هافلپافvsگریفیندورسوژه: کم بینا- ستارهها گفتن که خوب صبحونه بخورین که سر بازی سر حال باشین.
با صدای آملیا همه به خودشون اومدن. خیلی هاشون سال اولی بودند و برای اولین بار کوییدیچ بازی میکردند.
با استرس تو این فکر بودند که بازی چه جوری پیش میره و خودشون باید چیکار کنند. تنها خیالی که نداشتن صبحونه بود.
- باشه چشم آملیا، چشم.
رز ظرف سوسیس را جلوی تلسکوپ آملیا گرفت. بلاخره اونم جزوی از تیم و از اتفاق مهاجم خوبی بود!
- لیندا خوبی تو؟
- آره.
- ماتلیدا تو چی؟
- آره...فکر کنم.
بعد نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:
-
هافلپاف آماده! لیندا موهایش را با روبان جمع کرد تا سر بازی اذیتش نکند. باید همهی گل ها رو میگرفت. اجازه نمیداد حتی یه سرخون هم وارد حلقهها بشن!
پشت سر شش بازی کن دیگه به راه افتاد.
هنوز پنج دقیقهای وقت داشتند تا لباس هاشون رو عوض کنند و رداهای کوییدیچ بپوشند.
رز همچنان نگران سه بازیکن تازهی تیمش بود.
- تانکس خوبی؟ چشات قرمز شدن.
- چشای من؟ حالم که خوبه.
-هست ولی. طبیعیم هستش خوب. اولین بازیته! یادم دقیقا مال خودم رو که حتی دیر رسیدم.
احساس کردی هر وقت چیزی رو بگو. اصلا بم بازدارنده بزن!
تانکس خندید.
- پشت من. باشه یادتون که بزنین لبخند خوشگل خوشگل!
صدای تماشاچی ها اونقدر زیاد بود که لیندا برای لحظهای آرزو کرد روکشهای گیاه شناسیش پیشش بودند.
آملیا اولین بازی خودش رو یادش اومد. اینکه چه قدر لحظهای اول صدای تماشاگرها اذیت کننده بودند ولی حالا از فریادها لذت هم میبرد!
- بعد یه مدت عادت میکنین. تازه وقتی ببریم دیگه برای یه هفته گوش ندارین!
- به نظر من که به این صدا ها نمیشه عادت کرد.
داورها دو کاپیتان رو گیر انداخته بودند و قوانین رو براشون دوره میکردند. بعد از اینکه هر دو تا آخر حرفهای داورها رو شنیدند، با هم دست دادند. همه بازیکنان سوار جارو هاشون شدند و تا صدای سوت به گوش رسید بازیکنها پرواز کردن و سر جای خودشون رفتند.
توپ ها توسط بلاتریکس آزاد شدن. یه گوی زرین، سرخگونها و یه بازدارنده، دوتا، سه تا...پنج تا!؟
اولش تانکس فکر کرد فقط خودش و از استرسشه که داره توپ ها رو زیادتر میبینه ولی وقتی آملیا ازش راجع به تعداد بازدارندهها پرسید، فهمید تنها نیس.
- به سمت کدوم ضربه بزنم؟
- نمیدونم شانسی یکیو بزنیم؟
- کار دیگهای نمیتونیم بکنیم.
کمی اون طرف تر، رز و ارنی در تلاش برای گل کردن توپ بودند. ارنی سرخگونی رو به سمت دروازه وسطی پرتاب کرد ولی برتی ، مهاجم گریف توپ رو در هوا و قبل از این ک سمت دروازه بره گرفت و به سمت دروازه هافل رفت. توپ رو به سمت دروازه پرتاب کرد.
لیندا سر جای خودش نفس عمیقی کشید. دقیقا میدونست برتی بیشتر ضربه هاش رو چه جوری میزنه. برای گرفتن توپهای برتی خیلی تمرین کرده بود.
ولی وقتی توپ پرتاب شد به سه سرخگون دیگه تبدیل شد و لیندا نمیدونست کدوم رو بگیره. به سمت یکی از اون توپ ها که فکر میکرد توپ اصلیه رفت ولی انگشتهاش هنوز به سرخگون نخورده بودند که توپ غیب شد. تازه متوجه شد که توپ اشتباهی رو انتخاب کرده ولی دیر شده بود.
گزارشگر گزارش کرد:
- و یه پرتاب به سمت دروازه هافل ولی دروازه بان هافل به سمت مخالف حرکت کرد و گل. اختلاف سی امتیاز شد. سی هیچ به نفع گریفندور!
رز نگاهی به لیندا کرد ولی لیندا نتونست با یه نگاه همه چی رو توضیح بده. برتی توپ رو به سمت هم گروهیش پرتاب کرد. ارنی سرعتش رو افزایش داد تا زود تر توپ رو بگیره. اما چشمهای اونم چند توپ کنار هم دیدن و گیج شد. که فرصتی داد به تاتسویا تا به سمت دروازه و گل چهارم حرکت کنه.
ماتیلدا دستهی جاروش رو به سمت پایین خم کرد و کنار لیندا شناور شد.
- لیندا انگار چند تا اسنیچ وجود داره شاید دو یا سه یا حتی چهار تا.
- منم زمانی که توپ میآد سمتم انگار تعدادش چند برابر میشه.
ماتیلدا حرفهای رز رو که به تانکس میگفت به یاد آورد. باید به تانکس علامت می داد که به سمت رز بازدارندهای پرت کنه ولی تانکس حتی نمیتونست درست ببینه چه برسه به اینکه بازدارنده پرتاب کنه.
