کسی نباید میفهمید که اسنیپ کجا میره.
اسنیپ آروم اروم پله ها رو بالا میرفت تا بلاخره به اتاق مورد نظرش رسید.
یه نگاه به چپ و راست کرد تا یه وقت کسی اون اطراف نباشه.
وقتی مطمعن شد کسی اونجا نیست پس وارد اتاق شد.
اتاق تاریکی بود ولی اسنیپ با یک ورد لوموس اتاق رو روشن کرد.
اسنیپ با قدم لرزان به سمت یه شی که پارچه ای پوشونده بودش حرکت کرد.
وقتی به اون چیز رسید پارچه رو کشید و معلوم شد که شی پوشانده شده زیر پارچه یک آینه بود!
اما اون ایینه یه آیینه معمولی نبود چرا که خیلی زود معلوم شد این ایینه چیزی نیست که تصویر روبروی خودش رو نشون بده.
توی اون ایینه در حالی که اسنیپ تنها وایساده بود تصویر اسنیپ همراه با لیلی پاتر نقش بسته بود!!!
اسنیپ با حسرت نگاهی به آیینه میکنه و دستش رو روی آینه میکشه.
اسنیپ توی آیینه ولی داره لبخند میزنه و به لیلی نگاه میکنه.
لیلی هم آروم سرش رو میاره جلو و میذاره روی شونه اسنیپ.
اشک توی چشم جفت اسنیپ ها حلقه میرنه!
اسنیپ تو آیینه از شوق و خوشحالی اشک تو چشماشه!
ولی اسنیپ واقعی از حسرت و دلتنگی هست که اشک تو چشماشه!
لیلی و اسنیپ توی آیینه دست هم رو می گیرن و بعد لیلی چشماش رو میبینه.
اسنیپ:نه. این واقعیت نداره. من همیشه تنها بودم. الانم تنهام. همیشه تنها خوام موند.
اسنیپ نتونست تحمل کنه و سریع از اتاق خارج شد.
اسنیپ در حالی که با شنلش اشکش رو پاک میکنه در اتاق رو باز میکنه و با صحنه عجیبی روبرو میشه!
دامبلدور روی روی اون وایساده بود!
دامبلدور:هی اسنیپ! اینجا چیکار میکردی؟
اسنیپ:هیچی!
اسنیپ سعی میکنه سریع از کنار دامبلدور بگذره و بره.
اما دامبلدور دست رو میگیره!
دامبلدور:بعد این همه وقت؟
اسنیپ:همیشه!
درود فرزندم.
فضاسازیها و توصیفاتت خیلی کم بودن و این باعث میشه خواننده نتونه به طور کامل فضای رولت رو توی ذهنش تصور کنه.
روند پیشروی سوژهات هم تا حدودی سریع بود و بهتر بیشتر و توصیف و فضاسازی کنی. برای رسیدن به پایان رولت عجله نکن، با صبر و حوصله بنویس.
دیالوگ ها رو این طوری بنویس و پاراگراف ها رو هم با دوتا اینتر از هم جدا کن.
نقل قول:اسنیپ در حالی که با شنلش اشکش رو پاک میکنه در اتاق رو باز میکنه و با صحنه عجیبی روبرو میشه!
دامبلدور روی روی اون وایساده بود!
دامبلدور:هی اسنیپ! اینجا چیکار میکردی؟
اسنیپ:هیچی!
اسنیپ سعی میکنه سریع از کنار دامبلدور بگذره و بره.
اسنیپ در حالی که با شنلش اشکش رو پاک میکنه در اتاق رو باز میکنه و با صحنه عجیبی روبرو میشه!
دامبلدور روی روی اون وایساده بود!
- هی اسنیپ! اینجا چیکار میکردی؟
اسنیپ گفت:
- هیچی!
اسنیپ سعی میکنه سریع از کنار دامبلدور بگذره و بره.
مطمئنم میتونی بهتر بنویسی؛ پس...
تایید نشد!