تصویر شماره -9
شترق-پیتر پتی گرو نقش زمین شده بود و کتاب هایی را که محکم بغل کرده بود روی زمین پخش شدند. صدای قهقه کل حیاط را پر کرد. تقریبا همه دانش آموزان به او می خندیدند همه به جز اسنیپ که به دیوار تکیه داده بود و مشغول صحبت با لیلی اونزو بود ، با نفرتی که در طول این چندسال از پاتر و دار و دسته اش پیدا کرده بود به پیتر پتی گرو زل زد و بعد به جیمز پاتر:
-دیدی بهت گفتم ، حتی حاضر نیست به خاطر دوستش جلوی هرهر خنده اش رو بگیره.
- خب آره،ولی اون که مقصر نبود.تازه واقعا هم خنده دار بود.
- سردر نمی آرم چرا می خوایی از اون قول عینکی حمایت کنی.
- من از اون غ....آقای پاتر حمایت نمی کنم.
- اوهو! از کی تاحالا به اون خود پسند می گی آقای پاتر؟
سوروس چیزی را در چهره لیلی خوانده بود ، چوبدستیش را آرام از زیر ردا بیرون کشید. با تمام سرعتی که می توانست چرخید و چوب دستیش را بالا آورد اما قبل از این که صدایی از دهانش خارج بشه دوبار پشت سر هم فریاد های بلندی را شنید:
- اکسپلیارموس
- اکسپلیارموس
چوب خودش به هوا رفته بود و به سمت سیریوس بلک پرواز می کرد و چوب دستی بلک به سمت لیلی.خودش بی دفاع بود ، بدون چوبدستی هرکسی می توانست او را کتک بزند. روش رو به طرف لیلی برگردوند و با پرخاش گفت:
- یکی رو بده به من. زود باش.
- نه سوروس بزار همین جا تموم بشه.
- بهت گفتم اونو بده به من
و چوب دستی سیریوس را به زور از دست او بیرون کشید. به جست و جو در ذهنش پرداخت و چوب دستی را مستقیم به سمت صورت بلک گرفت. بلک خیلی آرام چوبدستیش را پایین آورد و نیشخند زد. کمتر از یک ثانیه بعد چوبش در هوا بود. چوبدستی لیلی هم همینطور. لوپین و پاتر غافل گیرشان کرده بودند و خدا می دانست چه بلایی قرار بود بر سر اسنیپ بیچاره بیاورند.
پاتر چند متر آن طرف تر ایستاده بود و چوب خودش و سیریوس را در یک دست گرفته بود و با دست دیگرش کتاب معجون های پیشرفته ی اسنیپ را جست و جو می کرد. رنگ اسنیپ مانند گچ سفید شده بود.جیمز پاتر بدون اینکه سرش را از کتاب بالابیاورد گفت:
- اونزو ، برو ما فقط با زرزروس کار داریم.
- تو حق نداری اونو آزار بدی پاتر مگه فکر می کنی کی هستی؟
- لیلی تو برو این پاتر هیچ غلطی نمی تونه بکنه.
آخرین جمله را سوروس گفته بود و پاتر را خشمگین کرده بود. جیمز پاتر بی معطلی چوب دستیش را بالا آورد و فریاد زد:
- اینسندیو
گوشه ی ردای اسنیپ آتش گرفته بود و هیچ کس به او کمک نمی کرد. لیلی اونزو گوشه ی حیات نشسته بود و گریه می کرد اسنیپ وقتی دید که دیگر نمی تواند ردایش را خاموش کند ، آن را در آورد و به گوشه ای پرتاب کرد. زیر ردا فقط زیر شلواری و پیراهنی نازک پوشیده بود. سیریوس ، لوپین و پاتر هرسه چوبدستی هایشان را بالا آوردند و همزمان فریاد زدند :
- استیوپفای
اسنیپ سه روز بعد در بیمارستان به هوش آمد. لیلی اونزو در کنار تختش نشسته بود و لبخند می زد. کنار میزش دست نوشته ای بود آن را برداشت و نگاه کرد از طرف پاتر بود:
کتاب معجون سازیت رو یه مدت نگه داشتم چیزای جالبی توش بود که بعدا باهم امتحانشون می کنیم
جیمز پاتر و رفقا همراه با عشق
اسنیپ یادداشت را به گوشه ای انداخت و زیر لب زمزمه کرد:
- پاترو می کشم . اون و همه ی رفقاش رو یکجا می کشم
درود فرزندم.
سوژه رو خوب پیش بردی و صحنه ها هم خوب بودن. اگرچه میشد یه کم بعضی جاها بیشتر توضیح بدی و توصیف کنی اما همین الانم رول بدی نبود.
حتی آخر رولت که درباره نفرت اسنیپ نوشتی هم جالب بود.
دیالوگ ها به جا سرگرم کننده بودن آفرین. اما جلوی بعضی دیالوگ ها فراموش کردی علامت بذاری، یادت باشه که هیچ وقت علامت رو فراموش نکنی و اون رو پایان جمله هات قرار بده.
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی