تصویر شماره 10هری و هاگرید از گرینگوتز بانک جادویی بیرون اومدن هری خوشحال بود زیرا هرگز در تمام عمرش این همه پول در جیب نداشت هری از تصور واکنش دورسلی ها نسبت به این که میفهمدند چقدر پول دارد، خندید
هاگرید دست بزرگش رو سمت یکی از مغازه ها گرفت و گفت: یالا هری! وقتشه یه پاتیل درس حسابی واسه خودت بخری
هری پرسید: تو نمیای؟
هاگرید: نه من یعنی من راستش جایی کار دارم چند دقیقه دیگه جلو همین مغازه میبینمت
هری احساس می کرد هاگرید مضطرب است
چند دقیقه بعد هری خوشحال با پاتیل جدیدش از مغازه بیرون آمد هاگرید را سریعا پیدا کرد اما یک چشم بزرگ هاگرید کاملا کبود شده بود هری پرسید: هاگرید چی...؟
ولی هاگرید به هری اجازه صحبت نداد و گفت هیس الان نه بعدا مفصلا جریانو بذات تعریف میکنم بیا برگردیم پاتیل درزدار هری و هاگرید به طرف پاتیل درزدار رفتند که هاگرید به کوچه ای اشاره کرد و گفت هری اینجا کوچه ناکترنه هیچ وقت اینجا نمیای باشه؟
هری: چرا؟
هاگرید گفت: تمام معاملات و خرید فروشای غیر قانونی و جادوی سیاه اینحا انجام میشه یه اشتباه کوچیک کافیه تا توی دردسر بیفتی!
هری سر تکان داد. پس مدتی پیاده روی به پاتیل درز دار رسیدند و وارد اتاق شدند هاگرید گفت: هری میخوام یه چیز باحال نشونت بدم
هری: چی؟ هاگرید یک فلوت از جیبش در آورد و شروع کرد به فلوت زدن چند ثانیه بعد آن را کنار گذاشت و از کیسه ایی توله سگ کوچکی بیرون آورد. هری جیغ کشید چون توله سگ سه سر داشت هاگرید گفت قشنگه مگه نه؟ اسمش پشمالوئه
هری تعجب گرد و هاگرید قهقهه سر داد
درود فرزندم.
بد نبود. توصیفاتت به جا بودن گرچه میتونستی بیشتر توصیف کنی. روند سوژه هم یه ذره سریع بود، اگه هر صحنه رو بهتر شرح میدادی و از احساسات هری میگفتی بهتر میشد.
حواست به علامت گذاری ها باشه، جمله ها رو نمیتونیم بدون علامت های نگارشی ول کنیم. پاراگراف بندی هم توی یه رول نقش مهمی رو ایفا میکنه.
و همین طور دیالوگ ها رو این طوری بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.
نقل قول:هاگرید: نه من یعنی من راستش جایی کار دارم چند دقیقه دیگه جلو همین مغازه میبینمت
هری احساس می کرد هاگرید مضطرب است
چند دقیقه بعد هری خوشحال با پاتیل جدیدش از مغازه بیرون آمد هاگرید را سریعا پیدا کرد اما یک چشم بزرگ هاگرید کاملا کبود شده بود هری پرسید: هاگرید چی...؟
هاگرید گفت:
- نه، من... یعنی من راستش جایی کار دارم. چند دقیقه دیگه جلو همین مغازه میبینمت.
هری احساس می کرد هاگرید مضطرب است.
چند دقیقه بعد هری خوشحال با پاتیل جدیدش از مغازه بیرون آمد؛ هاگرید را سریعا پیدا کرد اما یک چشم بزرگ هاگرید کاملا کبود شده بود. هری پرسید:
- هاگرید چی...؟
با امید رفع این اشکالات تو فضای ایفای نقش...
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی