هکتریا
(پرفسور هکتور دگورث گرنجر بنیانگزار انجمن معجون سازان خبره و نابغه ی ریونکلاوی دوشیزه پاتریشیا وینتربورن)
لرد سیاه در حالی که وقار همیشگی اش روی یک صندلی ماساژور مشنگی لم داده بود کنترل تلویزیونی مشنگی را به دست گرفت و با بی حوصله گی شروع به عوض کردن کانال ها کرد :
شبکه #: و همانا اگر به خدای یکتا و عشق به اسلام...
تق . لرد کانال را عوض کرد.
شبکه *: کاخ سفید را حسینیه خواهیم کرد و یک طبقه را به بسیجی های واشنگتن اختصاص می دهیم تا
در...
- چی می زنن این مشنگا؟
تق. لرد مجددا کانال را عوض کرد.
شبکه : مهمان داریم چه مهمانی ! کمدین...بازیگ...
تق.
شبکه ٪: همانا دین اسلام عشق را در میان مردم ...
- آوداکداورا!
لرد چین ردایش را صاف کرد ، سپس پس از اطمینان حاصل کردن از سوختن تلویزیون مشنگی سرش را رو به آشپزخانه ی مشنگی و بی نهایت تمیز پتونیا دورسلی کرد .
- رز ! آماده نشد؟
- الان ارباب ، این دیگه آخرشه !
- پس این همه پول که ما خرج تحصیل تو می کنیم به چه دردی می خوره؟
رز و سایر مرگخواران در حالی که حلقه ای نورانی را در دست گرفته بودند به هال وارد شدند.
- خیلی خوبه یاران ما. حالا تونل زمان ما رو راه بندازین .
رز در حالی که گلبرگ هایش را غنچه کرده بود ،شادمان از تعریف اربابش تونل زمان را روشن کرد و کامپیوتری مشنگی را به درون آن پرتاب کرد...
عصر حجر / جنگل اوغاراناغا :- قـــــار!
- قااااااار؟
- پَنَپَ هـــــوتل!
-قار قار قار!
دو تیراناسورکس از هم فاصله گرفتند و با حالتی قهر وار از هم دور شدند-
به شجره نامه ی خاندان توربین مراجعه شود- و لاکترابوکسی در حالی که ویبره می زد و تعداد زیادی بچه دایناسور ویبره-هد زن پشت سرش راه افتاده بودند در محلی که دوتیراناسورکس با هم قهر کرده بودند ایستادند و همین که لاکترابوکس مادر خواست غرش-ویب خود را برای سایر فرزندانش و درس عبرتی برای نسل های آینده اش ، بزند، دایره ی آبی رنگی در آسمان به وجود آمد و کامپیوتری مشنگی بالای سر لاکترابوکس مادر افتاد و بچه هایش را بی مادر کرد .
- قاان؟
- قاقان!
- قوقاقان!
-ماغان!
- آه سلام زندگی ، سلام ای دنیا ، سلام ،سلام ، سلام ای کسی که این پیغام را می شنوی ، ای مهربان، ای دانشمند، چه موجودی چقدر مهربان و بخشنده ! ای مهربان سلام ! بیا تا جهان را به بد بسپریم !خداحافظ دنیای گذشته! این جا خیلی جالبه!بیا ! با من ارتباط برقرار کن ! با من حرف بزن!
-
در مقابل چشم های حیران لاکترابوکس های بی مادر شده تصویر مردی در وسیله ی عجیب و غریب ظاهر شد . لاکترابوکس ارشد -که قناری زرد مامان بود و حالا این وسیله روی مادرش افتاده بود«مراجعه شود به شجره نامه ی اسکورپیوس مالفویold»- با خشم دستش را روی کیبورد کوبید و ناخواسته موجب فرستادن پیغامی برای مرد درون وسیله ی عجیب و غریب شد.
-
قوقامان قمو قشتی! قایم سو ساری قور قو آه ، چه پیغام عجیبی ! ولی معنی اش چیست ؟ من رمز گشایی اش می کنم ! من می توانم به من می گویند ...
اما لاکترابوکس ها هرگز نفهمیدند به مرد چه می گویند زیرا تیرکسی همان لحظه کامپیوتر را بلعید و آن ها به سمت جسد مادرشان هجوم بردند...
معده ی تیرکس /پدر ژپت..چیز ...کامپیوتر:- خب خب ،
قوقامان قمو قشتی! قایم سو ساری قور قو !! این چه معنی ای داره ؟ یعنی می شه تو مامان منو کشتی ایم سو ساری فور یو ؟ آره ؟ این چه جالبیه ؟ برام خوشحالن ؟ من مادرشون رو زنده کردم ؟
آرنولد گربهه که مرد () درون کامپیوتر بود دست از رمز گشایی برداشت . او محفلی بود . هیچ کس را نمی کشت . باید این را به لاکترابوکس ها می گفت.
- من کشتمش!
سپس خودش و کامپیوتر را به دیواره ی معده ی تیرکس کوبید و موجب اتصالی چند قطعه ی مهم شد ...
بیرون معده ی تیرکس / همان لحظه : تیرکس در حالی که جلوی چشمان گرد شده ی لاکترابوکس ها بالا و پایین می پرید و هرازگاهی با جرقه ای تمام استخوان هایش مشخص می شد ،محتویات معده اش را بالا آورد و کامپیوتر همراه با آخرین وعده ی غذایی -
که پدرلاکترابوکس ها بود - به بیرون پرتاب شد .
- قان؟
چشم بچه لاکترابوکس ها از جسد مادرشان به پدرشان و سپس به تیرکس و سپس طی یک فرآیند برگشتی به پدرشان افتاد.
-
قاقل!
سپس در حالی که پوست ها را بالا می زدند دنبال تیرکس راه افتادند و کامپیوتر و آرنولد درونش را تنها گذاشتند،
- نه ، نرین ! منو تنها نذارین ! من می ترسم ! من می تونم برگردم خونه مون ! آهای !