هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
#1
- صاحبش نیومده. لطفا بعدا...

دامبلدور با دیدن ساحره ای که وارد اتاق شد، از ادامه دادن حرفش صرف نظر کرد.

- عه؟ آرتور نیست؟ باشه پس من بعدا مزاحم میشم.
- نه نه نه! آرتور میاد الان. شما بفرمایید بشینید.
- ولی آخه زشت نیـ... .
- نه بابا، چه زشتی. فکر کنین اتاق خودتونه.

دامبلدور که دیگر هوش و حواسش از بین رفته بود، همچنان با همان صورت خندان همیشگی به سمت ساحره خیره شده بود. گویی توانسته بود که عشق رویاهایش را بیابد. صندلی خود را عقب کشید و دست هایش را روی شکمش گره زد و از پشت عینک نیمه گردش سعی کرد نگاه محسور کننده ای به ساحره بیاندازد تا بتواند او را جذب خود بکند.
اما در طرف دیگر ماجرا، ساحره مورد نظر انگار کلا در باغ نبود که هیچ، در باغچه ای هم قرار نداشت. با انگشتان خود بازی می کرد و سعی داشت تا پروانه ای خیالی را در دستانش بگیرد و کوچکترین اهمیتی به پروفسور پیر نمی داد. همین بی محلی ساحره از آنجایی که بی محلی مرگبار ترین سلاحه،حال پیرمرد بی دفاع را بدتر از قبل می کرد!
- میگم که بانو، شما بسیار با وقار و با کمالات هستید. میدونستید؟
- ممنونم ازتون. آرتور نگفت کِی میاد؟
- بیخیالِ آرتور، بیا از خودمون حرف بزنیم. چند سالته بانو؟
- من چند وقتی میشه که 25 سالمه پدرجان. شما چی؟
- چقدر خوب موندین. اصلا به اونایی که چند وقته 25 سالشون هست نمی خورین. دیگه ته تهش 24 سالتون باشه!

قبل از اینکه ساحره بتواند جوابی به دامبلدور بدهد آرتور که همیشه نقش خروس بی محل را داشت، وارد اتاق شد و با دیدن لایتینیا، یکه خورد.
- جناب معاون! شما اینجا چیکار می کنید؟
- اومده بودم یه سری بزنم، باید مطمئن بشم این علاقه ت به مشنگ ها باز کار دستمون نده!

دامبلدور اما در این میان فقط بر روی جمله اول این مکالمه مکث کرده بود و زیر لب گفت:
- معاون... پس حتما باید وضعش خیلی توپ باشه!



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
#2
سلام بر آلبوس دامبلدور!

آلبوس، تو هم تازگیا طلبت رو ندادیا. اون از تام که کلا قضیه رو حاشا کرد که فلان قدر دلارای من دستشه. ولی تو که این همه عشق و لاو و مهر و محبت و وفای به عهد و این چیزا میگی، بیار طلباتو بده. اون همه از من اطلاعات گرفتی. خرج داره بالاخره. حالا فعلا رام بده میدان گریمولد، ببینیم چند چندیم.



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷
#3
سلام تام؛ چطوری؟ خیلی وقته ازت خبری نیست، رفتی که دیگه برنگردی؟
راستی... سهم ما چی شد از اون چیزایی که پیدا کردی؟ قرارمون که یادت نرفته؟
اشکال نداره، خودم بلدم چطور طلب هام رو صاف کنم، فعلا اگه دستت خالیه، یه نگاهی به این بنداز لطفا تا ببینیم بعدا چی پیش میاد و بقیه طلبتو می خوای چطوری صاف کنی!

دستت طلا!



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷
#4
با بیرون رفتن لینی از اتاق لرد، در کمال تعجب فرد دیگری داخل اتاق نشد. حتی از شیشه روی در هم که بیرون پیدا بود، نمی توانست حرکت هیچ کسی را ببیند. از اینکه دیگر هیچ کدام از مرگخوارانش نمی خواستند وارد اتاقش شوند و به او چیز پیشنهاد دهند، عصبانی شد. البته وضعیت روحی او نیز در این قضیه بی تقصیر نبود. با گذشت هر ساعت، بدنش به درد می افتاد و خماری اش بیشتر می شد.
- اَی بابا... ینی بین این همه مرگخوار، یکیشون نیست که بیاد و احتیاجات ما رو رفع کنه؟

لرد ولدمورت بعد از گفتن این حرف، سعی کرد بچرخد و به سمت زنگ مخصوص احضار شفابخش برود تا شاید مقداری توجه و شاید حتی چیز بدست بیاورد. ولی هر قدر تلاش کرد، نتوانست دست هایش را تکان دهد. گویی خماری ناشی از نبودن چیز به آرامی بر او مستولی شده بود.
- چرا ما نمی تونیم دستمون رو تکون بدیم؟ این دیگه چه وضعشه؟ این همه مرگخوار بی مصرف بس نبود، حالا بدن ما هم علیه ما شده؟ دست! بیا بالا!

اما هیچ کدام از دست های لرد کوچکترین حرکتی نکردند. در واقع حتی هیچ کدام از انگشت های او نیز به خود زحمت حرکت کردن ندادند. لرد که از این وضعیت یکه خورده بود، گفت:
- یعنی چی؟ حالا دست های ما هم اونقدر پر رو شدن که دیگه به حرف ما گوش نمیدن؟ دارم براشون!

رئیس مرگخواران بعد از اینکه سعی کرد تا خود را کمی حرکت بدهد و رو در رو با اعضای بدنش قرار بگیرد، خطاب به آنها گفت:
- برای بار آخر بهتون دستور میدیم که حرکت بکنین! شما اینجا هستید تا نیاز های ما، لرد ولدمورت بزرگ رو برآورده بکنید وگرنه استفاده دیگه ای ندارین! کاری نکنین که بلایی که سر موها و دماغمون آوردیم رو سر بقیه اعضای بدنمون هم بیاریم.

اما هیچ حرکتی از جانب هیچ کدام از اعضای بدن لرد ولدمورت مشاهده نمی شد!

بیرون از اتاق، جلسه مرگخواران:

- برای ارباب چیکار بکنیم؟ کسی چیز دیگه ای نداره که ببریم براشون؟
- من معجون چیز دارم، بیارم؟
- تو کلا معجوناتو بیخیال نمیشی، نه؟
- مگه جای تو رو تنگ کردم؟ عههه! معجون جا گشاد کن بدم؟
- سالازار میگه چنان بزنم دهنش...
- بچه ها، بچه ها، ساکت! لرد رو نگاه کنین...

مرگخواران همگی پشت پنجره اتاق لرد سیاه جمع شدند و به داخل نگاه کردند.

- ارباب با کی حرف می زنن؟
- من که کسی رو نمی بینم.
- فکر کنم ارباب خماریشون رفته بالا! دارن هذیون میگن!



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۷
#5
نام شخصيت انتخابي: کاراکتاکوس بورک

گروه : هافلپاف

ویژگی های ظاهری و اخلاقی: پیر و منفعت طلب. وی از هر گونه موقعیتی استفاده می کند تا به اهداف و خواسته هایش برسد. منفعت طلبی او به حدی است که حتی به نزدیک ترین دوستان و اعضای خانواده اش نیز رحم نمی کند و می تواند در یک لحظه همه را بفروشد و به دنبال خیر و صلاح خویش باشد. اما در این حال، علاقه بسیاری به افرادی که می توانند برای او مفید باشند دارد.

چوبدستی: 20 سانتی متر و از ریسه قلب اژدها و چوب بلوط

جارو: نداریم بابا!

معرفی کوتاه: وی از زمانی که دانش آموزی در هاگوارتز بود، شروع به جمع کردن عتیقه ها و اشیای قیمتی متعلق به هر فرد و گروه و حزبی بود و قدرت متقاعد کنندگی خوبی برای متقاعد کردن افراد برای فروش وسایلشان به او را داشت. در این راه از افراد بسیاری استفاده کرده بود و البته، این اعتقاد را داشت که به هر کسی که این روش ها را یاد می دهد، تا ابد در زیر دین او هستند و حتی اگر خود فرد نیز نخواهد، کاراکتاکوس باید بتواند از وی بهره های لازم را کشیده و به اهداف خود برسد و به همین دلیل، به تمام مایمکلک لرد ولدمورت چشم دارد و در صدد است تا جایی که می تواند، از دارایی های وی استفاده کند زیرا که این او بود که وقتی تام ریدل جوان به دنبال کار آمد، زیر بال و پرش را گرفت و او را به جایی رساند!

تایید شد.
خوش اومدین.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۰ ۱۲:۵۱:۵۰


پاسخ به: تاثیرگذارترین قسمت کتاب...
پیام زده شده در: ۹:۱۷ شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۷
#6
به نظرم صحبت هایی که هر بار آلبوس دامبلدور با هری داشت، همشون به نوعی پند هایی بودند که رولینگ سعی داشت به بچه ها بگه. سر همون تعداد جملات قصاری که از حرف های دامبلدور در میومدن، بیشترشون خطاب به هری بود. البته اینکه دامبلدور به هری علاقه خاصی داشت هم میتونه دلیل این باشه که فقط با هری حرف می زد.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۱۶ شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۷
#7
نام شخصيت انتخابي: گلرت گریندلوالد

گروه: هافلپاف

ویژگی های ظاهری و اخلاقی: موهایی سفید، بسیار خوشتیپ و خوش هیکل، جذاب، دلربا و البته خطرناک. نسبت به بقیه بسیار مشکوک ولی نسبت به دوستانش خیلی وفادار، حتی نسبت به آلبوس دامبلدور که اون همه مشکلات با همدیگه داشتند، تا آخرین لحظات قبل از دوئل معروفشون وفادار بود. ولی وقتی که عصبانی میشه هیچ کس و هیچ چیزی جلودارش نیست و می تونه در یک چشم به هم زدن هزار نفر رو به تلی از جسد تبدیل بکنه!

چوبدستی: ابرچوبدستی یاس کبود؛ اگرم نبود هر چوبدستی دیگه ای که دم دست باشه، فرق نمی کنه!

جارو: می خواد چیکار وقتی می تونه همینطوری هر جا خواست بره؟

معرفی کوتاه: گلرت، مردی که از پس گذر زمان اومده تا یه بار دیگه انتقامش رو از تمام مردم دنیا بگیره. کاری بکنه که یک بار دیگه اسمش به سر زبون ها بیفته و هیچ کسی نتونه یارای مقاومت در برابر اون رو داشته باشه. کسی که بار ها جنگیده و تونسته موفق بشه، باز هم قراره وارد میدان جنگ بشه. هیچ کس نمی تونه در چشم های گلرت نگاه بکنه و بعدش از زندگی نا امید نشه! گلرت گریندلوالد، اسمی که از این پس در هر جایی باشید، اسم او را خواهید شنید و ترس از قدرت اون، بر زندگی تمام جادوگران و ساحرگان و حتی ماگل ها، سایه خواهد انداخت.


+ گلرت گریندلوالد قبلی مثل اینکه خیلی وقته فعال نیست ، پس فکر کنم بر اساس قوانین سایت بتونم این شخصیت رو بردارم .

سلام.

خير. بعد از ايشون، شخص ديگه اي اين شناسه رو برداشتن.
لطفا شخصيت ديگه اي انتخاب كنين.

تاييد نشد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۱۸ ۱:۱۷:۳۷


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۸:۰۱ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۹۷
#8
سلام کلاه عزیز

من در مورد خودم ، فکر می کنم گروه هافلپاف برای من مناسب باشه . چون می خوام با سخت کوشی و پشتکار فراوان به خواسته هایی که دارم برسم .

مرسی ازت



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۷
#9
►تصویر شماره 7 کارگاه نمایشنامه نویسی◄

- خیلی خب... نگفتی کجا بودی! بار چندمیه که دارم ازت می پرسم!
- بیرون بودم... و بعدشم، با این دفعه ای که پرسیدی، میشه بار چهاردهم.
- بیرون اسم داره!
- ای بابا...

هری که در دل خود بر بخت بدش لعنت می فرستاد، پیش خود گفت:
- آخه کار بود کردی پدر من؟ خوشی زده بود زیر دلت؟ تو که میدونستی قضیه رو!

اسنیپ به هری چپ چپ نگاه کرد و گفت:
- چی داری زیر لب میگی؟ بلندتر بگو بشنوم!
- هیچی، دارم به این سیاه بختی خودم فحش میدم!

اسنیپ دستش را به کمرش زد و ادامه داد:
- خب خب! از کی تا حالا آقا بدبخت شدن؟ کم واست بشور و بساب داشتم؟ کم واست از جونم مایه گذاشتم؟ کم برات معجون های رنگ و وارنگ درست کردم؟ حالا من شدم آدم بده؟
- یه طوری میگی انگار وظیفه من بوده همه اینا! به من چه ننه بابام تو رو انتخاب کردن که بشی پدرخوانده م و خودشون اونطوری مردن!
- آخی... لیلی...

چشمان اسنیپ پر از اشک شد، ولی این احساساتی شدن او چند لحظه ای بیشتر طول نکشید!
- جمع کن بینم! من رو مامانم غیرت دارما!
- باشه حالا. اینم مثل باباشه. کِی یاد میگیرین آدم شین شماها؟
- مگه چمونه؟
- ایناها دیگه! اینطوری این!
-

با بغض هری، اسنیپ به غلط کردن افتاد. هیچوقت دلش نمی آمد که هری را اذیت کند. آخر او چشم هایی شبیه چشم های لیلی داشت و نمی خواست که چشم های لیلی را اشک بار ببیند... .
- باشه، هر چی تو بگی اصلا.
- بریم پیتزا!

درود فرزندم.

سوژه‌ت جدید و طنز بود. برای پست طنز فضاسازی اینا کافی بود، تیکه‌های خنده‌دارم داشت رولت. تکلیفت معلومه اصلا. همه چیو رعایت کردی.

از اعضای قدیمی سایتی هستی فکر کنم. اگه هستی به من یا مدیرا اطلاع بده تا بدون گروهبندی معرفی شخصیت کنی و رستگار شی.

تایید شد
!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۱۶ ۴:۰۰:۴۵






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.