- فس!

- چمدون‌ت رو می‌خوای دخترم؟! اونم الان؟!

- خیلی مهم و فیس هصس سسص!

- اکسیو چمدونِ دخترمون!

لحظه‌ای بعد نجینی عکسی را با دُم‌ش از آلبومی که همراه داشت بیرون کشید و آن را به به بومیانِ جزیره نشان داد:

تصویر کوچک شده


بومیانِ جزیره دور عکس جمع شدند و سپس خنجرها و نیزه‌هایشان را در هوا تکان دادند و شروع به پایکوبی کردند. مرگخوارها و موسسانِ هاگوارتز سعی داشتند از ماجرا سر دربیاورند. بلاتریکس کنارِ نجینی ایستاد و منتظرِ یک حرکتِ اضافی از سمت بومیان شد. نجینی با فس و هس شروع به صحبت با لرد کرد. بعد از چند لحظه لرد گفت:

- پس اینها دوستانِ دوستان‌ت هستند فرزندم؟! اون‌ها غذا در اختیار دارند؟!

-


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۲۰:۵۱:۱۷

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
#4
صدای گفتگوی نه چندان دوستانه‌ی ایوان و لوسیوس از اتاق دیگری می‌آمد.. هوریس که شال نارنجی با خال خال قرمزِ نجینی دور گردن‌ش بود و کمی احساس خفگی می‌کرد، رو به لردسیاه کرد و گفت:

- خیلی سفت بستید لرد. من که گفتم از خودم دورش نمی‌کنم. می‌تونستم بذارم‌ش توی جیبِ ردام.

- گفتیم خیر!

- بهرحال.. اموالی که پرنسسِ شما تحویلِ من دادن خیلی باارزشن ولی خودتونم می‌دونید چیزی که اسکورپیوس باخته خیلی بالاتر از این حرفهاست و..

هوریس با لرزِ خفیفی رو به نجینی کرد و ادامه داد:

- با کمال تاسف باید عرض کنم که این‌ها کافی نیست.. شاید..شاید بهتر باشه یکی از فک و فامیل‌تون رو به عنوانِِِ کارمند در اختیار وزارت بذارید تا بتونه به وصولِ این بدهی کمک کنه!

سکوت مرگباری همه‌جا رو فرا گرفت. مرگخوارهایی که در آن اتاق حضور داشتند چوبدستی‌هایشان را بیرون کشیدند. صدای قدم‌های بلاتریکس آمد که همچون زلزله بر سرهوریس آوار شد:

- هیچ میفهمی داری چی میگی؟! فک و فامیلِ پرنسس؟! فک و فامیلِ ایشون میشه ارباب!! قبرِ خودت رو کَندی. تصویر کوچک شده


هوریس سعی داشت با چشم چپ‌ش به چوبدستیِ بلاتریکس که در چشمِ راست‌ش فرو رفته بود نگاه کند.

تصویر کوچک شده


- ولی من به‌خاطرِ پاپا از خودِ پاپا می‌گذرم فسسس هصصس ث!!

- فرزندمون؟؟!

- پرنسس!!

و نجینی دُم‌ش را دورِ لردسیاه پیچیده و او را روی باقیِ اموالِ ارزشمند گذاشت!


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۲۱:۰۲:۱۶

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
#5
- نجینی تا وقتی اینا به کبوترِ کامل تبدیل شن، مامان فس!

لردسیاه که متوجه قصد نجینی شده بود، لبخند شومی زد و با خونسردی درحالی که دست‌ش را روی معده‌اش گذاشته بود تا صدای اعتراضش را خفه کند گفت:

- دخترِ آینده‌نگری داریم!

- ولی ارباب شما الان گرسنه‌اید!

- وای عزیزم من می‌تونم روی تخم‌ها بشینم تا تخم‌ها کبوتر بشن!

- فکر نکنم تو اونقدر شجاع باشی که بتونی از اون مار بگیری‌شون!

- طبق مطالعاتی که انجام شده طولِ مدتِ جوجه‌آوری از تخم حدود ۱۸ روزه. پس باید بینیم چند روز از وجود این تخم‌ها می‌گ..

سالازار جلو آمد و حرف ریونکلا را قطع کرد:

- اینا مهم نیست. مهم اینه که ببینیم این کبوترها از کدوم نژادی هستن و آیا شایسته‌ی غذا شدن هستن یا خیر!


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۱۵:۴۶:۱۷
ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۱۵:۴۶:۵۶
ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۱۵:۵۱:۱۵

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۲۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
#6
لردسیاه که مشغول جر و بحث با هکتور بود، توجه‌ش به نجینی جلب شد که به آرامی از شانه‌هایش پایین خزید و دور شد..

