ریونکلاو در برابر هافلپاف
سوژه: فیلیکس فلیسیس⁃ من از همتون بهترم.

ثور این را در حالی که در اتاق راه می رفت، گفت. او به تازگی قدرت هایش را از دست داده بود و از اونجرز اخراج شده بود. حالا هم مسابقه کوییدیچ داشتند و او هیچ قدرتی نداشت. البته که اینها را به بچه ها نگفته بود. نمی خواست بچه ها هم مثل اونجرز به چشم یک بی مصرف به او نگاه کنند.
در واقع به غیر از پوسایدون و زئوس هیچ کدام از بچه ها هم قدرت خاصی نداشتند، ولی هر چه بود حداقل آنها مهارتی در کوییدیچ داشتند... ولی او چه؟
او جدا نیاز داشت که قدرتش رابرگرداند. اما چطوری؟ او فکر کرد و فکر کرد. هی فکر کرد. دوباره فکر کرد و دوباره و دوباره. ولی جوابی پیدا نکرد و با یک آه عمیق روی زمین ولو شد.
فقط اگر کمی شانس او را همراهی می کرد... بله شانس! خودش بود. آن بچه ها جادوگر بودند. پس حتما جایی شانس میفروختند.

سریع بلند شد که برود از یکی بپرسد کجا می تواند کمی شانس بخرد.
*****
⁃ مطمئنی جایی شانس نمیفروشن؟
⁃ آره ما که شانس نداریم. درسته جادوگریم ولی شانس نمی فروشیم که. مثل اینه که تو بری از یکی زندگی بخری. مگه همچین چیزی هست؟

ثور می خواست در جواب آندرو بگوید معلومه که هست، شما جادوگرید دیگه که با نگاهی دقیق به صورت خشمگین آندرو منصرف شد و آرام آرام صحنه را ترک کرد.
باید از کس دیگری می پرسید. او مطمئن بود که بالاخره می تواند جایی کمی شانس پیدا کند. پس سراغ یک بازیکن کوییدیچ دیگر رفت.
پنه لوپه توی اتاقی نشسته بود. ثور در زد و وارد شد. پنه لوپه سرش را بالا آورد و با حالتی که انگار کل وجودش علامت سوال شده، ثور را نگاه کرد. ثور هم دید بهتر است که پنه لوپه را از این علامت سوالی در بیاورد. پس گفت:
⁃ یه سوالی ازت داشتم.
پنه لوپه هم همچنان با حالت سوالی به او نگاه کرد. ثور گلویش را صاف کرد و گفت:
⁃ تو می دونی از کجا می تونم شانس پیدا کنم؟
و حالت سوالی پنه لوپه از بین رفت.
⁃ شانس رو پیدا نمی کنن، ولی می تونی کمی شانس یا اگه بهتر بگم معجون شانس بخری.
ثور با حالتی پیروزمندانه فریاد زد:
⁃ می دونستم!

و پنه لوپه را که دوباره به صورت علامت سوالی درآمده بود، تنها گذاشت و با خوشحالی توی راهرو ها دوید. یکهو فکری به ذهنش رسید که تمام آن خوشحالی را پراند. حتی شاید هم دو تا فکر. به خاطر این که حواسش جمع نبود به خودش کمی فحش داد. نه چندان زیاد. هر چه بود او ثور بود. کمی حواس پرتی چندان اشکالی برای یک قهرمان نداشت. توی دلش آن ها را لیست کرد: نپرسیدم از کجا بگیرم. اصلا اسم معجونه چیه؟
و این معنیاش این بود: پرسش دوباره از یک بازیکن دیگر!
لاتیشا داشت کتابی با موضوع جادوی سیاه می خواند که ثور وارد اتاق شد. لاتیشا هم با دیدن ثور قیافه سوالی پنه لوپه را به خود گرفت.
⁃ ای بابا چرا همتون انقدر حالت سوالی می گیرین به خودتون؟

و این باعث شد حالت سوالی لاتیشا از قبل هم بیشتر شود. ثور هم با دیدن این بیشتر درمانده و عصبانی شد و لاتیشا به این نتیجه رسید که حالت سوالی اش را باید از بین ببرد. ثور هم به نتیجه هایی رسیده بود و آن این بود که بهتر است توضیح دهد که برای چه کاری آمده است.
⁃ یه سوال... یعنی چندتا سوال داشتم ازت.
و سریع قبل از اینکه لاتیشا فرصت پیدا کند به حالت سوالی در بیاید ادامه داد:
⁃ اسم معجونی که شانس میاره چیه؟
و مغز لاتیشا با شنیدن این، دست از کنجکاوی کردن راجع به دلیل آمدن ثور به اینجا برداشت.
⁃ اسمش فیلیکس فلیسیسه.
⁃ ایول! از کجا می گیرنش؟
⁃ از کوچه دیاگون. البته می تونی خودت هم بسازی ولی یه خورده طول می کشه و حس می کنم سریع بهش نیاز داری. واسه چی میخوایش؟
و همزمان بازگفتن این جمله یک ابرویش هم با حالتی که انگار می گفت «جرئت داری نگو» بالا برد.
⁃ خب راستش... نیازش دارم.

با نگاهی به لاتیشا فهمید که او انتظار دارد بیشتر توضیح بدهد پس اضافه کرد:
⁃ خب یعنی... کارش دارم دیگه. خیلی به بدشانسی خوردم. نیازش دارم واسهی...
⁃ تقلب؟
⁃ نه خب... یعنی... آره.
⁃ خوبه منم هستم.

⁃ جدی؟

⁃ معلومه.
⁃ خب پس بریم بخریم.
⁃ نه دیگه. گفتم پایهی تقلبم نه پایهی این همه راه رو رفتن.
راستش لاتیشا کلا آدم بی حوصلهای بود. به خودش زحمت نمی داد تکالیفش را بنویسد و با تهدید کردن بعضی از بچه ها مبنی بر این که تکالیفش را بنویسند کارش را پیش می برد و در امتحان ها هم از روی بقیه تقلب می کرد. لاتیشایی که انقدر بی حوصله بود مطمئناً تا دیاگون نمی رفت. ثور که جا خورده بود با صدایی که به سختی شنیده می شد گفت:
⁃ باشه.
و آرام آرام از صحنه خارج شد. در حالت عادی ثور هیچ وقت این حرکت را انجام نمی داد اما حالا چون حسابی جا خورده بود، این واکنش را نشان داد. انتظار نداشت کسی چنین چیزی به او بگوید. هر چه بود او ثور افسانهای بود. پسر اودین. کنترل کنندهی آسمان. پس قطعا انتظار این برخورد سرد را نداشت.
*****
«معجون فروشی چهار برادر»
با دیدن این تابلو نفس راحتی کشید. بعد از کلی پرس و جو و بدبختیهای فراوان بالاخره رسیده بود. این فوق العاده بود. محشر بود. باورنکردنی..
⁃ بسه دیگه هی هیچی نمی گم ادامه می ده.

⁃ ها؟ کی بود؟

⁃ منم احمق.
⁃ منم احمق کیه؟

⁃ ای خدا!

⁃ من توئم. مغزتم.
⁃ آها. خب زودتر می گفتی دیگه.

⁃ خب حالا اصلا شتر دیدی ندیدی برو تو مغازه.
⁃ باشه.

و با این حرف در چوبی مغازه را آرام آرام باز کرد.
⁃ آهای! کسی هست؟
⁃ آهای! کسی هست؟ کسی هست؟ کسی هست؟
⁃ چی؟ کی بود؟
⁃ چی؟ کی بود؟ کی بود؟ کی بود؟
⁃ انقدر ازم تقلید نکن.
⁃ انقدر ازم تقلید نکن. نکن. نکن.
⁃ دوباره مجبورم برگردمو بهت توضیح بدم؟

⁃ چی؟ چی شده؟ آها. مغزمی. اون آدم تقلید کار رو توضیح بدی؟

⁃ آره. اون انعکاس صداته.

⁃ می دونستم خودم. فقط به این خاطر این کارو کردم که برگردی.

آخه دلم واست تنگ شده بود.

⁃ باشه بابا جمع کن خودتو. حالا باید برم کلی کار دارم.
⁃ باشه ولی دوباره برگرد.
ثور که دید مغزش قصد جواب دادن ندارد همینطور توی مغازه قدم زد تا صاحبش بیاید. ولی نیامد و ثور هم عجله داشت. پس یک معجون فیسیک فیلیلیکس برداشت . صبر کن ببینم. این با چیزی که لاتیشا گفته بود فرق داشت. معجون... معجون... فیلیکس فیلیسیس. بله. همین. یکی از همان ها را برداشت، پولش را گذاشت روی میز و سریع از مغازه بیرون آمد و دوباره با هزار بدبختی. نه. نهصد و نود و نه بدبختی. این دفعه پایش به هیچ سگی گیر نکرد.
*****
⁃ مسابقه یک ربع دیگر آغاز می شود. از تمامی بازیکنان و تماشاچیان خواهشمندیم هنگام بازی فحش ۱۸+ سال ندهند.

این صدای جیغ جیغوی داوری بود که سعی داشت صدای نرم و لطیفی که توی بیمارستان و فرودگاه پخش می شوند را تقلید کند اما صدای خروسی که گلویش گرفته از صدای او بسیار قشنگ تر بود.
اکثر بازیکنان استرس داشتند و فقط ثور بود که خیلی ریلکس روی صندلی لم داده بود و چکشش را می چرخاند و هنگام چرخاندن آن ملت را له می کرد. البته شاید بقیه فکر می کردند به خاطر استرس است چون موقع استرس هم دقیقا اینکار را می کرد اما این دفعه از ریلکس بودن زیاد از حد ثور بود.

آن طرف هم زئوس از استرس نه ریلکسیت زیاد، داشت ناخودآگاه رعد و برق به همه جا می زد و هر از گاهی هم کسی را برشته می کرد.

خلاصه هر کس به نوبهی خودش خرابی به بار می آورد و کسی را مصدوم می کرد و یا می کشت اما چون تیم کوییدیچ به اعضایش نیاز داشت کسی حق نداشت بمیرد و هر کسی که می مرد را کاپیتان می کشت. در نتیجه ملت هم از ترس کشته شدن توسط کاپیتان نمی مردند.
⁃ خب بازیکنا وقتتون تمومه زود بیاین تو زمین.
و بازیکنان خیلی آهسته و با وقار داشتند وارد زمین می شدند که داور فریاد زد:
⁃ زود تر بجنبین بیاین دیگه. وقتمون کمه.
البته که وقتشان زیاد بود اما به خاطر نشکستن دل داور بازیکن ها کمی( تاکید می کنم. کمی! ) سریع تر آمدند.
⁃ خب حالا با شلیک گلولهی من بازی شروع می شه. ۱... ۲... آماده...
خواست بگوید آتش و همزمان گلوله اش را شلیک کند که فهمید نه تفنگی دارد و نه گلولهای و تنها به خاطر فیلم دیدن بیش از حد، جو زده شده بود. ولی او کم نمیآورد. نه در مسابقه ای به این مهمی پس از خودش صدای گلولهی فوق العاده ای که به خاطر فیلم دیدن زیاد بود در و آورد و همزمان گفت:
⁃ آتش!
و بازیکنان هم با جارو هایشان بلند شدند.
⁃ بله. بازیکنان به سمت دروازهی ریونکلاو پیش می رن و... گل نمی شه.
ثور با شنیدن این سری به نشانهی رضایت تکان داد. او نه تنها خودش از معجون شانس خورده بود، بلکه توی غذای تمام بچهها هم ریخته بود. حالا هم داشت با رضایت تمام اثراتش را نگاه می کرد.
⁃ حالا ثور به سمت دروازه می ره... و... گل! گل به نفع تیم ریونکلاو. همش پشت سر هم دارن خوش شانسی میارن.

*****
⁃ بچهها ببینین چی پیدا کردم.

⁃ ولمون کن.

⁃ حوصله داری ها.
⁃ بعد از باختمون دیگه مهم نیست چی پیدا کردی.

و البته که شما انتظار این برخورد سرد را نداشت. شاید هم داشت. آن هم بعد از باخت افتضاح آن شب. ولی این موضوع واقعا مهمی بود.
⁃ نه خیلی مهمه. بیاین.
بچه ها هم با کلی غر زدن و فحش دادن و غیره بالاخره آمدند.
⁃ خب حالا این بطری چیز خاصی داره ما رو تا اینجا کشوندی؟
شما که تعجب کرده بود گفت:
⁃ اولاً که نصف یه اتاق رو اومدی. ثانیاً اینو ببین...
⁃ داریم می بینیم ولی نکته خاصی نداره.

شما که متوجه شد برچسب بطری زیر دستش است آن را سریع چرخاند.
⁃ نه! امکان نداره.

⁃ کار کی می تونه باشه.
⁃ هافلپافیا اینو دادن به خوردمون؟

شما هم پیروزمندانه گفت:
⁃ نه. کار اونا نبود.

این تو کیف ثور بودش.

و با گفتن جملهی آخر بغضش گرفت. او ثور را خیلی دوست داشت. ولی بالاخره یکی باید این کار را انجام می داد. روی بطری نوشته بود:
«مجون برعکس
فیلیکس فلیسیس»
و با خط ریزی زیر آن نوشته بود:
این معجون بسیار شبیه فلیکس فلیسیس است. اول برای شما مقدار زیادی شانس آورده و بعد دقیقا برعکس آن کار می کند و برای شما به مقدار زیادی بدشانسی می آورد. استفاده برای کودکان زیر پنج سال ممنوع.