هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۸
#1
چیکار؟
نوشیدنی کره ای می خورد.

رودولف دوازده شب پشت درختای حیاط خونه ی ریدل با بلاتریکس نوشیدنی کره ای می خورد


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: ورزشگاه آمازون (ترنسیلوانیا)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۸
#2
رابسورولاف vs زرپاف
پست سوم*

ورزشگاه

- سلام. دیگه خودمو معرفی نمی کنم چون می دونم همه منو می شناسین. خب امروز شاهد بازی تیم های رابسورولاف و زرپاف هستیم. ما فکر می کردیم که تیم زرپاف خودشو جا زده و نمی خواد شرکت کنه. اما توی چند دقیقه ی آخر، خودشونو رسوندن به بازی. اگه نمی رسوندن بازی به نفع رابسورولاف تموم میشد اما خب شانس آوردن. بعدا ازشون دلیل تاخیرو می پرسم اما الان وقت بازیه. حالا تیم ها وارد زمین میشن...

زرپافی ها تا اسم خودشان را از زبان یوآن شنیدند، از رختکن بیرون آمدند و به تیم رابسورولاف در زمین بازی پیوستند. بعد از خواندن اسم ها کنت و ماتیلدا به طرف بلاتریکس رفتند و آنجا با هم دیگر دست دادند. وقتی زمین مشخص شد، کاپیتان ها به بالا رفتند و بازی آغاز شد.

بازی را زرپافی ها شروع کردند. اون دوست ماتیلدا که نمی شناسیدش با دورخیز زیاد، توپ را به پوست تخمه پاس داد. پوست تخمه توپ را خواست به ارنی پرنگ رباتی پاس دهد که سوروس آن را گرفت و توپ را سریع به رابستن پاس داد. رابستن تمام بازیکنان زرپافی را جا گذاشت و گل قشنگی را به ثمر رساند.

نیم ساعت بعد

بازی خوب پیش می رفت که ناگهان صدای وحشتناکی تمام ورزشگاه را لرزاند. بازی متوقف شد و تمام توجه های افراد داخل ورزشگاه به بیرون جلب شد. خبرنگار ها با صدای بلند گفتند:
- اینا دوستای مائن!

ناگهان خبرگذار های وحشی، به طور وحشیانه به طرف در هجوم بردند اما طلسمی که مانع خطرات و حیوانات وحشی میشد، آن ها را محکم زمین انداخت. اما آنها دست از تلاش کشیدن بر نداشتند و دوباره به طرف در هجوم آوردند. بلاتریکس با جارویش به نزدیک ترین نقطه ی خبرنگار های وحشی رفت و بعد از کمی بررسی گفت:
- دیگه خبرنگار نیستن... زامبی شدن!

فلش بک، یک ساعت و نیم قبل ( قبل از بازی)

وقتی خبرنگار ها و زرپافیون فهمیدند که دیر کرده اند، سریع به طرف ورزشگاه رفتند. بعد رفتن آنها ناگهان خرگوش مزاحم و بی تربیتی وارد آب شد و کمی بعد، ماده ی زرد رنگی از آن خارج شد!

پایان فلش بک

ابیگل گفت:
- این دیوارا دووم نمی یارن. با اینکه خیلی قوین ولی اینطوری که اینا می زنن...

و حرفش را قطع کرد. چون می دانست همه متوجه خواهند شد. خبرنگار های سالم، متعجبانه به این وضعیت نگاه می کردند. و در همین حال زرپافی ها فکر می کردند که نکند جای رود را اشتباه گفتند! بعد کمی حرف زدن با یکدیگر، تصمیم گرفتند به بلاتریکس بگویند. ماتیلدا به نمایندگی آنها جلو آمد و قضیه را سریع و خلاصه به بلاتریکس گفت. بلاتریکس که عصبانی شده بود گفت:
- این روح خرفت اصلا هیچی حالیش نیس! مطمئنم اشتباه گفته. همه چیو غلط میگه.چرا شما پیشنهاد دادین؟ بازیتونو خراب کردین! الان ما چیکار کنیم؟ کارمو سخت تر کردی! خیلی خوشم میاد داوری کنم، اینم روش!