ولی رز خودش هم متوجه درست نبودن قضایا شد. به سختی میتونست توپ رو ببینه. در اکثر مواقع چندتا تودهای سرخ رنگ تو هوا میدید و نمیتونست تشخیص بده چی به چیه!
- هستن گیاه و تلسکوپ خوب ولی. خوردیم ما چیزی یعنی؟
به هر حال میدونست با این وضع نمیشه بازی کرد ولی وقتی هم نداشت تا بفهمه چی شده.
نیمهی اول بازی با عقب افتادن شدید هافلپاف تموم شد. از زمانی که اولین بازی بدون سدریک تا حالا اینقدر گل نخورده بودن.
که البته اون بازی که سوراخ سوراخ شدن هم همش برنامه ریزی و توطئه بود. هری با قصدپلید سدریک رو برد تو هزارتو و دخلش رو آورد که دیگه هافلپاف جستوجوگر نداشته باشه و تیم بریزه بهم و گریفندور هی گل بزنه.
پایین روی زمین، اعضای هافلپاف چشمهای همدیگه رو نگاه میکردن بلکه بفهمن چه اتفاقی افتاده ولی فایدهای نداشت.
- نداریم اونقدر وقت. باید برگردیم بالا و بکنیم جبران. باید شه چشمهامون...
هنوز حرفش رو تموم نکرده بود که راه حل رو پیدا کرد. عینک روی چشم پیوز! اگه هر کدوم یه عینک پیدا میکردند، میتونستند دوباره توپ ها رو عادی ببینند و بازی رو به تعادل برسونند.
- میرین میکشین به صورت همه دست و میارین برام شیش تا عینک. باشه همش غیر پاتری.
نیمهی دوم- شبیه اینکه هافلپاف کل تیمش رو عوض کرده ولی فقط هرکدومشون یه عینک گرفتن. اتفاقا عینک هم بهشون میاد!
پنجاه امتیاز اول رو راحت گرفتند. گریفندوریها به قدری از خودشون و بردشون مطمئن بودند که حواسشون جمع نبود ولی پنجاه تای بعدی به همین راحتی نبود.
- گیاه آدمخوار رو سرخگون رو با سر برای ارنی میفرسته. تاتسویا و هرمیون دو طرفش پرواز میکنن و سعی دارن سرخگون رو بگیرن ازش ولی آملیا هس که با بازدارندهها اونا رو از ارنی دورمیکنه و پرتاب عالی ارنیه که گل میزنه!
گلی بعدی توسط رز و با حمایت تانکس به ثمر رسید. گیاه آدمخوار هم حتی یک گل زد که امتیازها رو برابر کرد.
- توپ دست ادوارده. رز میره که توپ رو بگیره. اووو! به موقع خودش رو کنار کشید وگرنه ادوارد همهی موهاش رو از ته زده بود!
ادوارد و قیچی هاش به دروازه نزدیکتر میشن...ببینم لیندا میتونه توپ رو بگیره؟...بله! توپ رو مهار میکنه و امتیاز ها مساوی باقی میمونن.
بازی همچنان جریان داشت و دو تیم سعی میکردن بهم گل بزنن ولی خبری از گوی زرین نبود. ماتلیدا به خودش گفت « نه به اون وقتی که دوتا دوتا میبینمش و نه به الان که کلا نمیبینمش.
»
- گوشنمه!
ماتیلدا صحبت با خودش رو به زمان دیگهای به زمان دیگهای موکول کرد و به طرف هاگرید که «گوشنش» بود، برگشت.
هاگرید دهانش را باز کرد و قبل از اینکه ماتیلدا حتی سعی کنه صدایی دربیاره و مانع از خورده شدن گوی زرین شه، گوی زرین بلعیده شده بود.
- خــــوش مزه بود!
پس از پایان بازیآملیا راست میگفت. صدای جیغ و داد جمعیت کوچک هافلپافی حتی با لحظهی ورودشون قابل مقایسه هم نبود. بلاخره، الکی نبود که، گریفندور رو برده بودند.
حتی هلگا هم یه شب دست از پند دادن و گرفتن گوشیهای مشنگی شون راس ساعت نه، برداشت و اجازه داد تا صبح بیدار بمونن و موفقیتشون رو شن بگیرن. گرچه که از وقتی به تالار رسیده بودند، همه رو با سوالهایی راجع به شربت گمشدهش دیوونه کرده بود. در آخر رز تصمیم گرفت شربت رو پیدا کنه بلکه راحتشون بذاره.
- بود چه جوری شربتتون ننجون؟
- دخترم عین آب بود. ریخته بودمش تو اون پارچ بزرگه.
پارچ بزرگه! همون پارچی که شب قبل از بازی همه ازش آب خوردن. همون شب احساس کرد یه طعم عجیبی میده!
پارچ رو که همون شب قبل بازی خالی کرده بودن و عملا غیرممکن بود از تو شکم بچهها دارو رو بازیابی کنه.
- ننجون اسمش رو بدین تا برم بخرم براتون.
- تقویت کنندهچشم بود مادرجان!
فلش بک به پس از خورده شدن گوی زرین- ولی هری هم یه بار گوی زرین رو خورد!
تاتسویا سعی داشت بلاتریکس رو قانع کنه که گریفندور گوی رو
رفته ولی بلاترکیس اصرار داشت که خوردن جزو گرفتن گوی محسوب نمیشه.
- مگه هرکاری که اون بچه سوسول پاتر انجام داده درسته؟ بعدم اون موقع دامبل مدیر بود، من شبیه دامبل هام؟
بعضی وقت ها داشتن بلاتریکس به عنوان داور خیلی به درد میخورد!