هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ جمعه ۱۰ مرداد ۱۳۹۹
#1
پاسخ به تکلیف و سوالات جلسه اول



وصیت نامه ای مختصر از زبان خودتون بنویسید که قرار است با صدای بلند قبل از به پایین خم شدن جارو در لحظه سقوط بخوانید. جعبه سیاه جارو تون اینو گوش میده و به بازماندگان شما میرسونه پیام تون رو. در نتیجه میتونید به افشای حقایق و دسته گل ها بپردازین، جاسازهاتون رو لو بدین، یا حلالیت بطلبین! بهرحال ممکنه نتونید زنده برسین پایین.


واقعا نمی دونم توی این لحظه باید دقیقا به چی فکر بکنم ، قلبم انقدر تند و محکم میتپه که میتونم صداش رو بشنوم. معمولا توی فیلما و کتابا مردم وقتی نزدیک مرگ بودن داشتن فریاد می زدن ولی چرا الان من هیچ حس خاصی ندارم ، وقتی به این چیزا فکر میکنم خندم میگیره از اینکه چقدر راحت و مسخره دارم میمیرم واینکه چه آرزو های بدرد نخوری داشتم ، به هر حال بگذریم از این حرفا هرکی که هستی و داری صدام رو میشنوی من توی زندگیم ادم شری نبودم که بخوام اعتراف بکنم و از کسی طلب بخشش بکنم همیشه در حال کار خیر بودم و دعای خیر مردم و مرلین پشت سرم بوده ، حتی یک بار مرلین به خوابم اومد و از من به خاطر کار های نیکم تشکر کرد
ولی حالا اگه امکانش هست به بقیه این گوش ندید و جارو رو به آستریکس بدید میخوام یه گپ کوچولو باهاش بزنم ... چرا هنوز دارید به حرفام گوش میدید شما ، گفتم آستریکس ... اقا برید دیگه رد بشید اع.
سلام آستریکس خوبی ؟ چه خبر؟ بیخیال نمی خواد جواب بدی فقط زود باش برو توی چمدونم چنتا عروسک دخترونه و لباس گل گلیه مرلینه ، همشون رو آتیش بزن تا لو نرفتم بعد بالشتم رو بردار و داخلش رو خالی بکن چند تا وسیله هست که نمی تونم اینجا بگم همشششش رو آتیش بزن اوکی ؟ دست کسی نرسه به اونا ممنون
ولی لباسه خیلی به مرلین می اومد...
در آخر یه نصیحت پدربزرگانه برای بچه ها و نسل های آینده دارم سعی کنید توی زنگیتون اول اینستا بعد کتا ... او اشتباه گفتم اول بگید به نام مرلین بعد شروع کنید به انجام کار هاتون. و همیشه ....


بر حسب کرم و کرم و خلاقیت یا حتی دانش جادویی و ماگلی خودتان، دو مورد روش غلبه بر کشش g رو در حین لحظه سقوط از جارو نام برده و مختصراً شرح دهید


خب این تنها روشی که من برای این کار بلدم و بهتون تضمین میدم به احتمال 99 درصد جواب میده
اولین قدم اینه قبل پرواز یه گل توی جیبتون بزارید خب همه چی آمادس اولین قدمتون آخرین قدمتون هم حساب می شد.
وقتی توی آسمون بودید و داشتید سقوط می کردید گل رو بیرون بکشید و به سمت زمین بگیرید چشماتون رو پر اشک بکنید و بگید ای نیروی g تو چقدر خوب و دوست داشتنی هستی من همیشه دوسِت داشتم ، میشه همیشه کنارم بمونی... بعد از اینکه این جمله رو به زبون آوردید نیروی g دمش رو میزاره روی کولش و فرار میکنه و شما روی هوا معلقم می شید.
حالا نوبت اینه که به شما بگم چرا گفتم 99 درصد ... اگه وقتی شما این جمله رو به زبون آوردید و جواب نداد تبریک و تسلیت عرض میکنم نیروی g به درخواست دوستی شما پاسخ مثبت داده و شما جزو اون یه درصدین
امیدوارم روحتون همیشه شاد باشه.

چهرم موقع از کار افتادن جاروم

ژستم موقع سقوط

چهرم بعد از برخورد به زمین



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ چهارشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۹
#2
پاسخ به تکلیف و سوالات جلسه اول



یک جانور رو انتخاب کنین و توضیح بدین که چطور میشه نوع جانورنماش رو از واقعیش تشخیص داد

گربه
من به طور حتم گربه رو انتخاب میکنم.
خب گربه ها موجوداتی تنبل و به شدت لش هستن
و در اکثر اوقات یه گوشه در حال لم دادن هستن و زیاد این ور اونور نمیرن مگر اینکه بخوان بازی بکنن یا غذا بخورن ، به طور کل چیز هایی از این قبیل
و این ها رو میشه نکته های ریزی در نظر گرفت که جانورنماها رو تشخیص داد
ولی حالا نوبت نکات مد نظر من هستش
نکته اول: گربه ها گاهی اوقات یه تختشون شل میشه و کار هایی رو انجام میدن که فقط یه گربه واقعی میتونه اون هارو انجام بده
نکته دوم: روی زمین نور یه لیزر رو بندازیم تا واکنش گربه رو ببینیم و شاید یه توپ کوچولو هم جواب گو باشه
نکته اخر و آخرین تلاش من : یه سطل آب آماده میکنید گربه رو بلند میکنید اینجا به یک چیز باید توجه کنید اگه موقع بلند کردن گربه اون سریع پاهاش رو از زمین جدا کرد و بدنش رو سفت نگه داشت تا کش نیاد بهش شک کنید ، خب حالا گربه رو ببرین نزدیک سطح آب و بندازیدش توی تشت.

واکنش اون ها و درجه اسکل بازیشون مشخص خواهد کرد که واقعی هستن یا نه


فرض کنین به شما حق انتخاب دادن که یک جانور رو به میل خودتون برای جانورنما شدن انتخاب کنین. چه جانوری رو انتخاب می‌کنین؟ چرا


در جواب این سوال هم باید بگم به طور قطع گربه
چون من در دنیای ماگلی در ۹۰ درصد اوقات در حال لش کردن و خیره شدن به دیوارم
و در دورانی که توی هاگوارتز میگذرونم تا فرصتی پیدا بکنم خودم رو لش میکنم
آدم تنبلی نیستم ولی انگار جد من یه گربه نما بوده چون انرژی لش بودن توی خون منه و همیشه میزنه به سرم
و اینکه گربه ها محبوبیت زیادی دارن و به راحتی خودشون رو توی دل همه جا میکنن
گربه انعطاف خوبی داره و حتی میتونه به راحتی از دیوار صاف بالا بره
البته من هیچکدوم از این قابلیت هاش برام مهم نیست
و تنها دلیل انتخابم همون تنبل بودنشه

دوست داشتین جانورنما بشین؟ چه آره و چه نه، دلیلش رو بگین

جانور نما بودن حس خوبی داره ولی من ترجیح میدم اگه قرار باشه توانایی داشته باشم چیز دیگه ای باشه
یکی از دلایلم اینه که وقتی به یه جانور تبدیل بشم
هر جانوری فرقی نمیکنه ، توی طبقه بندی زنجیره غذایی سقوط میکنم و اصلا از این نکته خوشم نمیاد برای همین ترجیح میدم روی همون قله زنجیره غذایی بایستم بهتره
به نظر من جانور نما بودن باعث میشه خوی حیوانی که ما موقع تبدیل شدن به یه جانور پیدا میکنیم
کم کم پیشروی کنه و حتی باعث نقص در خصوصیات اخلاقی اصلی ما بشه.
نمیگم حرفم درسته ولی خب کلا ترجیحش نمیدم



پاسخ به: کلاس طلسم‌های باستانی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹
#3
یه مشکلی که براتون پیش اومده رو درنظر بگیرید، طلسم رو اجرا کنید و خود مشکل و نتیجه خلاقانه ش رو بنویسید

