امتحان جنگل شناسی
-از صبح تاحالا دوتا قلم پر رو جویده، این سومی... .
-من همینجام ها!
رون ویزلی که کنار گوش نویل خم شده بود و درمورد استرس هرماینی غر می زد، با حالتی معصومانه به دیوار زل زد.
-من که هی میگم استادا آسون میگیرن... .
-تو بیخیال ترین آدمی هستی که دیدم، رونالد!
هرماینی بعد از گفتن این حرف پشتش رو به اونا کرد و کتاب هزارگیاه و قارچش رو باز کرد و پشتش محو شد.
-کاربرد گیاه آدمخوار رو یادم رفته. غیرتی و متهاجم، از قلقلک متنفر... .
-به به، نوجادوآموزای گل. برای امتحان آماده اید دیگه؟

هکتور همونطور که با لبخند بزرگی تو هوا استرس می پاشید، با چوبدستیش پاتیل هایی رو به طرف دانش آموزان وحشت زده و گاهاً غش کرده، هدایت کرد.
-این معجون ها خیلی پیشرفته و خفنن. ترکیبشون مخلوطی از زندگی فلاکت بار، فلیکس فلیسیس و معجون ویبره زنیه. همین امروز صبح اختراعش کردم.
هرماینی و بقیه دانش آموزان با شنیدن آخرین جمله ی هکتور، به سرعت دو قدم بین خودشون و پاتیل ها فاصله انداختند.
-جذابیتش اینجاست که برای هرکس تاثیر مختلفی داره. اصلا نگران نباشید. رو یه کلاس دیگه و رو خودم هم امتحانش کردم. پادزهرش تو جنگله و به رنگ طلایی میدرخشه، مثلا برای من لینی می درخشید و بعد از خوردن اون خوبِ خوب شدم.

دانش آموزان حالا نرم نرمک به طرف در عقب نشینی می رفتن و هکتور هم با پاتیل هاش جلو تر میومد.
-حالا امتحان عملی شما، کیک های پاتیلی من، اینه که یک فنجان از این معجون بنوشید. با نوشیدنش مریض میشید و توهم میزنید، اما ارزش امتحان کردنو داره. بعدش تو جنگل می گردید و پادزهرشو برام میارید تا با هم به نتایج جدیدی برسیم. پنج نفر اول پنج امتیاز اضافه دارن.
هرماینی کتابشو به طرفی پرت کرد، به داد و فریادهای مغزش که می گفت «هی! اون هکتوره.

نگو که میخوای معجوناشو به خورد بدنم بدی!

» اهمیت نداد و به رون سقلمه ای زد.
-ما باید اون پنج امتیاز داوطلبی رو بگیریم.
-بیخیال هرماینی، ما همینجوریشم جلو... .
-استاد! من و رونالد ویزلی داوطلب هستیم.
هکتور ویبره ی شیطانی ای زد.
-خیلی هم عالی دوشیزه گرنجر. اول خانوما.
پاتیل مسی رنگ با اشاره هکتور به جلوی هرماینی آمد. حباب های سبزرنگ بر سطح لرزان معجون می ترکید و بخار طلایی از آن بلند می شد.
-استاد، میشه بپرسم تلفات جانی هم داشتید یا نه؟
-نه، نمیتونی بپرسی.

هرماینی سعی کرد خوش بین باشه. به قهرمانی گروهش فکر کرد، به معجون نگاه کرد. باز هم فکر کرد و نگاه کرد. در آخر فنجانی از معجون رو لاجرعه سر کشید اما همان لحظه پشیمان شد.
تاثیر معجون سریع بود. همه چیز در اطرافش سایه ی سبز و سیاه گرفت و هوا ساکن و خفه شد. هکتور و دانش آموزان به شکل مردمان دریایی خزه گرفته با پوست سبز لجنی و بدن فلس دار و دندانهای تیز دراومده بودند. دست پره داری بر پشتش قرار گرفت و هرماینی از جا پرید.
مرد دریایی موهای قرمز جلبکی و دندونای دراز داشت و شبیه رون بود. هرماینی شوکه تر از اون بود که جیغ بزنه و فرار کنه. درواقع به خاطر فلیکس فلیسیس که داخل معجون بود، حس می کرد که نباید فرار کنه و باید اونا رو معالجه کنه.
اون مطمئنا نمیتونست اجازه بده دوستاش خزه گرفته و فلس دار بمونن. بنابراین به اطرافش نگاه کرد، پاتیل معجون رو دید و سر رون دریایی رو گرفت و به امید درمون تو پاتیل فرو کرد. زمین زیرپایش موج مکزیکی می رفت، علف ها به شکل جلبک های دریایی دراومده بودن، اما هرماینی تسلیم نشد. اون یه شیر گریفیندوری بود، پس غرشی کرد و روی چهار دست و پاش جهش کرد. معجون هارو به سر و صورت دوستاش که جلبکی شده بودن ریخت. همه ی مردمان دریایی جیغ کشیدن و اینور اونور دویدن، بعضیا هم با نیزه و نورای رنگی به طرفش حمله کردن. اما هرماینی از همه ی اونا جاخالی داد و آخرین پاتیل معجون رو روی بزرگترین و پره دار ترین مرد دریایی که می لرزید و دندون نشون می داد، خالی کرد. مرد دریایی بعد از این حرکت به خرس عروسکی صورتی رنگی که مدام تکرار می کرد «بغلم کن» تبدیل شد.
هرماینی همونطور که از خودش راضی بود غرش دیگری سر داد که در همین لحظه مورچه طلایی رنگی رو دید و از روی گشنگی خودش و خوشرنگ بودن مورچه، با چمن های اطراف خوردش.
بلافاصله محیط اطرافش روشن شد. هرماینی با تعجب به کلاس بهم ریخته و دانش آموزایی که از پشت درخت ها سرک می کشیدند و بعضیشون توهمی و وحشی شده بودن نگاه کرد.
-شما مردم دریایی شده بودید و من نجاتتون دادم، مگه نه؟

فس فسی از کنار هرماینی بلند شد و او هکتوری دید لرزان و خندان و فس فس کنان که لب هایش را می لیسید و به آنها فس فس می کرد.
-اوه... استاد معجونی شدین؟

-فسسسس استیک سخنگوووو.
-نه... فرار کنید!

کلاس پر از جیغ و فریاد شد. هرماینی قبل از اینکه رون توَهمی پایش را گاز بگیرد به بالای درخت پرید.
-امیدوارم یادش رفته باشه که من این بل بشو رو درست کردم!
جلسه اولجلسه دومجلسه ی آخر