http://www.jadoogaran.org/modules/xcg ... I__m_weak_by_clefchan.jpgصدای باز و بسته شدن محکم در می آید و میرتل گریان که روی طاقچه نشسته و در حال زمزمه کردن موسیقی مورد علاقه اش است به خود می لرزد و به دور و بر نگاه می کند. یک پسر با موهای خاکستری رنگ با سرعت به سمت حوضچه حرکت می کند و شروع به گریه کردن می کند. میرتل گریان خیلی آرام بسمت پسر حرکت می کند و سعی دارد با او صحبتی داشته باشد. وقتی به او میرسد به آرامی دست خود را روی شانه اش میگذارد تا دلیل گریه شدید پسرک را بداند. پسر هنگامی که دست را روی شانه خود حس میکند فریاد می کشد و سعی می کند خود را از روحی که در مقابلش می دید دور کند.
میرتل : چی شد؟! چرا ترسیدی؟! من با تو کاری ندارم.
پسر چوب دستی اش را بیرون می کشد و سعی دارد میرتل را از خود دور کند :
-از من چی میخوای!؟ به من نزدیک نشو!
میرتل کمی خود را عقب می کشد :
-من نمی خوام به تو آسیب برسونم! اصلاً نمی تونم به تو آسیب برسونم!
پسر: از من دور شو. خواهش می کنم.
میرتل با حالت ترحم سرش را تکانی مختصر می دهد و می گوید :
-اسم تو چیه ؟
پسر که نزدیک است از ترس زهره بترکاند با لکنت می گوید :
-دراکو... دراکو مالفوی!
میرتل کمی نزدیک تر می شود :
-خوب دراکو... میشه به من بگی چرا داشتی گریه می کردی؟
دراکو : چرا می خوای بدونی؟ اصن تو کی هستی؟
میرتل : اسم من میرتله... روحی سر گردان.
دراکو : از من چی میخوای ؟
میرتل : چیز زیادی نمی خوام، فقط کنجکاوم که بدونم چرا داشتی گریه می کردی!
دراکو خودش را جمع و جور می کند و در حالی که هنوز چوب دستی را در دست دارد می گوید :
-تو از زندگی چی میدونی؟! توفقط به روحی.
میرتل سرش را به زیر می اندازد :
- درسته که من یه روحم، ولی یه زمانی انسان بودم و احساسات انسانی رو درک می کنم البته اگه یادم نرفته باشه.
دراکو : میدونی عشق چیه ؟
میرتل : بزار فکر کنم!!... آها... منظورت علاقه است؟
دراکو : آره اما عشق یه چیزیه خیلی بالاتر از علاقه.
میرتل : یعنی چی ؟
دراکو : مثلاً تو موسیقی رو دوست داری ولی حاضری بخاطرش هرکاری بکنی؟!
میرتل : آره... من خیلی خیلی موسیقی رو دوست دارم.
دراکو سرش را بالا می برد و کمی فکر می کند :
- خب... بزار یه مثال دیگه بزنم... تو پدر یا مادر یادته ؟
میرتل : راستش من اون هارو از دست داده بودم... یادم نمیاد کی ولی خب حتی چهرشون رو هم یادم نمیاد.
دراکو : خوش بحالت که یادت نمیاد...
میرتل : چرا؟
دراکو سرش را کمی به پایین می برد :
-من درمورد پدر و مادر تو اطلاعی ندارم ولی پدر من خیلی بده ...
میرتل : مگه چیکار کرده ؟
دراکو : پدرم من فقط به خودش فکر می کنه ... فقط دوست داره پول جمع کنه ...
میرتل : پس تو داشتی بخاطر اون گریه می کردی ؟
دراکو : آره ... ولی ماجراش مفصله!
میرتل که بسیار مشتاق شنیدن است جلوتر می رود :
-خواهش می کنم به من بگو .
دراکو : چطور می تونم بگم ؟
میرتل : بگو دیگه.
دراکو : باشه ... ولی به هیچ کس نگو.
میرتل : قول میدم به کسی نگم.
دراکو کمی جایش را تغییر می دهد و آماده تعریف ماجرا می شود :
- سه هفته پیش که تعطیلات شروع شده بود من باید برمی گشتم خونه ولی دوست نداشتم اینکارو بکنم. وقتی پدرم اومد دنبالم دنبال بهانه ای بودم که باهاش نرم. ولی مجبور بودم برم.
میرتل : رفتی ؟
دراکو : بله، رفتم. وقتی رسیدیم خونه مادرم نبود از پدرم پرسیدم که مادر کجاست ؟ پاسخی نداد و ازم خواست دیگه ازش سوال نکنم. چند دقیقه بعد ازم خواست کنارش بشینم و بعد از کمی مقدمه چینی ازم خواست وقتی برگشتم به هاگوارتز براش کاری انجام بدم.
میرتل : چه کاری ؟
دراکو : ازم خواست یه چوب دستی مهم رو براش بدزدم.
میرتل : چه چوب دستی ؟
دراکو : چوب دستی کهن رو.
میرتل : ولی چوب دستی کهن که مال ...
دراکو : بله. متعلق به پروفسور دامبلدوره.
میرتل تعجب می کند و در حالی که فکر می کند چرا کسی باید چوب دستی کس دیگر را بخواهد، می گوید :
- پس پدرت چرا اونو می خواست ؟
دراکو : نمیدونم . هنوزم نمیدونم. خواستم امتناء کنم ولی پدرم من رو تهدید کرد.
میرتل : اون کارو کردی ؟
دراکو : راستش خودم رو قانع کرده بودم که اون کارو بکنم ولی قبل از اینکه بیام...
میرتل که دوست دارد تمام ماجرا را بشنود به سرعت می گوید :
- قبل از اینکه بیای چی شد؟
دراکو : وقتی کیفم رو جمع کردم از راه پله ها پایین رفتم . وقتی به پذیرایی رسیدم یه جعبه کوچک خاکستری رنگ روی شومینه نظرم و جمع کرد.
میرتل : چی بود؟
دراکو : اون موقع نمی دونستم. فقط اونو برداشتم و تو جیبم گذاشتم و اومدم.
میرتل : کجا ؟
دراکو : اینجا دیگه.
میرتل : آها. خب بالاخره فهمیدی اون چیزه چی بود؟
دراکو : آره. یه کاغذ توش بود. یه کاغذ که ای کاش هیچوقت نمی دیدمش.
میرتل : مگه چی بود؟
دراکو که اشک از چشمانش روان شده می گوید :
-یه عهدنامه بود. درباره مادرم.
میرتل : چی بود؟
دراکو : عهدنامه بود که بین پدرم و شخصی بود به نام ولدمورت. پدرم جون مادرم رو با یک جایگاه بین هواداران ولدمورت عوض کرده بود. اون موقع بود که نتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم و دویدوم تا به اینجا رسیدم.
میرتل : منو ببخش که ازت سوال کردم.
درود بر تو فرزندم.
همچنان نمایشنامه ت هیچگونه توصیفی نداره.
و در مورد دیالوگ ها، باید به این شکل بنویسی:
نقل قول: میرتل که بسیار مشتاق شنیدن است جلوتر می رود :
-خواهش می کنم به من بگو .
دراکو : چطور می تونم بگم.
میرتل که بسیار مشتاق شنیدن است جلوتر می رود :
-خواهش می کنم به من بگو .
دراکو :
- چطور می تونم بگم؟
یه نکته دیگه در همین قسمت اینه که توی دیالوگ دوم، جمله سوالی هست. وقتی جمله سوالی میشه از علامت سوال استفاده کن. نه نقطه.
در مورد توصیفات، سعی کن حالات شخصیت هات رو با توصیف کردن اون صحنه، حالت و حتی فضای دورشون به خواننده نشون بدی. اینطوری پستت خیلی قشنگ تر میشه.
فعلا تایید نشد!