و بعد بلاتریکس یک چیز ساده ای که اصلا به آن توجه نکرده بودند را گفت:
- این دیوار فعلا تا نیم ساعت دیگه دووم میاره. غیر از این، من می تونم با جاروم برم بیرون و یه کروشیوی خوب و عالی بهشون بزنم!

ناگهان خبرنگارها گفتند:
- می خوای بکشیشون؟ ما اومدیم اینجا پیداشون کنیم که بعد خوبشون کنیم!
- الان فکر بهتری داری؟ اصلا خودتون بیاین این بند و بساطی که راه انداختینو جمع کنین!
- ما می بریمشون به وزارت! الان یه زنگ می زنم بهشون که قفس آماده کنن!

بعد از صحبت کردن خبرنگار با وزارت‌‌، قرار بر این شد که خبرنگار ها با جارو های زرپافی ها سریع دست زامبی ها را بگیرند و به وزارت آپارات کنند و آنها را درون قفس بیاندازند. آنها جاروها را برداشتند و سریع از در ورزشگاه خارج شدند. همه با نگاه هایشان صحنه را دنبال می کردند. یکی از خبرنگار ها با یک حرکت سریع دست زامبی را گرفت و ناپدید شد. بقیه هم به ترتیب اینکار را کردند. بعد از تمام شدن آپارات کردن خبرنگار ها و ناپدید شدن زامبی ها، همه یک نفس عمیق کشیدند. همه بلند شدند که از ورزشگاه بروند که ناگهان دورا فریاد زد:
- بازیمون چی؟

و همه ناگهان به یاد آوردند که برای بازی به این ورزشگاه آمده بودند. بلاتریکس گفت:
- جارو ندارین پس من برنده ی بازی رو رابسورولاف اعلام می کنم. ظهر همگی بخیر!

و او هم به خانه ی ریدل آپارات کرد. زرپافی ها بهت زده به محل آپارات بلاتریکس خیره شده بودند و چیزی نمی گفتند. اما ناگهان طرفداران تیم اسلایترینی جیغ بلندی کشیدند و تیمشان را تشویق کردند. تماشاگران زرپافی ها فقط سکوت کرده بودند!

یک هفته بعد

- جغدا اومدن!

جغد سدریک روزنامه ای را برایش به پایین پرت کرد. سدریک سر تیتر آن را بلند برای تیم زرپاف خواند.
- بعد از پیدا کردن خبرنگار ها‌، بالاخره آتش سوزیه جنگل آمازون تمام شد!



Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۸
#3
کسی داوطلب نبود!

پروفسور دامبلدور دوباره جمله اش را تکرار کرد.
- فرزندان، بیاین این چرخ دستیو هل بدین! خسته شدم.

همه در سکوت فرو رفته بودند که ناگهان ماتیلدا از پشت قله _ جایی که در دید پروفسور نبود_ گفت:
- پروف، دیگه تقریبا رسیدیم! یخورده دیگه برین رسیدین!
- فرزند تو کجایی؟

ماتیلدا زیر لب رو به جرالد گفت:
- برو بین چیپسا قایم شو جرالد!

و بعد بلند گفت:
- اینجام پروف!

پروفسور یک دور قمری زد و ماتیلدا را روی تیوپ دید!
- فرزند اونجا چیکار می کنی؟
- اسکی سواری!
- فرزند. تو بیشتر از همه خوش گذروندی! بیا تو چرخ دستیو هل بده!
- پروف آخه هاگرید...
- بابا جان آخه نداره. خیلی وقته کاری نکردی! حالا من میام جای تو، تو برو پایین!

ماتیلدا بغض گلویش را گرفت اما پایین آمد. یک ورزشی به دستان و پاهایش داد و آماده ی رفتن شد.
- خب من می تونم هل بدم کاری نداره که!

ماتیلدا تمام زورش را گذاشت که آن را حرکت دهد اما نشد! دوباره سعی کرد. باز هم نشد! برای آخرین بار تمام زورش را روی چرخ دستی خالی کرد و چرخ دستی یک سانتی متر جابجا شد. ولی آن یک سانتی متر دقیقا اول سراشیبی بود و ناگهان تمام محفلیون و چرخ دستی به طرف پایین سر خوردند و در همان پایین، جمعه بازار به چشم می خورد!


