تصویر شماره 4دختری پریشان،قدرتمند و زیبا، با گیسوانی که نشان از خاندانش می دهد. از خاندانی اصیل، اما تهیدست و فقیر...
به نام جینی!جینی ویزلی.
در مقابل...
پسری خودخواه،خود بزرگبین و بی ادب، با طالع ای سیاه و مو های سفید که نشان از خانواده اش است. خانواده ای اصیل،اشرافی و ثروتمند...
به نام دراکو مالفوی!
به آرامی راهروی کتابخانه را برای رسیدن به قفسه مورد نظر خود، طی می کرد. بالاخره رسید. با خودش گفت:《درسته، این همونه!》به آرامی و طوری که سعی می کرد کسی متوجه او نشود؛چوب دستی خوب را در آورد و زمزمه کرد:《ماناکسی ماناتوری!》در همین بین دراکو، با نگاهی شیطنت آمیز به او نزدیک شد. او هنوز متوجه دراکو نشده بود. دراکو سرش را خم کرد و نزدیک گوش جینی آورد؛ با صدایی زمزمه وار گفت:《افسون های ممنوعه!》
ناگهان جینی برخواست؛ سر چرخاند و استرس دار گفت:
-راحتم بزار!!
- باید به ارباب خبر داد که یه عضو جدید داریم :ydevil:
اما صبر کن ببینم! پاتر باید از شنیدن این خبر،خیلی غمگین بشه!
هرمیون که به تازگی صحبت آنها را شنیده بود، خیلی استوار جلو آمد و گفت:《 تصویری چی گفت؟! راحتش بزار! اینقدر ماجرا رو بزرگ نکن!》
-کسی با تو نبود. دورگه کثیف!
-بس کنید!
جینی با به زبان آوردن این حرف؛ به سمت در خروجی دوید و کتاب را روی میز کتابخانه، گذاشت.
دراکو چند لحظه بعد با خود خواهی و خوشحالی، به سمت طبقه پنجم و کلاس معجون ها رفت. در حال ورود به تلاش بود که...
صدای گریه ائ او را به سمت دستشویی کشاند. جینی بود...
جینی به شدت خونریزی داشت. به سمت او رفت و بینش را گرفت. جینی فریاد زد:《 از اینجا برو!》
-آروم باش!
با گفتن این کلمه دراکو، آن هم با لحنی دلسوزانه؛ جینی حال به چشمانش زل زده بود.
دراکو وردی زیر لب گفت و خونریزی جینی،قطع شد.
حال جینی به صورت او با دستان و چشمانی لرزان، نگریست. دراکو بعد از چند ثانیه برخاست و پشتش را به چینی کرد، چوب دستی اش را چرخاند و گفت:《اوپلیوی ایت!》
و خاطره آن روز برای همیشه از سر جینی،پر کشید...
درود فرزندم.
خوب بود. سوژه ت جالب بود و تا حدودی هم خوب از پسش براومدی. میتونستی توصیفات بیشتری رو بنویسی تا فضا رو بهتر به خواننده انتقال بدی.
بعد از نوشتن هم یه دور رولتو بخون تا غلط های تایپی از بین برن.
دیالوگ ها رو هم به یک شکل بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.
نقل قول:جینی به شدت خونریزی داشت. به سمت او رفت و بینش را گرفت. جینی فریاد زد:《 از اینجا برو!》
-آروم باش!
با گفتن این کلمه دراکو، آن هم با لحنی دلسوزانه؛ جینی حال به چشمانش زل زده بود.
دراکو وردی زیر لب گفت و خونریزی جینی،قطع شد.
جینی به شدت خونریزی داشت. به سمت او رفت و بینش را گرفت. جینی فریاد زد:
- از اینجا برو!
- آروم باش!
با گفتن این کلمه دراکو، آن هم با لحنی دلسوزانه؛ جینی حال به چشمانش زل زده بود.
دراکو وردی زیر لب گفت و خونریزی جینی،قطع شد.
به امید این که این اشکالات توی فضای ایفای نقش حل بشن...
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی