هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۷
#1
من یک گریفیندوری شجاع و نترس هستم.
من را به گروه گریفیندور بفرستید، البته هرچه خودتون میدونید.


JUVILIS_ JIRO SELFOR


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
#2
تصویر شماره پنج

-سال اولی های کوچولو موچولو از این طرف. پشت سر من بیاید.
به در بزرگی رسیدیم. در پر بود از نقش های عجیب غریب و شگفت انگیز برجسته.
-وای چه تالار بزز..ررگی. نگاه کنید.
همهمه بچه ها بلند شد .
-شمع هارو، آسمون رو.
-چه میز های بزرگی!
-اون مرده دیگه کیه؟ چقدر سیبیل داره؟!!! راپنزل سیبیلو.
گفتم: اون ریشه نه سبیل!
_ریش و سبیل چه فرقی میکنه؟
_نمیدونم چه فرقی ولی فرق میکنه.
دختری گفت: نباید اینجوری درباره اون آقا حرف بزنید، چون اون آلبوس دامبلدوره ...
بعد خودش رو گرفت و باحالت مغرورانه گفت: درضمن من یونا اپلیچی هستم.
_
- خب، خب، ساکت باشید. بچه ها هروقت اسمتونو گفتم بیاید جلو تاکلاه رو روی سرتون بذارم، باشه؟
سالن پر بود از دانش آموز ها. تا حالا تصورم نمی کردم توی همچین مکانی قرار بگیرم.
سقف نبود؟ یا شاید بود و از شیشه بود. ولی آسمون کاملا پیدا بود. صاف و قشنگ. همه چیز کاملا عادی بود،
همین جور که به آسمون نگاه میکردم، احساس کردم همه ی این ها را جایی دیدم ؛خیلی برایم آشنا بود.
تودلم گفتم یعنی تو چه گروهی می افتم؟ کدوم گروه رو دوس دارم؟ با کی می افتم؟ اصلا میتونم انجا موفق بشم؟ یا...
توی همین فکر ها بودم اصلا حواسم به بچه ها نبود، فقط من مونده بودم، که
نامم را گفتند، جلو رفتم ، آرام آرام از پله ها بالا رفتم، صدای کفشم در فضا پیچید، صدای کفشم بلند نبود سالن در شکوت فرو رفته بود. برگشتم و به بچه ها نگاه کردم. همه به من نگاه می کردند، ولی من توجهی نکردم؛ روی صندلی نشستم کلاه را روی سرم گذاشتن، کلاه قدیمی و پاره ای بود. قطعا اگر گروه بندی نبود هیچ وقت نزدیکش هم نمی شدم. ثانیه ها گذشت ولی کلاه چیزی نگفت! هیچ چیز! چرا چیزی نگفت؟...فکر میکردم به همه چیز،به گذشته، به آلانی که زیر این کلاه نشستم، به آینده ای که باید بسازم، من فکر میکردم و کلاه باز هم سکوت کرده بود.
ثانیه ها جایشان را به دقیقه ها دادن، دقایقی سپری شد اما ...
هیچی !!
به خانم مک گونگال نگاهی کردم.ترسیده بود. چرا؟ تا خواستم چیزی بگم ...
-خوب، خوب،......بچه ها مشغول شید ... پروفسور دامبلدور بعد شام صحبت میکنند.
پچ پچ دانش آموزا بلند شد. چه اتفاقی داشت می افتاد؟ چرا چیزی نمی دانم؟
نگاه کردم به هاگرید که گوشه ای ایستاده و با تعجب نگاهم میکند، به بچه ها،بعضی ها متعجب، بعضی ها ترسیده، بعضی ها بیخیال.
مک گونگال اول نگاهی به کلاه و بعد نگاهی به من کرد : چیزی نیست. فکر کنم کلاه خسته شده. تو میمانی برای بعد.
نزدیکم شد و در گوشم به من گفت با من بیا.
همه مشغول به خوردن غذا شدند و مرا فراموش کردند تمام اون نگاه های عجیب و غریبشان برای دقیقه ای بود؛ اما احساس ترسیدی که در من داشت جوانه میزد به این راحتی ها فراموش نمی شد. چند مرد همراه همان مرد ریشو که ظاهرا پروفسور دامبلدور بود آمدند .
من وارد اتاقی شدم و در را بستند.
من داخل اتاق بودم که صدایشان را از بیرون شنیدم.
- اون کجاست ؟
- تو اتاق بغلی.
- چرا این اتفاق افتاد چه دلیلی میتونه داشته باشه؟
صدای دامبلدور شنیدم که گفت: شما ها یادتون نمیاد اون پسره تام ریدل، وقتی کلاه رو روسر اون هم گذاشتید همین اتفاق افتاد.
-اسمش رو نبرید پروفسور.

من یه چیزایی شنیدم، اما چیزی نفهمیدم. فقط فهمیدم، این اتفاقی که افتاد، طبیعی نبود.

درود فرزندم.

حالا بهتر شد. اگرچه باز هم یه کم جا داشت بعضی صحنه ها رو بیشتر توصیف کنی اما باز هم نسبت به آخرین رولت خیلی بهتر بود این یکی.
همین طور سوژه رو این دفعه خوب پرورش دادی و سرعت مناسب بود.

فقط همه‌ی دیالوگ ها رو با با خط فاصله بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا شون کن. حتی میتونی برای راحتتر شدن خواننده دیالوگ ها رو محاوره ای بنویسی.
نقل قول:
مک گونگال اول نگاهی به کلاه و بعد نگاهی به من کرد : چیزی نیست. فکر کنم کلاه خسته شده. تو میمانی برای بعد.
نزدیکم شد و در گوشم به من گفت با من بیا.


مک گونگال اول نگاهی به کلاه و بعد نگاهی به من کرد :
- چیزی نیست. فکر کنم کلاه خسته شده. تو میمونی برای بعد.

نزدیکم شد و در گوشم به من گفت:
- با من بیا.


با تمام اینا مطمئنم با ورود به ایفای نقش بهتر میشی.

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۳ ۰:۵۴:۵۰

JUVILIS_ JIRO SELFOR


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۴:۳۴ سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۷
#3
تصویر شماره پنج
یعنی تو چه گروهی می افتم ؟
توی همین فکر ها بودم که کسی به من گفت:سلام من یونا هستم ، دختر خوبیم بامن دوست میشی ؟
اسم توچیه ؟ چرا حرف نمیزنی ؟
جیرو گفت : مگه تو میزاری
تو دلم گفتم این دیگه کیه چقدر حرف میزنه
عمرا باهاش دوست بشم
دختره ی لوس
سر یونا بلند شد وبا عصبانیت گفت:با من دوست نمیشی دیگه ، من زیاد حرف میزنم دیگه ، تازه به من میگی لوس😤
دوباره تو دلم گفتم این دیگه کیه ؟
گفت :ما از خانواده ی لاکتن هستیم که میتونیم ذهن آدما رو بخونیم.
جیرو میخواست حرفی بزند که پسری گفت: شما چه خبرتونه الان اسمتونو میگن اما شما حواستون نیست ،
اوه یادم رفت خودمو معرفی کنم من
<<الکس سانگ>>
هستم.
میتونم با شما دوست شم ؟
جیرو گفت وای دو نفر که نمیدونم کین می خوان با من دوست بشن!

یونا گفت :من که مشکلی ندارم بهتره از این آقا بپرسین .
شما بامن ...
اره دوست میشم فقت ساکت شین .
یونا تو چی بلدی ؟
- من بیشتر کتاب های ، معجون سازی ، موجودات جادویی ،جنگل های ممنوعه و....
خوب حالا یه چیز شد !
الکس گفت :اسم تو چیه ؟
-جیرو سلفوراز خانواده املاکن هستم .
-وای واقعأ
-بله ما واقعأ خانواده بزرگی داریم.
یونا گفت : تو چرا انقدر مغروری ؟
-مغرورم 😣؟؟
الکس آرام در گوش جیرو گفت :حالا خودتو ناراحت نکن ناز نازی !
جیرو با صدای بلند گفت :ای خدااااااااا
اینا دیگه کین ؟
تا الکس خواست از خود تعریف کند ،نام الکس را گفتند او و یونا به گروه گریفیندور رفتند ، و نوبت به من رسید.
- جیرو سلفور
الکس و یونا برایم دست تکان دادند ، قبل از این که کلاه را روی سرم بگزارد، کلاه گفت : گریفیندور
گفتم وای نه روی سرم زدم
یادم رفته بود کلاه روی سرم است ، ودستم به کلاه برخورد کرد !!!!
کلاه گفت چیکار می کنی؟!!
-اخراج
نه نه چرا ؟
خانم معاون گفت :تو از خانواده املاکن هستی ؟
-بله
خوب چون خانواده ی بزرگی داری، این بار می بخشمت
باید از خانوادت ممنون باشی،میتونی بری .
اوف بخیر گذشت، این دوتا از همین الان این بلا را سرم آوردند بعدا چی میشه خدا میدونه !
ولی فکر میکنم دوستان خوبی هستند .

درود فرزندم.

عملا توی داستانت توصیف نداشتی. جز یکی دو جا که در حد یه فقط گفتی چه خبره. یادت نره که این توصیفات و فضاسازیان که باعث میشن خواننده بفهمه که توی داستانت چی میگذره و بتونه تصور کنه.

قبل بعضی دیالوگ ها خط فاصله گذاشتی و برای بعضیاشون نه. حتما قبل همشون خط فاصله بذار. و البته بعد بعضی دیالوگ ها علامت ها رو فراموش کردی، علامت های نگارشی خیلی مهمن! باعث میشن خواننده بدونه کجا مکث کنه و کجا به خوندن ادامه بده. اینم یادت نره که ویرگول فقط برای مکثه و وقتی جمله به پایان میرسه حتما نقطه بذار.
و با دوتا اینتر توصیفاتت رو از دیالوگ ها جدا کن.

الان بخوایم یه تیکه از داستانت رو اصلاح کنیم این جوری میشه:
نقل قول:
الکس و یونا برایم دست تکان دادند ، قبل از این که کلاه را روی سرم بگزارد، کلاه گفت : گریفیندور
گفتم وای نه

الکس و یونا برایم دست تکان دادند. قبل از این که کلاه را روی سرم بگزارد، کلاه گفت : -
- گریفیندور!

گفتم:
- وای نه.


مطمئنا با دقت بیشتر میتونی داستان بهتری بنویسی. توصیف کن، علامت ها رو فراموش نکن و بیشتر وقت بذار.
میتونی به داستان هایی که تایید کردم نگاه کنی تا بهتر متوجه نکاتم بشی.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط جیرو در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۶ ۴:۳۹:۳۶
ویرایش شده توسط جیرو در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۶ ۴:۴۰:۴۵
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۶ ۲۲:۲۴:۲۶

JUVILIS_ JIRO SELFOR






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.