شیشه‌ی معجون رفع گرسنگی را در سوراخِ مغزِ هکتور چپاند!

و با نگاه‌ش بالا خزیدن نجینی از تنه‌ی یک درخت را دنبال کرد..

- نه هکتور، گفتیم نه! ما غذا می‌خواهیم! ما هم خود گرسنه‌ایم، هم فرزندی برای سیر کردن داریم!

نجینی در میانِ شاخ و برگِ درختان گم شده بود ولی انتهای دُم‌ش که پاپیون قرمزش را بلاتریکس قبل از سفر برای‌ش بسته بود، از بین برگ‌ها دیده می‌شد.. حتمن فرزندمان از اینهمه شلوغی و گرسنگی خسته شد و به کنجِ خلوتی خزید..

لردسیاه رو به مرگخوارانش گفت:

- یارانمان، ما بسیار هوسِ کباب کرده‌ایم. حالا کبابِ شیر نشد، ولی کبابِ پرندگان هم بد نیست.. مثلن کبابِ لک‌لک!

- ارباب؟!

- نگران نباش. قصد کشتنِ لک‌لک‌مان را نداریم.. فقط در حدِ بال‌کباب! یک بال برای ما، یک بال برای دخترمان!

- ارباب؟!!!!

- و اگر میشد در کنارش کمی سالاد سزار و سیب زمینیِ سرخ شده و ..

صدای آرامی می‌آمد.. لردسیاه ساکت شد و به جای هشتاد درصد حواسش، تمامِ حواسش را به جایی که نجینی خزیده بود جمع کرد.. تمامِ مرگخواران به سمتی که لرد نگاه میکرد برگشتند. صدای خرچ خرچ آرامی از بالای درخت شنیده می‌شد..


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۰:۳۳:۰۱
ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۰:۳۳:۳۱
ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۲:۱۱:۱۲
ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۲:۱۴:۰۵

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#7
هوریس که به خاطر زره آهنی‌ای که پوشیده بود از گاز پشمالوها جان سالم به در برده، فکرش را هم نمی‌کرد که بعد از اینکه باز هم درخواست اموال ارزشمندِ بیشتری کرد، نیشِ نجینی بتواند در آهنِ زره‌اش فرو رَوَد. ولی فرو رفت!

مرگخواران که بابت این نیش خوشحال بودند حین آمد و رفت بینِ اتاق‌هایشان و آوردنِ اموالشان، گاهی تکه‌ای پیتزا، یا کیک شکلاتی یا پاستیل خرسی به پرنسس می‌دادند و دُم‌ش را با ترس نوازش می‌کردند.

هوریس اکنون با فاصله‌ی بیشتری نسبت به پرنسس نشسته بود و درحالی که بازوی راستش به‌خاطر نیش ورم کرده بود، اموال مرگخواران را در دفترش ثبت می‌کرد.

نجینی به تمام اموالش فکر کرد. به تمام وسایل پر زرق و برقی که پاپا و مرگخوارها با مناسبت و بی مناسبت برای‌ش می‌خریدند. به تابلوهای نقاشی‌اش. به کلکسیون مدادرنگی‌ای که پاپا هر سال به آن اضافه می‌کرد و پلاکس شدیدا به آن‌ها حسادت می‌کرد.. دوست نداشت هیچکدام را بدهد.. ولی اینها همه به‌خاطرِ پاپای‌ش بود.. این شد که دُم‌ش را به سمت گردن‌ش برد. گره‌ی چیزی که دور گردن‌ش بود را باز کرد و به سمت هوریس گرفت؛ که لردسیاه که متوجه دخترش شد و با حرکتی سریع و تا حدی خشمگین او را روی شانه‌هایش گذاشت:

- نجینی... شال؟!!

تصویر کوچک شده


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۳:۴۴ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#8
از آنجایی که ذهنِ لردسیاه و پرنسس‌ش ارتباط عمیقی باهم داشتند، افکارِ نجینی متوجه‎‌ی ذهنِ لرد شد. بعد از شامِ نجینی، ریاست ویزنگاموت در راُسِ خواسته‌های حالِ حاضرِ لرد بود. و نجینی می‌خواست کمک کند.

-

پس، از شانه‌های لردسیاه دوباره پایین خزید، به سمت اتاق‌ش رفت، و چند دقیقه بعد برگشت و چشم لردسیاه و بقیه‌ی مرگخوارانی که در آن اتاق حضور داشتند روی دُمِ نجینی و چیزی که حمل می‌کرد قفل شد:

تصویر کوچک شده


صدای اندوهگین لردسیاه شنیده شد:

- قلبِ سیاهِ ما به درد آمد.

