هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۷
#1
محفلیا دامبلو برمیدارن و توی جیبشون میذارن که برن. رون با خوشحالی بالا و پایین میپره و میخواد شعری که در وصف آزادی دامبلشون سروده رو بخونه که خوشبختانه محفلیا زودتر متوجه میشن و از پنجره سلول، میندازنش توی دریا. این وسط تنها کسی که از این حرکت خوشحال نیست، هرمیونه.
-نهعهلاوواااوووووو... شوهرمو انداختین تو دریا؟ حالا کی جواب اون همه ویزلی-بچه ای که توی خونه گریمولد منتظر بابای ویزلیشونن رو میده؟ بچه هامو یتیم کردین! بچه هامو بی پدر کردین! بچه هامو معتاد کردین! من و بچه هامم با پدرشون بکشین دیگه!

محفلیا دور هرمیون جمع میشن و بهش اطمینان میدن که رون هنوز زنده ست. چون توی ایفای نقش کسی نمیتونه برای همیشه بمیره و حتی اگه بمیره، توی جسم دیگه ای تناسخ میکنه و مثلا همین سوجی که اینجا نشسته تو زندگی قبلیش جودی بوده و قبلش مودی بوده و گودی بوده و سودی بوده و خودی بوده و قودی بوده و قوری بوده و حوری بوده و کوری بوده و توری بوده و زوری بوده و شوری بوده و هزاران قافیه دیگه!
اون طرف ماجرا، لادیسلاو هنوز با ادوارد درگیره.
-جوجه بدون استخوان!
-چی میگی تو اصلا مرتیکه؟ جوجه چیه؟ من جوجه ام؟ رز جوجه ست؟ عمه ت جوجه ست؟ بابات جوجه ست؟

لادیسلاو با ناراحتی و تاسف از ادوارد دور میشه. بعد از چند دقیقه، محفلیا موفق به متقاعد کردن هرمیون میشن و با کپه ریشی که توی جیبشون گذاشتن، راهشونو میگیرن و میرن.

دور

صدای شکستن و پاره شدن و فشار توی جایی از آزکابان به گوش میرسه. پیکر غرق در خون یه پادشاه شکست خورده و آخرین خط امیدش، پرنس نقاب، از غیب ظاهر میشه و روی زمین می افته.
-...حداقلش خوبه ها... به ذهنمون رسید اون اطلاعیه رو وقتی توی فضا-زمان سفر میکردیم، بنویسیم. هیچکس حالا شک نمیکنه...

نقاب ترک خورده جواب نمیده. فقط یه کم تکون میخوره و پستونکشو با ناراحتی لیس میزنه.

-پاشو بریم دیگه... یه مرکز درمانی باید باشه اینجا. اول درمان میشیم و بعدش هم که امپایر استرایکس بک! اهه اهه...

آرسینوس به سختی سرفه میکنه و توی صورت نقاب خون و دندون های شکسته و تیکه هایی از نقاب شکسته شو می ریزه. بعد دستشو میبره توی دهنش و از اون ته تها، یه جسم اسفنجی با لوله های کوچیک منشعب و مویرگ هایی که دور کیسه های حبابیش پیچیده، بیرون میاره.
-چه شش خوشگلی داشتیم ها... حیف دیگه به کارمون نمیاد.

آرسینوس ریه شو میندازه یه گوشه. نقابو برمیداره و لنگ لنگان قدم برمیداره. آرسینوس و نقاب مشخصا دیگه نمیتونن. به آرسینوس و نقاب حقیقتا شیر پر لاکتوزی خورده و تمام سر و صورتشونو شیری کرده. جوری شیری شدن که از خود شیر هم بیشتر شیر شدن و اصلا میتونن به عنوان شیر برن توی به باغ وحش و شیری بازی در بیارن و حسابی شیر باشن و شیر بشن.




پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
#2
پست آخر
ناگهان در هوا دو نوار سلامتی ظاهر شد و دری که مرگخواران از آن وارد شده بودند را مه فرا گرفت. یک موسیقی حماسی خفن در پس زمینه پخش شد و آرسینوس کمرش را برای یک مبارزه خفن تر، راست کرد و قلنجش را شکست.
لرد سوار بر هری جلو رفت.
-قان قااان... سینوس خائن پست، ما رو میندازی تو زندون وزارتیت و به ما انبه میدی؟ قان قان قااان... و بدتر از اون، ما رو با اون مرتیکه ریشوی سفید تو یک سطح قرار میدی و اسم اون نماد کراهت رو توی همون اطلاعیه ای میاری که اسم ما رو آوردی؟ قان قان قان قیییین... جوری ازت کسینوس بگیریم که تانژانتت، کتانژانت شه مرتیکه.

لرد داشت همچنان قان قان کنان به سمت آرسینوس می رفت که شخصا رویش محاسبات ریاضی انجام دهد که مرگخوارانش ناگهان خروشیدند و فریادزنان به سر و کله پادشاه و ولیعهدش پریدند.
-عیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه!

خلاصه که مرگخواران تا جایی که نقاب و آرسینوس توانایی داشتند، آنها را زدند و بلاتریکس با موهایش چندبار نقاب را خفه کرد و هکتور کلی معجون به سر و صورت دوست و دشمن میزد و همه را به چیزهای مختلف تبدیل میکرد و چندباری حتی به خودش هم معجون زد و مرد و زنده شد و دوباره معجون پرانی اش را شروع کرد. رودولف هم با قمه هایش بصورت هلیکوپتری می چرخید و همه را میزد و قوی بود. بانز هم بصورت قطاری، دشمن را جوری میزد که حقیقتا نفهمد از کجا خورده است. لینی هم بصورت هواپیمایی بالای سر دشمن می چرخید و بمب می انداخت و خیلی کیف میکرد و حس کرده بود "ناخت هکسن" شده است و اتفاقا تصمیم گرفته بود بعد از این اتفاقات برود و به اسکادران هوایی شوروی بپیوندد و در جنگ جهانی دوم بدرخشد و حسابی نازی بکشد.
از آن طرف، هیئت سلطنتی هم ثابت ننشسته بودند و کلی وول میخوردند و این طرف و آن طرف می رفتند. آرسینوس به طرز محیرالعقولی، در دست-قلابش عصای پادشاهی گرفته بود و با آن همه را میزد. هر چند وقت یکبار هم آن را به زمین می کوبید و همه می لرزیدند و به او فرصت می دادند که با چوبدستی اش کلی ورد بزند و خون همه را کم کند. مرگخواران هم بدو بدو می رفتند پیش لرد و استراحت میکردند تا خونشان دوباره پر شود، بعد برمیگشتند و مبارزه را ادامه می دادند. نقاب هم وقتی که از موهای بلاتریکس رها میشد، دهانش را باز میکرد و از تویش اشعه ای میزد که خون آرسینوس را زیاد میکرد و همزمان خون بقیه را کم.
خلاصه خیلی وضع خفن و تاکتیکی ای شده بود و موهای همه از این حجم مبارزه ریخته بود.
وقتی نوار خون آرسینوس و نقاب کاملا خالی شد، ملت مرگخوار کلی خوشحال شدند و روی سر و کله هم پریدند و شادی کردند. اما ناگهان آرسینوس زنده شد و این بار به جای دو نوار سلامتی، یک نوار گنده بود که وسط هوا خودنمایی میکرد.

-اوه... اینا یکی شدن که! بلد نیستین درست و حسابی آدم بکشین مگه؟

نقاب روی صورت آرسینوس چسبیده بود. آرسینوس هم درنتیجه این چسبیدن، کلی بزرگ شده بود و قد کشیده بود و آقایی شده بود برای خودش که کم کم دیگر وقت زن دادنش هم رسیده بود.
مرگخواران میخواستند یک بار دیگر روی کله دشمن بپرند و او را بزنند که لرد مداخله کرد و قان قان کنان به سمت غول-پادشاه رفت.
-اینا بلد نیستن آدم بکشن. از اولش هم خودمون باید تانژانتت رو توی کتانژانتت میکردیم. آواداکداورا!

آرسینوس سریعا چوبدستی اش را کشید و اکسپلیارموس گفت. ولی آرسینوس، هری پاتر نبود. آرسینوس، پسری که زنده ماند، نبود. آرسینوس نبود که هفت تا کتاب ملت را دنبال خودش کشیده بود و معلم هایش را دانه دانه کشته بود و ملت را به بهانه یک سری تخیلات به نام هورکراکس، برده بود جاهای بد بد و سرشان را زیر آب کرده بود و آخرش هم قتل را انداخته بود گردن اسمشو نبر. آرسینوس نبود که بیماری جلب توجه داشت و میخواست روی این حقیقت که لجن زاده است و پدر و مادرش دورسلی هستند، سرپوش بگذارد. و به همین خاطر خودش را بعنوان پسر پاترها جا زده بود. آرسینوس نبود که آخر سر معلمی که ازش متنفر بود را کشت و دیگر چون از این همه قتل ناراحت شده بود، یک داستان ساخته بود که چقدر این یارو، ننه اش را دوست داشته و با هم به یک مدرسه میرفتند و عاشق هم بودند و وسط مدرسه چپه میشدند تا زیرشلواری هایشان را به همدیگر نشان دهند؛ تا بلکه عذاب وجدانش بخوابد. نه! آرسینوس هیچکدام از این ها نبود و متاسفانه همین باعث شد که نتواند با اکسپلیارموس، ورد لرد سیاه را کنار بزند.
آوادا صاف رفت خورد توی صورت پادشاه و ناگهان خط سلامتی اش کاملا خالی شد و به زمین افتاد.
-آخ... چقدر دردمون اومد... بدو نقاب... قبل از اینکه واقعا بکشنمون باید در بریم...

آرسینوس، نقاب ترک خورده را در بغل گرفت و دوتایی یک کم در هم پیچیدند تا به آرامی به جای دیگری آپارات کنند.




پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
#3
معلوم نبود لایتینا چه تصوری از عمل اجابت مزاج داشت یا اصلا در عمرش به مرلینگاهی وارد شده بود یا نه، اما لایتینا معتقد بود یک انسان پس از ورود به مرلینگاه، همان جا برای ساعت های متوالی می ماند و بعضا تخم هم میگذارد و جوجه پرورش میدهد. یا منتظر یک مشت مرگخوار خشمگین و خروشان می ماند که بیایند و با تیروکمان روی همان مرلینگاه بکشندش و بعد هم راهشان را بگیرند و بروند.
اما متاسفانه آرسینوس در مرلینگاه نبود. آرسینوس بعد از تمام کردن کارهای بهداشتی خود، راهش را گرفته بود و رفته بود به اعماق کاخ وزارتخانه.

زیرزمین موزه تاریخ سیاسی - اجتماعی جادوگران

پادشاه شیشه شیری را در دست-قلابش گرفته بود و نوک آن را در دهان نقابی کرده بود که روی پایش گذاشته بود. نقاب هم با چشمان بسته، حفره دهانی خود را باز و بسته میکرد و باعث میشد همه شیرها از وسطش رد شوند و کف زمین بریزند.
-هی... لایتینا... ما خسته شدیم دیگه. بیا این بچه رو بگیر اون طرف تا بخوابه. نشیمنگاه سلطنتیمون درد گرفته.

در کمال تعجب آرسینوس، لایتینایی در کار نبود!
-ما به اینا قدرت و مسئولیت و رهایی میدیم که غیبشون بزنه وسط کار؟ یادمون باشه در اسرع وقت در مورد اعدام معاونمون فکر کنیم.

پادشاه از جایش بلند شد و به سمت یک گوشه ای رفت که کلی دکمه جادویی رویش بود و خیلی هم پهن بود و شبیه مراکز کنترل هواپیمای جادویی بود و دکمه های جادویی اش چشمک جادویی هم میزدند و جلویش هم یک تلویزیون بزرگ جادویی بود.
آرسینوس یکی از دکمه ها را زد و همینطور که نقاب را در بغلش تکان میداد، منتظر لودینگ صفحه شد. بعد از گذشت چند دقیقه، صفحه بزرگ پر شد از مربع های پراکنده سیاه و سفید که در سراسر آن پخش شده بودند.
-خب... یادمون باشه بدیم دوربینای مداربسته جادوییمون رو تمیز کنن. ما تنها چیزی که می بینیم، کله عنکبوته.

عنکبوت ها با تعجب به دوربین های تازه فعال شده، نگاه میکردند و کلی متعجب میشدند و برای بچه های توی خانه هم دست تکان میدادند و بالا و پایین می پریدند.
آرسینوس از لای دست و پای عنکبوت ها متوجه چیزی شد.
-عه... اینا کین؟ چقدر قیافه هاشون آشناست حتی. این یارو موهاش اینقدر زشته که شبیه بلاتریکسه. اون یاروعه هم جوری نامرئیه که لابد فکر کرده بانزه. اون یکی هم جوری پیکسیه که انگار لینیه. اون یکی که انگار خود لایتیناست اصلا. اون پاتیل هم جوری داره راه میره که میگی هکتوره توش. اینم طوری روی اون یکی سوار شده انگار لرده که روی هری پاتر نشسته... عه... واستا ببینم... چه خبره اینجا؟

آرسینوس فورا نقاب را به گوشه ای پرت کرد و شلوار سلطنتی اش را بالا کشید و کراواتش را درست کرد.
-فکر کردین الکیه که سرتونو میندازین پایین و میاین کاخ سلطنتی؟ نشونتون میدیم حالا کی اینجا رییسه. لایتی... چیز... نگهبانا، لباس رزم ما رو بیارین. لازمه شخصا با این متجاوزها روبرو شیم.

آرسینوس چند لحظه منتظر شد. نگهبانی نبود که لباس بیاورد.
-تک تک نگهبانامونو اعدام میکنیم! البته قبلش چندتا نگهبان استخدام باید بکنیم. ولی بالاخره اعدامشون میکنیم.


ویرایش شده توسط نقاب در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۸ ۲۳:۲۱:۰۵



پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۷
#4
اطلاعیه دهم دولت داس و کراوات



مردم فهیم و غیور جامعه جادویی را در جریان جدیدترین اقداماتی که در راستای اصلاح جامعه جادویی و حرکت به سمت جامعه ای بهتر و حفاظت از اطلاعات و امنیت ملی انجام شده، قرار می دهیم:
انجمن های دیاگون، هاگزمید، لندن و قلعه هاگوارتز تماما پلمپ شده و تنها مکان هایی برای فعالیت عمومی در دسترس هستند که وزارت بر آنها نظارت شدید دارد. چنین مکان هایی برای فعالیت صحیح و سالم ملت غیور جامعه جادویی، پاکسازی و استریلیزه شده اند. باشد تا فعالیت سالم مردم در سایه حکومت نظامی پادشاهی، به درجه اعلا رسیده و درنهایت این اصلاحات به ثمربخشی درازمدت منجر شوند.

همچنین از این لحظه، هرگونه فعالیت در مکان های خانه ریدل و محفل ققنوس ممنوع بوده و در صورت مشاهده اشخاص در این بخش های باقیمانده از دوران حکمرانی گروه های ضاله، شخص مذکور سریعا به زندان آزکابان منتقل می شود.

با تشکر
پادشاهی مقدس داس و کراوات

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۶ ۲۰:۰۷:۰۰



پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۷
#5
صحنه آهسته شد و درمیان دودی که فضا را به علت نامعلومی پر کرده بود، لایتینا و نقاب و آرسینوس با نهایت خفانت و صحنه آهسته، ورود خفنی به خوابگاه مدیران کردند و موی همه مدیرها را ریزاندند و بلاتریکس را عقب راندند و خوشحال و خفن رفتند و وسط خوابگاه ایستادند.
لایتینا با انگشت به پادشاه ضربه زد.
-اعلی حضرت... میگم مگه قرار نبود شبانه بهشون شبیخون بزنیم و بلاتریکس رو خفت کنیم و موهای فنگ رو از ته بزنیم؟ چی شد که یهو وسط روز ظاهر شدیم جلوی در خونشون؟
-نه. ما هیچوقت طبق نظم و قاعده عمل نمیکنیم و توی دهن سیستم میزنیم.
-ولی نقشه خودتون بود که!
-دقیقا! ما میذاریم سیستم فکر کنه به ضمیر ناخودآگاهمون دسترسی داره و میتونه کنترلمون کنه. درحالیکه نمیدونه ما خودمون سیستمیم! ما سیستم تعیین میکنیم...
-عوممی!

یک موسیقی حماسی در پس زمینه پخش شد. پشت بندش بلاتریکس فورا منویش را در آورد و به هوا پرید و با فریاد، صاعقه ای از سقف خوابگاه ظاهر کرد که خورد وسط جمع سلطنتی. آرسینوس به سبک بتمن جادویی، با شنل سلطنتی اش حمله را به سمت فنگی که همچنان خوابیده بود، منحرف کرد.
صاعقه زوپسی با صدای بلندی به فنگ خورد. فنگ همچنان خوابیده بود.

از بالای سر آرسینوس، نقاب به هوا پرواز کرد.
-عااااااااااااااااااااااااااا!
-بیا اینجا توله تسترال زشت!

بلاتریکس عصبانی بود. بلاتریکس بی ادب شده بود.
نقاب در هوا جفتک زد و رفت و به صورت بلاتریکس چسبید. بلاتریکس هم با منویش آنقدر به صورتش کوبید که پستونک نقاب خرد شد و سرانجام از صورتش پایین افتاد و خورد توی کله لایتینایی که از اولش هم نمیخواست وسط این ماجراها باشد و اصلا الکی الکی آمده بود به آرسینوس اعلام وفاداری کرده بود. بیچاره نمیدانست که بعدا میزنند اربابش را توی زندان می اندازند و از او بیگاری میکشند که: «برو تو این تاپیکا یه خلاصه ای چیزی بذار. ما بلد نیستیم این سوژه های پاره پوره رو نجات بدیم و اصلا وقتی بهشون نگاه هم میکنیم، یه دردی زیر دلمون حس میکنیم و اینجوری اصلا نمیتونیم. » لایتینای بیچاره نمیدانست که چرا یکهو اصلا شده معاون پادشاه یک مملکت و اصلا چه برتی باتی باید توی سرش بریزد با این وضعیت، آینده این مملکت چه میشود و اداره کارآگاهانش چه شد و چرا هیچکس نمی آید به وزارت اعلام وفاداری کند و خلاصه بیچاره خیلی احساس تنهایی میکرد و اصلا به اینجا تعلق نداشت و حالا هم آمده بود تا فنگ را بیدار کند بلکه یک چاره ای بیندیشد و اصلا بزند این پادشاه و ولیعهد کودکش را بلاک آیپی کند. مگر تا همین جایش هم کم آشوب کرده بودند؟
ولی خلاصه... نقاب خورد توی سر لایتینا و دوتایشان بیهوش شدند و افتادند زمین.

بلاتریکس با خوشحالی منویش را چرخاند و چندتا دکمه زد و آن را تبدیل کرد به یک جفت داس بلند. بعد هم داس ها را در هوا چرخاند و چندتا ورد خواند و ناگهان، یک بلاتریکس تبدیل به یک ارتش بلاتریکس شده بود که همه شان هم داس های بلند داشتند. ارتش بلاتریکس ها با لبخندهای نچندان ملایمت آمیز، آرام آرام به پادشاه تنها نزدیک میشدند و چشمانشان برق میزد. آرسینوس هم که دید توان در افتادن با منوی مدیریت را ندارد، دست کرد توی شلوار سلطنتی اش و کمی گشت تا اینکه بالاخره آخرین چاره کار را پیدا کرد!
آرسینوس یک کیسه که رویش علامت یک گیاه هفت پر بود را از شلوار سلطنتی اش بیرون کشید.
-ما اومده بودیم برای مذاکره البته. منتها الان فکر میکنم بهتر باشه که خودتون با پای خودتون برای مذاکره بیاین.

آرسینوس کیسه را آتش زد و رها کرد. بعد هم شنل پادشاهی را دور بینی اش پیچید و از بین دودی که داشت فضای خوابگاه را کاملا پر میکرد، رد شد. لایتینا و نقاب را توی جیبش گذاشت و سریع از خوابگاه بیرون دوید.

-صبر کنین خائنای پست! آشغالاتونو تو خوابگاه مدیرا می سوزونین و میرین؟ همتونو به سیخ میکشم و میدم به فنگ بخوره! اوه... فنگ... از کی تا حالا شبیه ارباب شدی؟ عه... چرا در و پنجره هم شبیه ارباب شده؟ الان یعنی من تو خوابگاهی ام که از ارباب درست شده؟ ارباااب...

بلاتریکس دود آرسینوس را در دماغش کرده بود و حالا متوهم شده بود!
-ارباب پنجره ای... ارباب سقفی... ارباب دیواری... ارباب رومیزی... ارباب دیجیتال... ارباب عقربه دار...




پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ جمعه ۲۵ خرداد ۱۳۹۷
#6
خلاصه:
هری پاتر اخراج شده و نمی‌تونه خرج زن و بچه‌شو در بیاره. به هرجا هم که سر می‌زنه به دلیل نداشتن دیپلم هاگوارتز بهش کار نمی‌دن. درنهایت تصمیم می‌گیره شب ها بعنوان حمال توی اداره حمل و نقل جادویی کار کنه و روزها بره هاگوارتز و با بچه هاش درس بخونه. علاوه بر هری پاتر، مودی و هاگرید و خانواده ویزلی‌ها هم بخاطر نداشتن تحصیلات کافی و شغل، تصمیم می‌گیرن راه هری رو ادامه بدن.
و اینجاست که یهو جیسون ساموئلز از غیب ظاهر می‌شه و جعبه های شرکت رو می‌دزده و به خونه گریمولد می‌بره.


---------------------------------


-جعبه ها رو برد!
-جعبه ها رو برد!
-جعبه ها رو برد!
-جعبه ها رو باخت! هههههه...

هری سرشکسته شد. هری از بین رفت. هری تکه تکه شد. هری دیگر هیچ کاری برای انجام دادن نداشت. هری یک آشغال بود که داشت تبدیل به کثافت می‌شد. هری یک تکه فضله هدویگ بود که در جهانی بدون شغل و پول زندگی می‌کرد. حالا باید با جینی و سه تا بچه ای که پس انداخته بودند، می‌رفتند و زیر پلی زندگی می‌کردند و با بدبختی خرج خورد و خوراکشان را با فروش کلیه و معده و روده و زخم و عینک در می‌آوردند و بعدش که فروختنی هایشان تمام شد، بچه هایشان را می‌فروختند و آخر سر هم که دیگر داشتند از گرسنگی می‌مردند، همدیگر را می‌کشتند و می‌خوردند.
هری به زمین افتاد و همینطور که انگشت شستش را می‌مکید، گریه کرد و قل خورد و از شرکت خارج شد.

خانه شماره ۱۲ گریمولد


جیسون جعبه ها را یکی یکی روی هم گذاشته بود و داشت با مداد شمعی برای تک تکشان دماغ و دهن و چشم و گوش و دست و پا و ریش می‌کشید.
-خب... اینم از پروفسور دامبلدور! پروفسور، شما اینجا بشینین تا من ویزلیا رو هم بکِشم.

بله! جیسون بیچاره... جیسون بدبخت... جیسون بی کس و کار... جیسونی که محفلش را گرفته بودند و دامبلدورش را گوشه‌ای در آزکابان حبس کرده بودند و بقیه اعضایش را هم فراری داده بودند... جیسون نمی‌توانست! جیسون باید برای خودش دامبلدور و ویزلی می‌کشید تا احساس تنهایی نکند. جیسون تنها...

شرکت حمل و نقل جادویی


-اینطوری نمی‌شه! باید بریم و جعبه هامونو پس بگیریم.

و حمالان شرکت حمل و نقل جادویی، هر کدام بیل و کلنگ و داس و تیشه و حتی همدیگر را برداشتند و فریادزنان به سمت مقر محفل دویدند تا جیسون را بکشند و جعبه هایشان را بگیرند و آنها را حمل و نقل کنند و پولی گیرشان بیاید تا بتوانند شهریه هاگوارتزشان را بدهند و بعدش مدرک بگیرند و یک جای بهتر کار کنند و پولی گیرشان بیاید تا بعدش شهریه هاگوارتز کودکانشان را بدهند تا آنها هم مدرک بگیرند و یک جای بهتر کار کنند و پولی گیرشان بیاید تا بعدش شهریه هاگوارتز کودکان خودشان را بدهند تا آنها هم مدرک بگیرند و یک جای بهتر کار کنند و پولی گیرشان بیاید تا بعدش شهریه هاگوارتز کودکان خودِ خودشان را بدهند و قس علی هذا!




پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۷
#7
سوژه تازه

آرسینوس جیگر، ملاقه را با دست سالمش از دست لایتینا فاست گرفت و شروع کرد به هم زدن معجون داخل آن.
-خیلی وقته دست به معجون نزدیم. ولی دلیل نمیشه که ساختن معجون مرکب هم یادمون رفته باشه. اون مرتیکه اسنیپ هم حتی بلد بود از اینا بسازه.

آرسینوس همینطور در برابر چشمان لایتینا و نقاب، محتویات پاتیل را هم میزد. محتویات هم لای همدیگر می رفتند و خیلی تمیز با هم مخلوط میشدند و غل غل میکردند و نمک ها با جاذبه یون - دوقطبی از هم می پاشیدند و به سر و صورت مولکول های معجون مالیده میشدند.