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: مهاجرت: نسخه جدید سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۸
#4
خب من به عنوان یه دختر سیزده ساله، نه میتونم تصمیم گیرنده برا سایت باشم، نه میتونم نظر خیلی خاصی بدم. ولی گفتم همینطوری یه چیزی بگم. تخصصی نیست ولی نظره. "نظر!"
خب منم با ۳ و ۴ موافقم. گفتین که بحث پولو نکشیم وسط اما خب همه جوره خیلی خرج داره این مورد ۴. ولی به نظرم مشکل اینکه نمیتونیم پسورد هارو توی مورد ۴ انتقال بدیم، خیلی مشکل اساسی ای نیس! فکر نکنم تعداد کسایی که ایمیلشون رو فراموش کردن زیاد تر از ۵ یا فوقش ۶ تا باشه. که خب بالاخره با کارای تخصصی مدیرای خوبمون این مشکل برطرف میشه. یعنی اینکه مدیر ها می تونن برای اون نفرات یه کاری کنن.

اگه بتونیم سایتو انتقال بدیم خیلی خوبه. خب بالاخره سایت قدیمیه دیگه. به نظرم امتحان کردن سایت و آپشن های نو و جدید می تونه هیجان انگیز و تجربه ی خوبی بشه. من خیلی خیلی موافق انتقال دادن سایتم. ولی اگه هزینه زیاد بود ( نمیتونم این بحثو پیش نیارم چون خب خیلی مهمه) و یا شرایطش نبود، با موندن تو اینجا هم زیاد مشکل ندارم. اما حداقل مشکلات این سایتو حل کنید.



Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۸
#5
سلاااااام
الان فکر میکنین که برا چت باکس اومدم اما بر خلاف همه اومدم بگم که رنگ سایت برای من فرق کرده
نمیدونمم چرا!!!

اینه رنگ مزخرف:
http://uupload.ir/files/4vxa_screenshot_2019-08-23-20-44-06.jpeg


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸
#6
حالا میشه که دورا رو به جای آگاتا بیارم؟


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۸
#7
سه روز قبل از بازی

اعضای گروه زرپاف در گوشه ای از تالار هافلپاف نشسته بودند و درباره ی کوییدیچ حرف می زدند. ماتیلدا با ناراحتی سرش را به این طرف و آن طرف تکان می داد و غصه ی نادانیش را می خورد!
- این بازی... نمی دونم قراره چی بشه. من شانس تعویضو از دست دادم! آگاتا مجبور بودی سرما بخوری؟!

آگاتا عطسه ی بلندی کرد و با صدایی گرفته گفت:
- فکر نمی کردم قطب جنوب انقدر سرد باشه!

و همه پوکرفیسانه او را نگاه می کردند. او ادامه داد:
- اصلا فکرشو نمی کردم. چرا انقد سرد بود؟ اگه سرد بود که حیووناشون باید لباس خیلی خیلی گرم می پوشیدن دیگه! از دست این حیوونا که انقد آدما رو به اشتباه می ندازن!

دورا پوکرفیسانه گفت:
- آگاتا، حیوونا که لباس نمی پوشن! خود خز و پشمشون لباسشونه! تو باید به آدماش دقت کنی!
- خب شاید چند تا جانورنما اونجا باشن که خودشونو به شکل خرس یا گرگ یا هر چیزی در آورده باشن. اگه اینطوری باشه، چرا لباس نپوشیدن؟!
- اولا اگه اونجا جانور نما باشه، لباسشون مثل بقیه ی حیوونات خزشونه! بعدشم، از کجا مطمئنی که اونجا جانورنما داره؟
- جد جدم جانور نما بود و اونجا زندگی می کرد!
-

سدریک گفت:
- ول کنین این بحثو! ماتیلدا لازم نیست بریم تمرین کنیم؟

ماتیلدا به ساعت خود نگاه کرد. از سرجایش بلند شد و در حالی که به سمت در خروجی تالارشان می رفت گفت:
- چرا! بیاین بریم تمرین.

زمین کوییدیچ

زرپافی ها ( غیر از آگاتا که سرما خورده بود و نمی توانست پرواز کند) خود را آماده ی پرواز کرده بودند و با شماره ی سه ماتیلدا شروع به پرواز کردند. اما فقط یک نفر به کمک نیاز داشت!
ماتیلدا گفت:
- آگلانتین، می تونی روش بشینی؟ اصلا چرا توی کوییدیچ شرکت کردی؟

آگلانتین در حالی که تلاش می کرد روی جارو بنشیند گفت:
- نیمفادورا رو من خیلی وقته می شناسم. یه ماجرایی داشتیم توی کوچه ی دیاگون. ازون به بعد، دوست صمیمی هم شدیم!

ماتیلدا در ذهن خود غرولندکنان گفت:
- انگار همسن نیمفادورائه! خجالت نمی کشه! پیرمرد...

و در ذهنش حرفش را خورد. او با تلاش فراوان، آگلانتین را روی جارو گذاشت. تا آمد به او طرز پرواز با جارو را بگوید، آگلانتین پرواز کرد و گفت:
- من وقتی جوون بودم توی تیم کوییدوچ بودم!

ماتیلدا زیر لب غرغری کرد اما شروع کرد به دیدن بازی همگروهیانش!

نیم ساعت بعد

تمرین خوب پیش می رفت. همه ی تیم زرپاف پیشرفت خیلی خوبی کرده بودند. همه عالی بازی می کردند حتی آگلانتین! ارنی پرنگ رباتی توپ را پاس داد به آن دوست ماتیلدا که نمی شناسیدش که ناگهان بخاری عظیم از پشت جارویش بیرون آمد و او سقوط کرد. ماتیلدا مثل برق به طرف او رفت و داد زد:
- جارومو بچسب!

ارنی با شانسی عجیب، توانست جاروی ماتیلدا را بگیرد و سوار آن شود. ماتیلدا سریع پایین آمد و ارنی را پایین گذاشت و رو به بقیه فریاد زد:
- شما تمرینتونو بکنین!

ماتیلدا رو به ارنی کرد و گفت:
- چیشد یهویی؟
- نمی دونم. یهو دود اومد ازش بیرون!

ماتیلدا به طرف جاروی او که در گوشه ی ورزشگاه افتاده بود، رفت. قشنگ آن را برانداز کرد و دید که تمام موهای جارو سوخته بود! با خود گفت:
- وقت داریم. میرم یه دونه می گیرم. خوبه فقط همین یه دونست!

اما ناگهان سدریک هم سقوط کرد. پشت سرش آن دوست ماتیلدا که نمی شناسیدش، پوست تخمه، دورا و آگلانتین هم در حال سقوط بودند. ماتیلدا با طرف آگلانتین پرواز کرد. چون او اگر چیزیش میشد، دیگر بازیکن جایگزین نداشتند! ماتیلدا او را با زور و تلاش بسیار نجات داد اما بقیه محکم به زمین خوردند. ماتیلدا فرود آمد و به طرف تیمش رفت!
- حالتون خوبه بچه ها؟ صدمه که ندیدین؟!

همه با آه و ناله سرشان را به علامت نفی تکان دادند. ماتیلدا نفسی عمیق از سر آسودگی کشید و به کمک آنها شتافت. بعد از اینکه همه از سالم بودن خود مطمئن شدند، ماتیلدا به طرف جاروها رفت. دود از همه آنها بلند میشد. آگاتا به طرف او آمد و جاروی ماتیلدا هم که دود ازش بلند میشد را تحویلش داد! پوست تخمه حدس زد:
- حتما بخاطر بازیمون با تف تشته. اونجا خیلی داغ بود!

بقیه هم با سر او را تایبد کردند. ماتیلدا تلپی بر روی زمین افتاد! بغض گلویش را گرفته بود و با خود می گفت که:
- چرا الان این اتفاق افتاد؟

مثل اینکه دورا صدای درون مغز او را شنید و گفت:
- ماتیلدا. سه روز وقت هست! راستش من توی کوچه ی دیاگون یه پوستر دیده بودم که روش نوشته بود جارو...

سدریک گفت:
- بریم بخریم!

اما ماتیلدا با بغض گفت:
- بودجشو نداریم!

دورا گفت:
- هنوز حرفم تموم نشده! جارو ها رو فقط یک گالیون میده! تخفیف زده!