آره دیگه
آره
الان که میبینید اینجام
درسته که اینجام ولی نباید میبودم چون قبلا اینجا بودم
ولی مهم نیست شاید منظورم رو نفهمید همتون ولی پرفسور خودش میدونه
و سعیم نکنید با طلسمی که پرفسور بهمون یاد داد بفهمید منظورم چیه وگرنه طلسم بهتون یه پاتریک میده
خلاصه بگذریم از این حرف های بی خود.
مشکلی که برای من پیش اومده زیاد پیچیده نبود ولی خب مجبور هم بودم ازش استفاده بکنم
کفش یکی از هم اتاقی هامو نصفه شب از پنجره پرت کردم بیرون از خواب گاه و خب اون شخص هم عصبانی شد از جایی که خون آشام هم بود میخواست خون منو بریزه توی یه لیوان و بنوشه
از طلسم برای برگردوندنه کفش اسفتاده کردم و طبق انتظارم هیچ چیز آدمی زادی جلو نرفت
طلسم واسه اینکه خودشو بامزه نشون بده کفش رو به یه مشعل چسبوند و آتیشش زد و بعد آوردش پیش من به جای اینکه کفش رو روی زمین بزاره محکم کوبیدش توی صورتم
واقعا این افتضاحه
افتضاح ، این چه طلسمیه واقعا

بنظرتون این طلسم میتونه چه کاربردی داشته باشه

استاد می گفت این طلسم مشکل های فردی ما را برطرف میکنه ولی از طرفی مثل غول چراغ جادو هم نیست که آرزو های ما را برآورده بکنه
واقعا متوجه نمی شم اگه من گرمم بشه ، خب مصلما زیر یه کولرمی رم یا خودم رو باد میزنم.
نمی دونم واقعا چه نیازی به همچین طلسمی می تونم داشته باشم ، آخه تا به حال برام پیش نیومده و نخواهد اومد که بخوام از کسی یا چیزی چنین در خواست های ابلهانه ای بکنم.
امیدوارم به کسی برنخورده باشه ولی این طلسم بیشتر به درد افرادی میخوره که نه میتونند از مغزشون استفاده بکنن نه اراده ای برای انجام کاری دارن ، مطمئنم کاربر های این طلسم خودشون را پوشک می کنن ، چون مشخصا اگر حال و حوصله انجام کارهاشوش رو داشتن از این طلسم استفاده نمی کردن ، این طلسم تنها کاربردی که داره اینه که یک یا چند نفر را شاد و تن پرور نگه داره ، البته نباید هم منکر مزایا اش شد ، ولی بازهم ... این طلسم کار ها رو خراب تر میکنه و به نظر من بیشتر ضرر به خوده



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۰۸ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
#4
نام : همیش
نام خانوادگی : فراتر

گروه : گریفیندور

چوب دستی : 22 سانتی متر و ساخته شده از چوب درخت بلوط و ریشه درخت کاج
به صورت مارپیچ دو تکه چوب به هم دیگر بافته شده اند

سن : نامعلوم


ویژگی های اخلاقی : از ویژگی های اخلاقیم میتونم به بی تفاوتیم اشاره کنم ، این ویژگیم باعث شده آدم خود داری باشم و زیاد با دیگران خو نگیرم ولی وجودم خالی از احساس هم نیست. بیشتر سعی می کنم با کتاب و موسیقی وقتمو بگذرونم و اکثر دوست های من هم وسایل شخصیم هستن.

ویژگی های ظاهری : تقریبا قد بلندی دارم که اگه بخوام دقیق محاسبه بکنم قد من 182سانتی متره ، موهای من سفید رنگه و این سفیدی هم به خاطر کهولت سن نیست ؛ یه بیماری مادرزادیه. چشمام قهوه ای رنگه و بدن لاغری دارم که بیشترشو با عضله پر کردم ( عضله ای نیستم ولی)
سپاس فراوان



-----
تایید شد!
خوش برگشتین!




ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۱۴ ۷:۲۹:۵۹


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ چهارشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۷
#5

تکلیفتون هم اینه که این طلسم رو روی یه چیزی اجرا کنید، یه کاری بکنید باهاش خلاصه. اگر روی آدم اجراش کردید، اثرات جانبی و اتفاقاتی که میفته و چیزایی که میشه رو حتما و به صورت کامل شرح بدید!

همیش با عصبانیت و زود تر از همه از کلاس خارج شد. به طرف اتاق خواب گریفندور حرکت می کرد و مدام در راه با خودش حرف میزد ، از لحن حرف زدنش هم میشد فهمید که دارد کسی را مسخره میکند.
- سوسیس بلغاری ؟ باورم نمیشه ، به من میگه سوسیس ؟ شیطونه می ...

ناگهان خون در بدن همیش خشک شد ، صورتش سفید ، مانند برف شده بود. همیش با ترس رو به استادش ، که رو به رویش ایستاده بود و در حال خوردن سوسیس بلغاری خوش مزه ای بود کرد و گفت :
- سلام پرفسور ... اع ... خو ... خوب ، هستین ؟

پورفسور فنریر اخرین گاز از سوسیسی که در دستش بود را زد و یک سوسیس دیگر از جیبش در اورد و شروع به خوردنش کرد ، در همان حین پاسخ همیش را هم داد :
- خوبم ؟ معلمومه که خوبم مگه میشه سوسیس به این اعلایی جلوم ایستاده با ، اع ببخشید سوسیس به این خوشمزه ای دارم میخورم بایدم حالم خوب باشه.

همیش سرش را پایین انداخت و به پرفسور فنریر گفت :
- پرفسور میشه بعد از اینکه سوسیسم کردین منو نخورین ؟
- چی میگی بچه جون ، من کاره دیگه ای باهات داشتم . میخواستم بگم بری پیش هاگرید و یه بسته رو ازش تحویل بگیری بیاری پیش من.

همیش لبخندی به پهنای صورتش زد و با خوشحالی گفت :
- البته پرفسور ، البته!

سپس با عجله به سمت خروجی مدرسه حرکت.

بیست دقیقه بعد:

تق تق تق!

همیش با خوشحالی به در اتاق پرفسور فنریر ضربه میزد.
ناگهان صدایی کاملا اشنا از پشت در به گوشش رسید:
- بیا تو!

همیش در اتاق پرفسور را باز کرد همینکه در باز شد، حاله ای از دود تمام هیکلش را پوشاند. ناگهان همیش فریاد زد:
- سلام استاد ... اینجا چه خبره ؟
- به سلام پسرم ، این دود رو میگی ؟ چیز خاصی نیست فقط یکم دوده دیگه مهم نیس. حالا اون بسته ای که گفته بودم رو اوردی؟
- بله استاد ؛ همینجاست.

سپس ردایش را کنار زد و جعبه سوسیس بلغاری را روی میز پرفسور گذاشت. پرفسورفنریر با خوشحالی به طرف سوسیس ها حرکت کرد . پرفسور مشغول باز کردن جعبه بود اما چیزی در اتاق توجه همیش را جلب کرده بود ، یک فنجان که مدام در حال تولید کردن دود بود ؛ همیش به طرف فنجان حرکت کرد هرچه نزدیک تر میشد فنجان دود بیشتری تولید میکرد تا اینکه فکر بکری به ذهنیش رسید.
- استاد من الان تکلیفمو تحویل میدم!

سپس چوبدستی اش را در اورد و فنجان را نشانه گرفت
- "ولفیوس ماکسیمیلوس شیمبالوس"!

در این لحظه که استاد در حال بلعیدن یک سوسیس کامل بود با شنیدن این طلسم چمانش گشاد شد و با دهنی که پر از سوسیس بود رو به فنجان کرد. طلسم به فنجان برخورد کرد ولی چون سپر محافظتی داشت منعکس شد و به طرف استاد حرکت کرد طلسم درست به سوسیس درون دهن استاد برخورد کرد. پرفسور نگاه مرگباری به همیش کرد و بعد صدای خرخرش بلند شد.سوسیس در حال تبدیل شدن به گرگ بود مدام در دهن فنریر پیچو تاب میخورد فنریر سعی میکرد تا سوسیس نیمه گرگ را از دهنش در بیاورد ولی جنب وجوش سوسیس زیاد بود. همیش نمی دانس چه کاری انجام بدهد برای همیش سریع از اتاق خارج شد. پرفسور هر چه تلاش میکرد ثمری نداشت تا اینکه سوسیس گرگ شده مانند یک هلو لیز خورد و به درون معده فنریر رفت. پرفسور نفس عمیقی کشید و گفت:
- چقدر خوشمزه بود ، به به به!

سپس پروفسور فنریر نگاهی به شکم خود انداخت که به شکل یک گرگ، قلمبه شده بود و بعد با عصبانیت فریاد زد :
- همییییییییییش ... من ... تورو ... سوسیس میکنممممم!



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷
#6
سلام پروفسور.

یه مقاله به شکل رول مینویسید راجع به اینکه یه گرگینه گازتون گرفته. اینکه علائمش چیه. چطور تغییر شکل میدید. چه اتفاقی میفته کلا براتون.

- میگم بهتر نبود یه وقت دیگه میرفتیم پیش گروپی؟

آبرفورث که در حال در آوردن سوسک های درون ریشش بود گفت :
- چی ؟ نه بابا ، مگه الان چشه ؟
- خب یه شب ترسناک توی جنگل ممنوعه و اینکه اینجا ...

همیش با شنیدن صدای عجیبی ، پرش بلندی زد و گردن آبرفورث را محکم چسبید.
- واییییی یا حضرت مرلین خودت نجاتم بده ... صدای چی بود؟

آبرفورث که تمام دل و روده اش از شدت خنده توی جیبش ریخته بود ، کمی خودش را جمع و جور کرد و گفت :
- اروم باش عزیزم . چیزی نشده که چرا میترسی ؟ فقط یه باد گلوی ساده بود.
همیش با قیافه ای که همچون کسانی که سالها بدبخت و آواره بوده اند و در زیر پل خوابیده اند و سپس برای اولین بار مورد زورگیری واقع شده اند، گفت:
-چی میگی؟ من و ترس؟ من داشتم نقش بازی میکردم تا تو یکم بخندی بابا.
- باشه قبوله. ولی یه چند دقیقه اینجا وایسا من میرم اون پشت یه کاری دارم، برمیگردم.

همیش دستانش را برای آبرفورث تکان داد. و بعد به یک درخت نیمه سوخته تکیه داد.
همیش به فکر فرو رفته بود و به دوران کودکی و بازی الک دولک فکر میکرد، اما ناگهان صدایی شنید. صدا برایش آشنا بود. کمی فکر کرد و بعد لامپی در بالای کله اش روشن شد.
-آبرفورث بیا بیرون ؛ میدونم تویی. دیگه از این ادا اطوارات نمیترسم.

همیش جوابی نشنید. فقط صدای خش خش برگ درختان می آمد که در حال خرد شدن زیر پای کسی بود.
کمی ترس به دل همیش افتاده بود. بلند شد و چند قدم به عقب برداشت و با صدایی ترسیده و لرزان گفت :
-آبرفورث؟ تویی؟ خواهش میکنم ، اگه تویی جواب بده.

و باز هم جوابی بجز خش خش برگ درختان نشنید. چند قدم دیگر به عقب رفت و بعد سر جایش خشکش زد.
از پشت به یک هیکل بزرگ و تنومند برخورد کرده بود.
همیش نفس راحتی کشید و با خیال راحت گفت:
- اخیششش ، خیلی منو ترسوندی داشتم سکته ...

جواب همیش، صدای خرناس بلندی از پشت سرش بود، و سپس چند قطره آب دهان چسبناک روی سر
همیش ریخت.

همیش با عجله برگشت و نگاهی به صورت ان موجود کرد. دست و پایش شروع به لرزیدن کردند. یک گرگینه جلویش ایستاده بود. همیش ناامیدانه برگشت تا فرار کند اما پایش به ریشه درختی گیر کرد و محکم به زمین خورد. پایش هنوز به ریشه درخت گیر کرده بود ،
گرگینه خیز برداشته بود و اماده حمله بود. همیش فریاد میزد :
- کمک ، کمکم کنید ، یه گریگنه!

همیش آنقدر ترسیده بود که حتی نتوانسته بود اسم گرگینه را درست تلفظ کند. گرگینه هم که دیده بود ان غذای لذیذ نمیتواند از جایش تکان بخورد با ارامش به سمتش حرکت می کرد. هیچ عجله ای برای خوردن همیش نداشت. گرگینه به بالای سر همیش رسید به گلوی همیش نگاه میکرد. دندان هایش را تیز کرده بود و اماده گاز گرفتن بود که در لحظه اخر پای همیش رها شد. گرگینه به سمت گردن همیش حمله ور شد ولی همیش گردنش را از مسیر دندان های تیز گرگینه کنار کشید. بلند شد تا فرار کند اما گرگینه زرنگ تر از این حرف ها بود سریع با دندان های تیزش بازوی چپ همیش را گاز گرفت. درد وحشتناکی تمام وجودش را فراگرفت ، میخواست دست همیش را از جا بکند که صدای اشنایی به گوش رسید .
-سکتوم سمپرا!

گرگینه روی زمین افتاده بود. بی جان به نظر میرسید.
آبرفورث گرگینه را از پا در آورده بود. او به سرعت به سمت همیش رفت. صدایش میکرد اما همیش هیچ صدایی را نمی شنید.
آبرفورث با نگرانی او را از روی زمین بلند کرد و شروع به حرکت کرد.

همیش درد بدی را تحمل میکرد و مدام فریاد میزد ، فریاد هایی از اعماق دلش.
استخوان هایش میسوخت و پوستش تبدیل به یخ شده بود.
هر ثانیه که میگذشت حال همیش بدتر و بدتر میشد. گاز گرگینه کار خودش را کرده بود.
و دقایقی بعد، آبرفورث حس کرد وزن همیش در حال زیاد شدن است. اما اهمیتی نداد. او به حرکت ادامه داد، تا زمانی که همیش ناگهان از روی او پایین پرید، و پیش از آنکه آبرفورث بتواند دوباره چوبدستی بکشد، گاز محکمی از گلوی آبرفورث گرفت...



پاسخ به: کافه گریف!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۹۷
#7
فردی با موهای اشفته و کثیف ، تلو تلو خوران به سمت مکانی نامعلوم حرکت میکرد.
خمیازه کشان به دری نزدیک شد و در را باز کرد ؛ همینکه در باز شد ملتی که درون ساختمان بودند با چوبدستی هایشان او را هدف گرفتند.
سکوت ترسناکی همه جا را فرا گرفت که ناگهان ارسینیوس فریاد زد :


- اینجا چه خبره ؟ واقعا براتون متاسفم ، روی هم گروهیتون چوبدستی بلند میکنید.


رون خودش را ازمیان جمعیت کنار کشید و گفت:


- هم گروهی ؟ این یه روحه ، موهای زشتشو ببین اخه ببین چه بدن لاغرو استخونیو زاقارتو زشتی داره ؟


با این حرف رون وی به بدن سیکس پک خودش نگاهی انداخت و بعد از کمی لود شدن تازه یادش امد که لباس هایش را نپوشیده است. ارسینیوس به طرف پسر رفت و کنار او ایستاد مهربانانه بغلش کرد و بعد چک آبداری نثار گوش کثیف و چرکینش کرد و با همان لحن همیشگی گفت :


- این همه مدت کجا بودی همیش؟


همیش کمی لود شد و گفت :


- ها ؟... اها ... راستش من ...
- خب مرسی فهمیدم


ارسینیوس رو به ملت کرد و گفت :


-فرزندان من ... اع ، یعنی دوستان من ما باید هرمیون رو پیدا کنیم.


استریکس با همان لحن ترسناکش گفت:


-اینو که خودمون هم میدونیم. ولی از کجا باید شروع کنیم؟
- مثل همون دفعه قبل علامت ها رو دنبال میکنیم. رون؟ توی جیبت چیزی هست؟


رون با صورتی ترسیده و لرزان شروع به گشتن جیب هایش کرد وبعد خشکش زد.
برگه ای جدید از جیبش در اورد.
با ترس برگه را باز کرد و شروع به خواندن کرد:


- رون عزیز سلام. ممنون که توی همه این سال ها از هرماینی مراقبت کردی.راستی رنگ موهات یکم مسخره بود برای همین ... یکم دستکاریش کردم.


رون به سرعت به سمت اینه شکسته ای رفت که روی زمین افتاده بود. صورت خودش را دید ، باورش نمی شد.


-چرا... چرااااااا


رون بعد از دادو فریاد های کوتاهی غش کرد و روی زمین افتاد.
همیش دستی به موهای ژولیده اش کشید و گفت:


- راستی هرماینی گفت دیگه دنبالش نگردین...



پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
#8
هرمیون با هم دردی با هاگرید صحبت میکرد که ناگهان هری با صدایی شبیه به غارغار درامد :
- بسه دیگه ! ... هاگرید من ازت معذرت میخوام ولی باید درمورد یه موضوع مهم باهات صحبت کنم.

هاگرید صورتش را به طرف هری چرخاند و با لحنی که سپاس و ستایش در ان موج میزد گفت :
- واقعا ممنونم هری که میخوای درمورد پدرم حرف بزنی.
- نه هاگرید ؛ من میخوام درمورد جورجی با تو صحبت کنم.

هاگرید دستش را به ریشش کشید و شروع به قدم زدن در کلبه کوچکش کرد. سپس با همان لحن همیشگی ادامه داد :
- ببین ... این جورجی ، من نمیشناسمش ولی از پرفسور دامبلدور ... اره خود پرفسور دامبلدور شنیدم که میگفت
اون قبل از رفتنش یه چیزی رو کش رفته و فرار کرده ؛ حالا چی شده که درمورد اون سوال میکنید ؟
- هیچی ، اون الان یه شبحه و توی این منطقه سرگردونه ، اومد پیش من و از من خواست تا بدنشو از توی اب در بیاریم و یجایی دفنش کنیم.

رون بدون ملاحظه به دیگران شروع به حرف زدن کرد :
- صبر کن ببینم ، من دفنش نمیکنم.

هرمیون با لحنی عصبانی گفت :
- الان وقتش نیست که کنار بکشی ، باید همون موقع که هری گفت مخالفت میکردی نه الان.
- خوب من اون موقع نفهمیدم که غضیه چیه.

هری و هرمیون با چهره ای که تعجب از ان سرازیر بود به هم نگاه میکردند ، رون دستش را بالا گرفت و ادامه داد :
- نگاه کنید ، اون مدت زیادیه که زیره ابه. پس من مطمئنم که بدنش زیر اب پلاسیده شده و اینطور چیزا...کلی گند کاری میشه.

هرمیون نگاه تندی به رون کرد و گفت :
- تو نگران نباش ، من خودم درستش میکنم.

هری که بی خیال جر و بحث شده بود به پیش هاگرید رفت و به هاگرید در حال گریه گفت :
- هاگرید ؟ دیگه چی میدونی ؟
- راستش ... فقط اینکه اون ادم عجیبیه و خیلی هم حیله گره.
- حیله گر ؟
-اره ؛ من که اینطوری شنیدم.
- باشه ... خیلی ممنون هاگرید ، ما فعلا میریم . بای
- به سلامت

هاگرید دستمال قرمز و گل گلی را از توی جیبش در اورد و جلوی دماغش گذاشت ، مسلما صدای ترمز قطار از ان صدا لذت بخش تر بود.

هری و رون و هریمون هر سه از کلبه خارج شدند.

- هری ؟ ما کجا میریم ؟
- سمت دریاچه.



پاسخ به: اگه قرار باشه يك نفر كه تو هري پاتر مرده برگرده شما ميگيد كي بر گرده؟
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶
#9
اسنیپ



پاسخ به: چه چیزی بدتر از مرگ وجود داره؟
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
#10
به نظر من بد ترین مرگ ، ماله کسانیه که توی زندگی شون هیچوقت عاشق نشدن. ادمی که عاشق نشه فرقی با یه مرده نداره.

ادم بهتره بمیره ولی بدون عشق زندگی نکنه.









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.