چند تن از مرگخواران همزمان واکنش نشان دادند:

-

اسکورپیوس که مسبب تمامِ این اتفاقات بود تقریبن فریاد زد:

- نه پرنسس! نه! این برای شما خیلی بارزشه، بذارید من الان یکی از کلیه‌هام رو میدم به جاش!

فضا سنگین بود.. همه از عاقبتِ این اتفاق هراسیده بودند. نجینی اگر این داراییِ باارزشش را می‌بخشید، قطعن لردسیاه یکی از آن‌ها را بعدن جایگزین می‌کرد.

هوریس به تکه پیتزایی که نجینی آورده بود خیره شد و نمی‌دانست با چه زبانی به پرنسس بگوید که چیزهای ارزشمندِ بیشتری می‌خواهد!


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۴ ۲۰:۱۲:۲۹
ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۴ ۲۰:۱۲:۵۳
ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۴ ۲۰:۱۲:۵۳

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۰۸ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#9
لردسیاه نگاهِ سردش را از تری بوت گرفت و رو به مرگخواران گفت:

- یارانِ ما، همگی پیش به سوی تونـ..

هنوز جمله‌ی لرد تمام نشده بود که مرگخواران به سمت تونل هجوم بردند و لردسیاه و نجینی ماندند.

- ـل البته بعد از ما و دخترمون!

-

-

که البته انتهای صحبت لرد در هیاهوی جمعیت شنیده نشد. لینی تلاش می‌کرد از لابه‌لای جمعیت زودتر خودش رو به تونل برسوند. ولی موهای بلا مانع شده بود و بیشترِ ورودیِ تونل را مسدود کرده بود. اشعه‌های کوچک و قرمزی از چند جای جمعیت نشان‌دهنده‌ی صلح و سیاهیِ بینِ مرگخواران بود که می‌خواستند در انجامِ دستورات لرد اول باشند و زودتر ضدعفونی شوند. کم کم جمعیت کمتر میشد و از آن‌طرفِ تونل بیرون می‌آمدند و به سمت کشتی می‌رفتند.

- خیلی خب، دخترمون، بخز تا وارد تونل شویم.

ولی نجینی نخزید و با قهر نگاهی به لرد کرد و گفت:

- فس

- باید حتمن سرت روی شونه‌ی ما باشه؟!

-

-

لحظه‌ای در سکوت به دخترش خیره شد ولی قطعن صدایِ ذهنِ او را می‌شنید که در حالِ خط و نشان کشیدن برای خوردنِ خدمه‌ی کشتی بود، ولی لرد می‌خواست حتمن کشتی به مقصد برسد، پس خدمه را لازم داشت؛ پس دستش را به سمت نجینی که حین صحبت با مامورِ کشتی روی زمین گذاشته بودش دراز کرد، نجینی با رضایت دُم‌ش را تکان داد و از لرد خزید و روی شانه‌هایش جا گرفت. و به سمت تونل حرکت کردند.

- باید حتمن به خواسته‌هاش برسه. الحق که دخترِ خودمون میباشی!

-


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۰:۱۱:۵۶

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
#10
مرگخوارها که تقریبن همگی جمع شده بودند و حرف‌های لرد را شنیدند، به تکاپو افتادند. نجینی با جمله‌ی آخر لرد سرش را از شانه‌ی لرد بلند کرد و اسکورپیوس را بررسی کرد و در ذهن‌ش فکر کرد پیتزای خوبی می‌شه.

پس قبل از اینکه بقیه از جای خودشون تکون بخورن، نجینی دُم خودش را که کنارِ صندلی لرد جمع کرده بود تکان داد و با یک حرکت پاپیونی که بلاتریکس به دُم‌ش بسته بود را جلوی هوریس انداخت.

- فس!

- دخترِ ما از خودگذشتی کرد هوریس! این پاپیون ارزش مادی و معنویِ زیادی واسش داره. این رو بردار و اینجا رو ترک کن. ما در افکارِ سیاهِ خویش با آرامش نشسته بودیم.

هوریس با تردید پاپیون را برداشت. پاپیون به دردِ او می‌خورد؟ البته که به درد می‌خورد. می‌توانست به قیمت خوبی به عنوان پاپیونِ دُمِ دخترِ سیاه‌ترین جادوگرِ قرن به فروش برساند....

- این قبوله لرد. برمی‌دارمش.... ولی کافی نیست!



"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.