ماتیلدا تا این را شنید، سریع از جایش بلند شد و در حالی که اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود، گفت:
- بریم بخریم!






Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸
#8
سلام فنریر. من از طرف تیم زرپاف اومدم اعتراض بزنم که چرا ۵ نمره ازمون کم کردین
من بقیه ی تیم ها رو هم دیده بودم که بی نظم گذاشته بودن اما نمیدونم شما کم کردین یا نه.
بعدشم، خیلیم بی نظم نبود!
به هر حال اگه ۵ تا نمره هم می گرفتیم نمی بردیم. اما ۵ تائم ۵ تائه!!


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: سازمان عقد و ثبت قرارداد بازیکنان
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸
#9
نیمفادورا تانکس تغییر شناسه داده
شناسه ی جدید نمیفا: آگلانتین پافت


Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me



پاسخ به: تابلوی اعلانات الف دال(ارتش دامبلدور)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸
#10
بچه ها مرسی که نوشتید و ماموریتو انجام دادین. من خیلی سطح رول نویسیم خوب نیس که بخوام نقد کنم ولی من حداقل می فهمم که رول خوبه یا بد. وقتی رولای بقیه رو می خونم، می تونم تشخیص بدم کی خیلی عالی نوشته کی متوسط و کی بد. همه اینو می فهمن! و منم نمره هاتون رو به صورت کارنامه ی دبستان میدم! متوسط، خوب‌، خیلی خوب

وین

سلام همگروهی.

پست کوتاه بود. به نظرم اگه توصیف می کردین خیلی بهتر میشد. شما رولتون درباره ی اینکه خوشحالین که توی محفل و الف.دال هستین بود. می تونستین بیشتر توضیح بدین. مثلا احساساتتون رو در دو یا سه جمله توصیف می کردین. یا اینکه دلیل های زیادتری می آوردین که چرا خوشحالین. بعد همیشه فعل هایی که با "می" میان رو جدا بنویسین. مثلا: می رفتیم، نمی گذرد و...
می تونستین محاوره ای هم بنویسین چون دفترچه خاطراته بالاخره

متوسط


سوروس

سلام شاهزاده ی غلط املایی

سوروس، همیشه انقد کوتاه خاطره می نویسین؟ من حتی اگه یه خاطره ی خیلی کوچولو بود هم زیاد توصیف می کردم. پست شما هم نیاز به توصیف خیلی بیشتری داشت. شما که اولش طنز آوردین، می تونستین بیشتر طنز بنویسین. بعد، می دونم که می خواستین توصیف کنید اون جای بولدو. خب توی رول معمولا علامت } یا { رو نمی ذارن. هم از نظر قانون رول و هم شکل رول که بد میشه! می تونستین بولد نکنین اگر هم کردین اون علامت ها رو نذارین. جای توصیف زیادی داشتین!

متوسط

جرالد

سلام جری

ما تو سریال خاطرات یک خوناشام نیستیم که. اینجا سایت رول نویسیه! می تونستین به جای دیر دایری بنویسین دفترچه خاطرات عزیز. فارسی را پاس بداریم. و اینکه وقتی می خواستین خاطراتتونو شروع کنید، دو تا اینتر بزنید که فاصله بگیره از دیر دایری.
خب شما یکم بیشتر توصیف کردین ولی باز هم جای توصیف داشت. مثلا اینکه چجوری ماتیلدا قهر کرد و یا اینکه چرا توی کلاس معجون سازی موهاتون سوخت

متوسط رو به خوب

استفن

حیف که ننوشتین. امیدوارم توی ماموریتای دیگه باشین

آملیا

درک می کنمتون. کار زیاد دارین و خیلی خیلی کم می تونین آنلاین شین و فرصت رول نویسی ندارین



در کل می خواستم که توصیف کنین. زیاد! نه تاپیک جدی ای بود نه طنز. خودتون سوژه رو تعیین می کردین چون تک پستی بود و انتظار توصیف زیاد داشتم. می تونستین حتی مثل یک رول بنویسین.

منتظر ماموریتای بعدی باشین







Cause i don't wanna lose you now
I'm looking right at the other half of me







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.