قدم زنان در راهرو حرکت می کردو هر از گاهی،نگاهی به تابلو های گوناگون و با نقاشی های متحرک می انداخت.وقتی داشت از کنار دفتر مدیر رد میشد،صدای جیغ گوش خراشی شنید.کمی جا خورد ولی بعد بلافاصله به سمت درِ دفتر رفت.تقه ای کرد،صدایش را صاف کرد و گفت:
_امم،ببخشید پروفسور.میتونم داخل شم؟
صدای مهربان دامبلدور از پشت در بلند شد:
_اوه،بیا تو هری
هری جوان با انگشت عینک اش را روی چشمش مرتب کرد و داخل دفتر شد.در دفتر همه چیز به ظاهر عادی می آمد.پرونده ها و نامه های روی همِ،روی میز،تابلو هایی با عکس های متحرک،شومینه ای روشن که شعله هایی قرمز و نارنجی در آن به رقص در آمده بودند و دامبلدور که با لباس و کلاهی آبی و ریش های بلند و سفیدش در کنار شومینه مشغول نوشیدن چای بود.
_اتفاقی افتاده هری؟
_خیر پروفسور.راستش...صدای جیغ شنیدم و برای همین کمی نگران شدم.
_آه اونو میگی.پس توهم اونو شنیدی؟
_بله قربان
دامبلدور قدم زنان به سمت میز رفت و روی صندلیه پشت میز نشست.
_بیا هری.بیا نزدیک تر توهم ببینش.
هری جوان وقتی نزدیک تر شد،نامه ای به سیاهی شب دید به همراه مُهری سبز رنگ که رویش علامت مار متحرک هک شده بود.هری بسیار جا خورد و کمی نیز ترسید.
_قربان...این...
_درسته پسرم! اون برگشته.
هری بدون اختیار دستش به پاک نامه نزدیک شد اما به محض برخورد دستش،او فریاد زنان به شدت به عقب پرتاب شد و به قفسه کتاب ها برخورد کرد و کتاب ها بر روی او ریخت.
_اوه خدای من !هری!تو حالت خوبه؟
هری درحالی که بلند میشد و دستش را به سرش میکشید،پاسخ داد:
_بله قربان.چیزی نیست.نگران نباشید
من این پاکت رو بازمیکنم.
هری خواست افسونی برای باز کردن آن پاکت نامه شوم بخواند اما دامبلدور مانع شد و گفت:
_این پاکت نامه از جادوی سیاه تشکیل شده...فقط جسمی پاک و آغشته به جادوی سپید میتونه اون رو باز کنه.جسمی قدرتمند!جسمی مثل،شمشیر گریفیندور.
درود بر تو فرزندم.
خیلی بهتر بود این یکی.
فقط یک نکته...
نقل قول:_درسته پسرم! اون برگشته.
هری بدون اختیار دستش به پاک نامه نزدیک شد
وقتی دیالوگ تموم میشه و میخوای توصیف بزنی، دوتا اینتر بزن.
_درسته پسرم! اون برگشته.
هری بدون اختیار دستش به پاک نامه نزدیک شد
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی