هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
#1
درحالی که تنها لحظاتی مانده بود تا پاتیل بر سَر لرد ولدی بر خورد کند،ایشان وردی گفتند که باعث شد سپر سبز رنگی از چوب دستی شان خارج شده و از ایشان محافظت کند.لرد ولدی که از قبل با استفاده از طلسم فکر خوان میدانست عنکبوت خائن چه قصدی دارد،در میان طوفان،رعد و برق،آسمانی پوشیده از ابر های تیره و زمینی احاطه شده با سنگ قبر های صلیب نشان فریاد زد:

_ای عنکبوت خائن آراگوگ!من تورا به دوئل دعوت مینمایم
نفس همه گان درسینه حبث شد.مرگ خواران توان صحبت نداشتند.آراگوگ از ترس زبانش بند آمده بود و در این میان نجینی در حالی که بر شانه ی لرد سیاه میپچید فیس فیس کنان و به زبان مارها به لرد ولدی گفت که شام امشبش جور شده است!همزمان با رعد برقی که آسمان را شکافت،آراگوگ گلوله ای از جنس تار از دهانش شلیک کرد.لرد ولدی آوادا کداورایی گفت که نه تنها به آن گلوله ی تار مانند برخورد کرد،بلکه بعد از آن به آراگوگ نیز برخورد و اورا به روی یکی از مقبره های سنگی پرتاب کرد.صدای خورد شدن سنگ های آن مقبره سکوت گورستان را درهم شکست.صلیب روی آن مقبره که بر اثر برخورد عنکبوت به روی زمین پرتاب شده و به صورت برعکس شده به داخل زمین فرو رفته بود،خبر از اتفاقی شوم میداد...لرد ولدی یکی از آن لب خند های مکش مرگ من را زد و و درحالی که سَر نجینی را که روی شانه اش تاب میخورد نوازش می کرد،به او گفت:

_شام آمادست پرنس زیبای من.

آخرین تصویری که عنکبوت دید،سَر نجینی بود که درحالی که زبانش از دهانش بیرون آمده بود از روی شانه ی لرد ولدی به سمت او جهش زد.لرد ولدی درحالی که هنوز آن لبخند را برلب داشت هر دو دست اش را بالا برد و رو به مرگ خوار های شوکه شده گفت:

_ای مرگ خواران من!نظاره کنید بلایی رو که بر سر کسانی که به من خیانت میکنند می آید!

نجینی در همان حال بر روی جسم بی جان عنکبوت میقلتید و فیس فیس کنان جای جای گوشت اورا می بلعید...


ویرایش شده توسط آرماند مالفوی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۶ ۰:۰۳:۳۸


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۶
#2
نام:آرماند مالفوی
جنسیت:مرد
سن:به قبل از بیگ بنگ برمیگردد
گروه:اسلیترین
مشخصات ظاهری:چشم آبی،موهای بور،پوست سفید،قد بلند و بدن سیکس پک.
چوب دستی:از تکه سنگ های باقی مانده از قبل از بیگ بنگ.
توضیحات:وی موسس نسل مالفوی ها بود.او در زمان قبل از بیگ بنگ میزیست و تنها موجودی بود که پس از بیگ بنگ باز هم زنده ماند.اما این زنده ماندن به معنای پاک شدن خاطرات آن دوران بود.او درحال حاضر راجب آن دوران فقط به خاطر دارد که قبل از بیگ بنگ زندگی میکرده و بسیار قدرتمند بوده است.اما این که چطور از آن حادثه گریخته است،خودش هم به یاد نمی آورد...او پس از زنده ماندن بعد از آن انفجار و پاک شدن خاطراتش،نام خود را آرماند مالفوی برگزید.او تمام قدرت هایی که در زمان قبل از بیگ بنگ داشت را ندارد،اما هنوزم هم بسیار بسیار قدرتمند است.او میتواند به خوناشام،گرگینه یا جن تبدیل شود و علاوه بر آن جادوگری تواناست.به طوری که برای جادوگری نیازی به چوب دستی ندارد.اما برای شک نکردن کسی،همیشه چوب دستی که مشخصاتش ذکر شد را به همراه دارد.کسی چه میداند!شاید قدرت های نهفته دیگری نیز دارد...هزاران سال از زندگی اش درون زمین گذشت.یک روز،برای سرنرفتن حوصله اش،در هاگوارتز ثبت نام کرد و...