-حله... اینم معجون... ببینین پادشاه مملکتو به چه کارایی مجبور میکنین.
-البته اعلی حضرت... خودتون با نقاب شرط بستین سر اینکه...
-نه. فکر میکنی فقط. بخواب.

آرسینوس مقداری از معجون را با ملاقه برداشت و بعد از اینکه فوتش کرد، آن را ریخت توی دهانش و قورت داد. بعد هم ذره ذره قدش آب رفت و شکمش گنده تر شد و موهایش زرد شد و قیافه اش شبیه هویج شد و تبدیل شد به یک آدم با هیبت در لباس پادشاهی یک آدم با هیبت دیگر.
-عه... دست هم داریم. چقدر جالب و عجیب و غریب!

پشت سر پادشاه، لایتینا هم معجون خورد و قیافه اش تغییر کرد و موهایش به شکلی وحشتناک در آمد و لب و لوچه اش آویزان شد و حتی جنسیتش هم تغییر کرد و خلاصه تبدیل شد به یک موجود کریه المنظر و خطرناک که لباس های لایتینا را پوشیده بود و این خودش بر وحشت فضا می افزود.

-اوه... این کیه بهش تبدیل کردی خودتو؟ یادمونه یه جایی تو خبرهای مشنگا دیده بودیم قیافه شو. چی بود اسمش؟ جاستین باربر؟ بی بر؟ بربر؟ بوبر؟

لایتینا نمیدانست به چه کسی تبدیل شده است. لایتینا فقط یک مشت نگهبان را فرستاده بود که برایش دو تار مو از دو شخص مختلف بیاورند. لایتینا نمیخواست زشت و بی استعداد و پست و عوضی و حقیر و گواه نیاز بشر برای انقراض فوری باشد. لایتینا فقط یک معاون ساده بود...
و البته در سمت دیگر، آرسینوس هم نمیدانست به چه کسی تبدیل شده است. آرسینوس هیچوقت علاقه ای به ارتباط با رییس جمهورهای ماگل دولت های ماگل نداشت.

-خب اعلی حضرت... لباس رعیت رو بپوشید تا بریم بیرون و بصورت نامحسوس از حال مردم باخبر شیم. به نگهبانا هم سپردم که مواظب پوشک نقاب باشن.
-یودا... دا...

و به این ترتیب، آرسینوس رفت تا لباس رعیت بپوشد و همراه با لایتینا بروند توی خیابان های شهر بگردند و به هر انسان باخردی هم که رسیدند، حکایت هایش را بشنوند و توی دهان و چشم و گوشش سکه بپاشند.




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۷
#8
-... و مایلم توجهتون رو جلب کنم به مصاحبه ای که همکارم، سرکار ساحره همکاریان، با اعلی حضرت و ولیعهد همایونیشون در کاخ تازه تاسیس پادشاه ترتیب داده.

تصویر مجری اخبار کنار رفت و سرسرایی بزرگ و سنگفرش شده از سکه های طلا، جای آن را گرفت. چهار موقرمز در وسط سرسرا خم شده بودند و روی پشتشان، تختی طلایی را حمل میکردند که آرسینوس جیگر روی آن لمیده بود. پایین تخت پادشاه، ساحره ای به سختی تلاش میکرد تا میکروفون جادویی اش را نزدیک پادشاه و نقابی نگه دارد که معلق در هوا تکان میخورد. ساحره خبرنگار درحالیکه می لرزید، گفت:
-تشکر میکنم از اعلی حضرت که وقت همایونیشون رو در اختیار بنده حقیر قرار دادن تا مصاحبه ای باهاشون ترتیب بدیم. پادشاها، بذارین بنده از ابتدا شروع کنم... حدود هشت ماه از ترور جانگداز وزیر مردمی، وینکی، میگذره. نظرتون در مورد این واقعه چیه؟ همینطور در اون زمان گفتین همه تلاشتون رو برای دستگیری قاتل انجام میدین ولی همچنان خبری از مظنون یا مظنونین این اتفاق نیست... هست؟
-بله... البته که این واقعه بسیار دلخراش بود و همه ما رو متاثر کرد. ما هیچ مظنونی نداریم تا این لحظه ولی شک خود بنده به سمت لرد ولدمورت و آلبوس دامبلدور هست. این دو انسان گمراه دیدن به محبوبیت جن مفلوک هر روز داره افزوده میشه و نگران شدن که شاید روزی وینکی تهدیدی برای خواسته های سلطه جویانه شون بشه. درنتیجه طی عملی فاسد و محکوم، با همدیگه همکاری کردن و وزیر مردمی رو به قتل رسوندن.

یکی از ویزلی ها از شدت سنگینی تخت، به زمین افتاد و مرد. باکتری ها هم دانه دانه آمدند و همانجا تجزیه اش کردند و گوشت هایش را خوردند و کلی رفتند توی امعا و احشایش و باد کردند و ترکاندندش و خون گندیده اش را روی صورت خبرنگار پاشیدند.

-ام... سوال بعدی... به ناظرا اولتیماتوم دادین و وقتی قبول نکردن، اونا رو برکنار کردید و خودتون جاشون رو گرفتین. پس مجازات افراد عادی که همچنان به گروه های سیاه و سفید وفادار هستن چی میشه و آیا برنامه ای برای مجازات اونا هم دارین؟ ندارین؟
-قطعا برنامه داریم. از همین تریبون به این افراد بنده اعلام میکنم که ما ناجی شما مردم هستیم. هیچ نترسید! به زودی شما رو از سلطه سردسته هاتون رهایی می بخشیم. ما میدونیم این افراد ذهن شما رو شستشو دادن تا منافع خودتون رو فراموش کنین. درنتیجه شما رو دعوت میکنم به زندان آزکابان! جایی که بهترین شفادهنده های ما شبانه روز تلاش میکنن تا ذهن شما رو از آلودگی پاک کنن.
-عوما!
-بله... نقاب هم میگه که استطاعت ملت نزدیکه.

یکی دیگر از ویزلی ها هم زیر بار سنگین تخت ترکید و خونش توی دهان ساحره خبرنگار ریخت. ساحره خون را با ترس و لرز قورت داد.
-به به... سوالامو خلاصه میکنم تا وقت اعلی حضرت رو بیشتر از این نگیرم. اشاره کرده بودید به تلاش برای دستگیری سردسته های جبهه ها. چه اقداماتی در حال حاضر داره انجام میشه برای دستگیری این دو تن؟ یا نمیشه؟
-اقدامات خوبی داره انجام میشه.
-به به... و سوال آخر... در شرایط فعلی انجام چه کاری رو به مردم پیشنهاد میدید؟ نمیدید؟
-می دید طبیعتا. اگه نمی دید که میخورد به دیوار و می مرد! بله... پادشاه بسیار شوخ طبع و شیرینی هستیم. پیشنهادمون به مردم همیشه در صحنه اینه که گول نخورند. روشن بینی و بصیرت پیشه کنن و بدونن دارن به چه سمتی میرن. دو گروه سفید و سیاه چیزی جز هرج و مرج برای مردم نمیارن. نظم عمومی فقط در سایه یگانگی جبهه ها اتفاق می افته.
-بسیار هم صحیح... باتشکر از اعلی حضرت... من احساس میکنم باید برم دیگه... با اجازه...

یکی دیگر از ویزلی ها زیر تخت له شد. همینطور که خون و تکه های اعضای له شده اش به آرامی از بینی و چشم و گوش و دهانش بیرون می آمد، آخرین ویزلی باقیمانده به نقطه ثقل تخت تغییرمکان داد تا یک تنه آن را نگه دارد.

-نه نه... کجا بری شما؟ مگه شوخیه برید و نمونید؟ شب رو هستین در خدمت ما. میخوایم نشونتون بدیم که چه شاه مهمون نواز و سخاوتمندی هستیم اتفاقا.

لرزش ساحره هر لحظه شدیدتر میشد که دوربین ناگهان افتاد و چند قطره خون رویش پدیدار شد. بلافاصله صفحه تلویزیون سیاه شد و در سکوت فرو رفت.




پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۷
#9
سوژه تازه

صدای لایتینا فاست در تمام آزکابان طنین انداخت.
- دکتر مکمرفیلد به اتاق روان درمانی شدگان... دکتر مکمرفیلد به اتاق روان درمانی شدگان... دکتر مکمرفیلد... مرتیکه تسترال پدرسگ، مگه کری؟

دکتر مکمرفیلد با ترس و لرز از سر توالت جادویی بلند شد و سریعا شلوارش را بالا کشید. سیفون را کشید و دوان دوان به اتاق روان درمانی رفت.

آزکابان حالا بیشتر شبیه به یک تیمارستان شده بود. دکترهایی که موهای نامرتب و چشم های مودی-طور و لباس های کثیف داشتند، مدام از سلولی به سلول دیگر می رفتند. هر چند دقیقه یک بار صدای فریادی از یکی از سلولها بلند میشد و بوی خون فضا را پر میکرد. شب ها هم صدای زوزه ترسناکی از سلول های پایینی زندان می آمد که موی هر جنبنده ای را می ریزاند. نتیجه این همه مو ریزی این بود که آزکابان پر شود از یک مشت عنکبوت و مار و مورچه و سوسک بالدار و سوسک غیر بالدار و مگس و پشه و خرچنگ و گرگ و گراز و خر و اسب که همگیشان هم بی مو بودند. و البته زندانیان!
زندانیان مخالف پادشاهی را انداخته بودند توی یک سلول بزرگ و هر روز آنها را جدا جدا برای روان درمانی می بردند پشت مشت های زندان.

یکی از شب های عادی زندان بود و زندانیان دور هم نشسته بودند و ادوارد میگفت:
-پووووف هارهارهارهار... چرا قیچی هام شبیه دسته؟
-پییییییف هارهارهارهار... چرا قیچی هات شبیه قیچیه؟
-پاااااااف هارهارهارهار... چرا هیکلت شبیه ادوارده؟
-پیووووف هارهارهارهار... چرا ادوارد شبیه هیکلمه خب؟

بله! روان زندانیان را طی یکسری جلسات روان درمانی حسابی درمان کرده بودند تا حسابی سالم شود و برای جامعه مفید باشد. و زندانیان هم تبدیل شده بودند به یک مشت آدم سالم و مفید و خوشحال که خیلی سلامت عقلی داشتند. آنقدر سلامت عقلی داشتند که حتی از سوراخ های بدنشان بیرون میزد و به سر و صورت بقیه زندانیان می پاشید.
همینطور که سلامت عقلی نارسیسا داشت از دماغش بیرون می ریخت، ناگهان فریاد زد:
-دکتر مکمرفیلد اومده!

و بقیه زندانیان شادی کنان فریاد زدند:
-صل علی مرلین، یاور شاهو ببین!

دکتر مکمرفیلد که پشت نرده های سلول زندانیان ایستاده بود، آهی از سر ناامیدی کشید و برگه حضور و غیاب زندانی ها را در آورد تا آنها را برای ادامه روان درمانیشان ببرد.




پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۷
#10
اطلاعیه هشتم وزارت داس و کراوات
پاره ای از اصول قانون اساسی

برخی از اصول قانون اساسی حکومت داس و کراوات به پادشاهی آرسینوس جیگر و خاندان وی، بشرح زیر میباشد:


اصل اول

حکومت جادویی، سلطنتی-موروثی است که آرسینوس جیگر، محافظ و نگهبان جامعه جادویی، به نمایندگی از تمامی مردم در تاریخ سوم خرداد ۱۳۹۷ در جلوی چشم مردم و با توکل بر قوه محوله زوپس، آن را با خون جاری در رگ های خویش امضا کرد. همچنین هرگونه رای گیری در چنین سیستم پادشاهی، خلاف قانون بوده و وارث حقیقی تاج و تخت کسی است که در بیانیه ای رسمی بعنوان ولیعهد جامعه جادویی از سمت پادشاه برگزیده شده باشد.

اصل دوم

در سلطنت جادویی، تنها قطب تایید شده و سالم جهت هدایت آحاد مردم، وزارتخانه میباشد و فعالیت قطب ها و قطبچه های جادویی -اعم از محفل قفنوس، مرگخواران، ارتش دامبلدور و غیره- ممنوع میباشد. شایان ذکر است فعالیت گروهک های خودساخته چهار گروه هاگوارتز تناقضی با اصول قانون اساسی ندارد.
همچنین تمام افراد عادی که به قطب سوم نگرویده باشند، مجرم شناخته شده و تحت تعقیب آژانس اطلاعاتی وزارت قرار خواهند گرفت. چنین افرادی به محض دیده شدن در انظار عمومی و بدون محاکمه به زندان آزکابان فرستاده شده و تحت درمان روانی قرار میگیرند تا توان تشخیص حق از باطل در آنها بازگردانی شود.

اصل سوم

تنها افرادی دارای صلاحیت نظارت بخش های مختلف ایفای نقش هستند که از گروه های سفید و سیاه دست شسته و به قطب سوم گرویده باشند. در صورت فقدان چنین افراد با صلاحیتی، شخص پادشاه و ولیعهد او میتوانند به تنهایی نظارت انجمن های مختلف را برعهده بگیرند.

اصل چهارم

فعالیت روزنامه ها، رادیو و تلویزیون جادویی تنها تحت نظر و سلطه وزارتخانه خواهد بود. فعالیت هر رسانه ای که با انتشار جعلیات و افترا، دست به تفرقه پراکنی در میان آحاد جامعه بپردازد، غیرقانونی میباشد و حکم گرداننده آنها، اعدام است.

اصل هفتاد و ششم

هدف غایی پادشاهی داس و کراوات، نابودی کامل جبهه های گمراه و یکپارچه شدن جامعه جادویی زیر پرچم وزارت میباشد. چرا که تنها در این صورت است که قطبیت جامعه از بین رفته و صلح و آرامش دائمی جامعه بازگردانی میشود. پادشاهی داس و کروات یک ساختار اجتماعی است، که تأسیس یک جامعهٔ دوطبقه و تک پادشاه (هیئت حاکمه) بر اساس مالکیت اشتراکی بر ابزار تولید را ترویج می‌کند. در چنین ساختاری، فضای سالم برای فعالیت صحیح اعضای جامعه فراهم میشود.

اصل نود و پنجم

هرگونه اغتشاش و بر هم زدن نظم عمومی غیرقانونی بوده و حکم سردسته اغتشاش به همراه خانواده و هرکسی که به نوعی با وی مرتبط باشد، زده شدن گردن در انظار عمومیست.

اصل دو هزار و چهل و نهم

ادامه فعالیت هاگوارتز و دیگر مدارس جادویی تنها با نظارت شدید وزارت ممکن است. چرا که چنین مدارسی زادگاه تفکرات و ایده های جدید و پرورش نسل آینده است و آنچه که اهمیت دارد، تداوم و تحکم ایده های دولت فعلی برای نسل های آتی است. جهت رسیدن به این هدف، نماینده تام الاختیاری از سمت دولت بطور نامحسوس به هاگوارتز فرستاده میشود. این نماینده اختیار دارد تا با تشخیص خود به اخراج معاونان، رییس های گروه های چهارگانه، معلمان و حتی دانش آموزان اقدام کند. درصورت تشخیص همین فرد، امکان فرستادن افراد به آزکابان نیز وجود دارد.

تصویر کوچک شده








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.