هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶
#1
نام: لیلی اوانز پاتر

رنگ چشم:سبز روشن و به شکل الماس

رنگ مو:قرمز تیره و بلند

خون :مشنگ زاده

همسر:جیمز پاتر که هر دو به دست لرد ولدمورت کشته شدند

مدرسه:هاگوارتز

گروه:گریفندور ولی فعلا بی گروه

امتیازات:سرپرست دختران در سال هفتم.

چوبدستی:از جنس چوب بید ، 21 سانتی متر ، مناسب برای سحر و افسون

توضیحات زندگی: در هاگوارتز، لی لی با جیمز پاتر آشنا شد، یک دانش آموز بسیار محبوب و بااستعداد که همه فکر می کردند «خیلی بانمک» است، البته بجز لی لی که فکر می کرد خیلی از خود راضی ست و از رفتار او در قبال اسنیپ متنفر بود. جیمز در پایان سال پنجم کاملا شیفته لی لی شده بود، ولی بالاخره در سال هفتم با درست کردن رفتارش توانست او را راضی کند که با او بیرون برود.
لیلی و جیمز بعد از تمام شدن تحصیلاتشان در هاگوارتز ازدواج کردند و به همراه سه نفر از نزدیکترین دوستان جیمز: سیریوس بلک،ریموس لوپین، و پیتر پتی گرو به محفل ققنوس پیوستند. لی لی و جیمز در نبرد اول با ولده مورت در میان وفادارترین هواداران دامبلدور بودند، تا جایی که شخصا سه بار با ولده مورت روبرو و هر بار، گرچه به سختی، موفق به فرار شدن
اون ها با اینکه مشکلات زیادی داشتند و داعما در حال فرار بودن در ان دوران صاحب پسری به اسم هری شدند.
درسال تولد هری پیشگویی در حضور البوس دامبلدور از تولد پسری خبر میداد که لرد ولدمورت را شکست میدهد،و هری یکی از ان دو پسر جادوگری بود که شرایط با او جور در می امد، اسنیپ این خبر را به لرد ولدمورت داد ،و او اینچنین گفت که این پسر تا بچه است باید کشته شود.
با خیانت پیتر پتی گرو لرد ولدمورت به گودریکز رفت و لیلی و جیمز به دست او کشته شدند اما هری زنده ماند و لرد سیاه بخشی از قدرتش را از دست داد.

تایید شد.
خوش اومدین!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۱۷ ۲۲:۲۷:۵۷


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶
#2
نام: لیلی اوانز پاتر


گروه: گریفندور ولی فعلا بدون گروه

سپرمدافع: آهو

زندگی نامه:لیلی اوانز ساحره ای ماگل زاده است که در دوران هاگوارتز در گریفندور بود و دوستی ای با اسنیپ داشت.ولی در اواخر دوران تحصیلش رابطه اش با اسنیپ شکر آب شد و با جیمز پاتر آشنا شد. پس از هاگوارتز با جیمز پاتر ازدواج و به محفل قنونس به ریاست دامبلدور در جهت جنگ با ولدمورت پیوست. پس از چندی پسری به اسم هری به دنیا آورد و در دره گوردیک هالو با همسرش به زندگی پرداخت. ولی لرد ولدمورت پس از اگاهی از یک پیشگویی قصد کشتن پسر او را کرد و یک شب به خانه آنها جمله کرد و جیمز پاتر را کشت. ولی لیلی با فداکاری خود را سپر طلسم لرد که به سمت هری فرستاده شده بود کرد و کشته شد.

سلام و خوش اومدین.

معرفی شخصیتتون خیلی کوتاهه. لطفا یه معرفی کامل تر بفرستید.


فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۱۷ ۱۷:۵۵:۴۲


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶
#3
اوه! ببخشید.آخه گفته شده بود که امکان ورود به گروهی جز گروه اعلام شده کتاب نیست و من چون میخوام نقش لیلی پاتر رو بازی کنم فکر کردم فقط میتونم این گروها رو برم چرا که لیلی توی قسمت مربوط به گریفندور بوده!
برای من فرقی نداره کدوم گروه باشم آخه ایده ای ندارم هر کجا که امکان ورود داشته باشم که لیلی پاتر باشم من رو بفرست.
متشکرم.



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶
#4
سلام کلاه قدیمی.
من یه ماگل زاده به اسم لیلی اوانز هستم و خیلی خوشحالم که تونستم نامه هاگوارتز رو بگیرم و با دوستم اسنیپ بیام ایجا. خودم دوست دارم برم گریفندور و یا پیش دوستم در اسلیترین!





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱:۳۵ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶
#5
تصویر شماره 5

لوسیوس مالفوی زیاد اهل کتابخانه نیست.
ولی به خاطر مشکل دوستش اسنیپ انروز به کتابخونه اومده.
اسنیپ مدت ها بود که از دوست قدیمیش لیلی اوانز خوشش میومد اما جرات این رو نداشت که پا پیش بذاره.
برای همین از دوستش لوسیوس خواسته بود که براش کاری کنه.
لوسیوس هم امروز بدون اطلاع اسنیپ به کتابخونه رفته تا لیلی اوانز رو ببینه.
لیلی اوانز خیلی به کتابخونه سر میزنه چرا که خیلی به معجون سازی علاقه داشت و همیشه دوست داشت که بیشتر در مورد معجون سازی بدونه.
لوسیوس میدونست که اصلا علاقه و مهارت اسنیپ هم به خاطر همین بود که لیلی توی این درس خوب بود.
لوسیوس این رو میدونست که اسنیپ به خاطر دوست داشتن کم کم ناخودآگاه ادم ها رو عوض میکنه و شبیهه شخصی که دوست دارن میکنه.
لوسیوس همچنین میدونست که لیلی اوانز اون روز به کتابخونه میاد.
وقتی لوسیوس لیلی رو میبینه آروم و بی سروصدا به بهانه برداشتن کتاب هایی از قفسه نزدیک میز لیلی به لیلی نزدیک میشه.
بلاخره وقتی لوسیوس میبینه که کسی اون ور ها نیست به لیلی نزدیک میشه...
-هی اوانز؟

لیلی سرش رو بالا میاره و لوسیوس رو میبینه!
لیلی اصلا از لوسیوس خوشش نمیاد چرا که بارها به خاطر ماگل بودنش توسط لوسیوس خون لجنی صدا شده بود.
لیلی برای همین با بی میلی جواب داد:
-هی میخوای مالفوی؟زود بکو و گورت رو گم کن!

لوسیوس اخم کرد و گفت:
-من خودم از همکلام شدن با گند زاده ای مثل تو خوشم نمیاد فقط اومدم ببینم چرا با اسنیپ ما نمیری گردش هاگزمید؟ باید از خدات باشه که با اسنیپ بری هاگزمید چرا که حداقل دوستانی مثل ما داره!

لیلی خیلی عصبانی شد پس گفت:
-اتفاقا چون شما دوستای اون هستین دیگه نمیخوام باهاش در ارتباط باشم!

لوسیوس عصبی شد و چوب دستیش رو در اورد و به سمت لیلی نشونه گرفت.
اما قبل از اینکه اتفاقی بیوفته مادام پینس سر رسید!
-داری چیکار میکنی مالفوی؟ اچرای طلسم تو کتابخونه؟

لوسیوس سریع چوب دستیش رو برگردوند و چشم غره ای به لیلی کرد و از کتابخونه اومد بیرون.

درود بر تو فرزندم.

به عنوان یک تازه وارد خیلی خوب بود. هرچند که یک سری اشکالات خیلی جزئی داری که مطمئنم با ورود به ایفای نقش، رفع میشن.

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۱۶ ۲:۲۰:۳۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶
#6
کسی نباید میفهمید که اسنیپ کجا میره.
اسنیپ آروم اروم پله ها رو بالا میرفت تا بلاخره به اتاق مورد نظرش رسید.
یه نگاه به چپ و راست کرد تا یه وقت کسی اون اطراف نباشه.
وقتی مطمعن شد کسی اونجا نیست پس وارد اتاق شد.
اتاق تاریکی بود ولی اسنیپ با یک ورد لوموس اتاق رو روشن کرد.
اسنیپ با قدم لرزان به سمت یه شی که پارچه ای پوشونده بودش حرکت کرد.
وقتی به اون چیز رسید پارچه رو کشید و معلوم شد که شی پوشانده شده زیر پارچه یک آینه بود!
اما اون ایینه یه آیینه معمولی نبود چرا که خیلی زود معلوم شد این ایینه چیزی نیست که تصویر روبروی خودش رو نشون بده.
توی اون ایینه در حالی که اسنیپ تنها وایساده بود تصویر اسنیپ همراه با لیلی پاتر نقش بسته بود!!!
اسنیپ با حسرت نگاهی به آیینه میکنه و دستش رو روی آینه میکشه.
اسنیپ توی آیینه ولی داره لبخند میزنه و به لیلی نگاه میکنه.
لیلی هم آروم سرش رو میاره جلو و میذاره روی شونه اسنیپ.
اشک توی چشم جفت اسنیپ ها حلقه میرنه!
اسنیپ تو آیینه از شوق و خوشحالی اشک تو چشماشه!
ولی اسنیپ واقعی از حسرت و دلتنگی هست که اشک تو چشماشه!
لیلی و اسنیپ توی آیینه دست هم رو می گیرن و بعد لیلی چشماش رو میبینه.
اسنیپ:نه. این واقعیت نداره. من همیشه تنها بودم. الانم تنهام. همیشه تنها خوام موند.
اسنیپ نتونست تحمل کنه و سریع از اتاق خارج شد.
اسنیپ در حالی که با شنلش اشکش رو پاک میکنه در اتاق رو باز میکنه و با صحنه عجیبی روبرو میشه!
دامبلدور روی روی اون وایساده بود!
دامبلدور:هی اسنیپ! اینجا چیکار میکردی؟
اسنیپ:هیچی!
اسنیپ سعی میکنه سریع از کنار دامبلدور بگذره و بره.
اما دامبلدور دست رو میگیره!
دامبلدور:بعد این همه وقت؟
اسنیپ:همیشه!

درود فرزندم.

فضاسازی‌ها و توصیفاتت خیلی کم بودن و این باعث میشه خواننده نتونه به طور کامل فضای رولت رو توی ذهنش تصور کنه.
روند پیشروی سوژه‌ات هم تا حدودی سریع بود و بهتر بیشتر و توصیف و فضاسازی کنی. برای رسیدن به پایان رولت عجله نکن، با صبر و حوصله بنویس.

دیالوگ ها رو این طوری بنویس و پاراگراف ها رو هم با دوتا اینتر از هم جدا کن.

نقل قول:
اسنیپ در حالی که با شنلش اشکش رو پاک میکنه در اتاق رو باز میکنه و با صحنه عجیبی روبرو میشه!
دامبلدور روی روی اون وایساده بود!
دامبلدور:هی اسنیپ! اینجا چیکار میکردی؟
اسنیپ:هیچی!
اسنیپ سعی میکنه سریع از کنار دامبلدور بگذره و بره.


اسنیپ در حالی که با شنلش اشکش رو پاک میکنه در اتاق رو باز میکنه و با صحنه عجیبی روبرو میشه!
دامبلدور روی روی اون وایساده بود!
- هی اسنیپ! اینجا چیکار میکردی؟

اسنیپ گفت:
- هیچی!

اسنیپ سعی میکنه سریع از کنار دامبلدور بگذره و بره.


مطمئنم میتونی بهتر بنویسی؛ پس...

تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۱۳ ۱۸:۲۲:۲۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.