 معرفی شخصیتتون کمی کوتاهه، برگردید تکمیلش کنید.
تایید شد.


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۳ ۱۳:۵۸:۵۳


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶
#3
مسخرس!حالا باید بیام اسرار زندگی و ماموریت ام و رو برای ی کلاه بوقی دو قرن پیشی بگم!خدای من واقعا جادوگرایی که به این کلاه باور دارن از ماگل ها هم احمق تر ان!چاره ای نیست....
اسمم:مُنت آلترون لژاسو فیورکا وُکاتسی یانکاتسی که خلاصه اش میشه مالفوی!
خصوصیات ظاهری: بسیار زیبا تر از خون کثیف ها و ماگل های احمق که خودشونو زیبا میدونن!مو طلایی چشم آبی پوست سفید قد بلند هیکل متناسب
توضیحاتی راجب خودم:من اصیل ترینه اصیل ها هستم.اولین جادوگر دنیا! من علاوه بر اینکه اولین جادوگر دنیا هستم،تغییر شکل دهنده هم هستم.اما من بسیار اصیل بودم و برای همین فقط به حیوانات تبدیل نمیشدم!من میتونستم هروقت که بخوام به خوناشام،گرگینه،جن خانگی، یا هر کدومه دیگه ی موجودات جادویی تبدیل بشم یا همزمان به ترکیبی از دو یا چند تاشون تبدیل شم.سن من رو سوال نکن!تولد من به قبل از بیگ بنگ برمیگرده و حسابش از دست خودم هم در رفته!
خب کلاه مسخره!اگه منو توی هر گروهی جز گروه برتر هاگوارتز،یعنی اسلیترین بندازی،به عمر چند صد ساله ات پایان خواهم داد!


ویرایش شده توسط مالفوی(D) در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۷ ۲۰:۴۲:۲۱


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶
#4
قدم زنان در راهرو حرکت می کردو هر از گاهی،نگاهی به تابلو های گوناگون و با نقاشی های متحرک می انداخت.وقتی داشت از کنار دفتر مدیر رد میشد،صدای جیغ گوش خراشی شنید.کمی جا خورد ولی بعد بلافاصله به سمت درِ دفتر رفت.تقه ای کرد،صدایش را صاف کرد و گفت:

_امم،ببخشید پروفسور.میتونم داخل شم؟
صدای مهربان دامبلدور از پشت در بلند شد:

_اوه،بیا تو هری
هری جوان با انگشت عینک اش را روی چشمش مرتب کرد و داخل دفتر شد.در دفتر همه چیز به ظاهر عادی می آمد.پرونده ها و نامه های روی همِ،روی میز،تابلو هایی با عکس های متحرک،شومینه ای روشن که شعله هایی قرمز و نارنجی در آن به رقص در آمده بودند و دامبلدور که با لباس و کلاهی آبی و ریش های بلند و سفیدش در کنار شومینه مشغول نوشیدن چای بود.

_اتفاقی افتاده هری؟
_خیر پروفسور.راستش...صدای جیغ شنیدم و برای همین کمی نگران شدم.
_آه اونو میگی.پس توهم اونو شنیدی؟
_بله قربان
دامبلدور قدم زنان به سمت میز رفت و روی صندلیه پشت میز نشست.

_بیا هری.بیا نزدیک تر توهم ببینش.

هری جوان وقتی نزدیک تر شد،نامه ای به سیاهی شب دید به همراه مُهری سبز رنگ که رویش علامت مار متحرک هک شده بود.هری بسیار جا خورد و کمی نیز ترسید.
_قربان...این...
_درسته پسرم! اون برگشته.
هری بدون اختیار دستش به پاک نامه نزدیک شد اما به محض برخورد دستش،او فریاد زنان به شدت به عقب پرتاب شد و به قفسه کتاب ها برخورد کرد و کتاب ها بر روی او ریخت.

_اوه خدای من !هری!تو حالت خوبه؟

هری درحالی که بلند میشد و دستش را به سرش میکشید،پاسخ داد:

_بله قربان.چیزی نیست.نگران نباشید
من این پاکت رو بازمیکنم.

هری خواست افسونی برای باز کردن آن پاکت نامه شوم بخواند اما دامبلدور مانع شد و گفت:
_این پاکت نامه از جادوی سیاه تشکیل شده...فقط جسمی پاک و آغشته به جادوی سپید میتونه اون رو باز کنه.جسمی قدرتمند!جسمی مثل،شمشیر گریفیندور.

درود بر تو فرزندم.

خیلی بهتر بود این یکی.

فقط یک نکته...

نقل قول:
_درسته پسرم! اون برگشته.
هری بدون اختیار دستش به پاک نامه نزدیک شد


وقتی دیالوگ تموم میشه و میخوای توصیف بزنی، دوتا اینتر بزن.

_درسته پسرم! اون برگشته.

هری بدون اختیار دستش به پاک نامه نزدیک شد


تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط مالفوی(D) در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۷ ۱۳:۴۴:۵۶
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۷ ۱۷:۱۵:۰۰


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶
#5
در دفترش در حال نوشیدن چای بود.ناگهان صدای جیغ گوش خراشی شنید و بعد نامه ای به سیاهی شب بر روی میز افتاد.او خوب میدانست این نامه از طرف کیست...یکدفعه هری جوان وارد اتاق او شد.
_امم.ببخشید پروفسور.داشتم از این جا رد میشدم که صدای جیغ شنیدم.اتفاقی افتاده؟
_بیا نزدیک تر پسرم...
هری جوان به دامبلدور نزدیک شد.
_چیزی که میخوام بهت بگم رو باید همه مخفی نگه داری.حتی از خانم گرینجر و آقای ویزلی.
هری نگران شد.
_لطفا بهم بگید چه اتفاقی افتاده پروفسور
_اون برگشته!
هری پریشان شد
_یعنی ولدمورت قصد داره...
_درسته!
دامبلدور نامه را به هری نشان داد.هری خواست نامه را باز کند.دامبلدور به او هشدار داد اما کمی دیر شده بود.به محض برخورد دست هری با پاکت نامه،هری به عقب پرتاب شد و سرش به قفسه کتاب ها برخورد کرد و کتاب ها بر روی او ریخت.
_هری!تو حالت خوبه؟
هری درحالی که دستش را به سرش میمالید پاسخ داد:
_چیزیم نیست پروفسور.اما...خدای من.تاحالا همچین چیزی ندیده بودم.
_این پاکت نامه با جادوی سیاه مخلوط شده.فقط جسمی که به طور کامل پاک باشه میتونه اون رو بازکنه.چیزی تشکیل شده از جادوی سپید!جسمی مثل،شمیر گریفیندور!

درود فرزندم.

این که سعی کردی از عکس سوژه جدیدی پیدا کنی جالب بود اما... باز هم سوژه پردازیت جای کار خیلی بیشتری داشت. روندش اونقدر سریع بود که خواننده گیج میشد و درست متوجه سیرداستان رولت نمیشد.

بهتر بود توصیفات بیشتری رو به کاری میبردی. توصیفاتت کم بود، درواقع باید فضا رو برای خواننده توصیف کنی و براش فضاسازی کنی تا کسی که رولت رو میخونه بدونه شخصیت ها در چه وضعیت و حالتین.

دیالوگ ها رو هم با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن. این طوری:
نقل قول:
_درسته!
دامبلدور نامه را به هری نشان داد.هری خواست نامه را باز کند.دامبلدور به او هشدار داد اما کمی دیر شده بود.به محض برخورد دست هری با پاکت نامه،هری به عقب پرتاب شد و سرش به قفسه کتاب ها برخورد کرد و کتاب ها بر روی او ریخت.


_درسته!

دامبلدور نامه را به هری نشان داد.هری خواست نامه را باز کند.دامبلدور به او هشدار داد اما کمی دیر شده بود.به محض برخورد دست هری با پاکت نامه،هری به عقب پرتاب شد و سرش به قفسه کتاب ها برخورد کرد و کتاب ها بر روی او ریخت.


مطمئنم میتونی بهتر از این بنویسی.
پس فعلا...

تایید نشد!


ویرایش شده توسط مالفوی(D) در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۶ ۲۱:۲۱:۱۲
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۶ ۲۱:۵۷:۲۰
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۶ ۲۲:۰۰:۵۱






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.