هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۵:۲۸ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
#1
برای سال های طولانی تمام مرگخواران و حتی لرد از خودشان می پرسیدند که لوسیوس چطور پولدار شده است. با این حال نارسیسا همیشه به زیرکی و هوش همسرش اطمینان کامل داشت. گرچه او هم کم کم دچار تردیدهایی می شد!

- خواهرت چطوره؟ خواهرت! حجیم هم...
- وانمود می کنم جمله ی آخرت رو نشنیدم، لوسیوس.

لوسیوس دقیقاً متوجه نشد منظور نارسیسا از جمله ی آخر، آنجایی بود که به حجیم بودن بلاتریکس اشاره کرد، یا آنجایی که به خود بلاتریکس اشاره کرد، ولی ترجیح داد بیشتر از این عصبی اش نکند. آخرین باری که نارسیسا عصبی شد، به لرد سیاه در مورد مردن پاتر دروغ گفت و همه شان را بعد از هفت جلد مصیبت کشیدن، بدبخت کرد.
- اهم. آره. لینی چطوره؟ اونم گرفتنش راحته ها!
- لینی آخه؟! یه حشره رو بدیم مرگخوارا و لرد همه با هم بخورن؟!

لوسیوس تیر آخر را زد:
- چیز... بانز! بانز رو بپزیم!
-
- آخه... آخه... گفتم کسی متوجه غیبتش هم نمی شه!

نارسیسا کمی بیشتر فکر کرد. شاید نمی شد بانز را دید، ولی قطعاً می شد او را خورد!


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۷
#2

نیم ساعت بعد، هوریس کاملاً پخته شد. موهای بلاتریکس کاملاً وز شد (گرچه هیچکس جز خودش تغییر خاصی مشاهده نمی کرد). نجینی عمه ی بزرگ آن بچه ای که در پست خیلی خیلی قبل برای لرد زبان در آورده بود را هضم کرد (سایر وابستگانش پیش از این خورده شده بودند). از لینی اثری به چشم نمی خورد. لرد هفت قلمروی پادشاهی را نان داد (وی اربابی بسیار ساعی بود).

و سوپ هکتور هم جا افتاد!
- سوپم!

تعداد اندکی مرگخوار در صحت و سلامت به سر می بردند و همه شان، منتظر اتفاقی بودند که همیشه می افتاد: هکتور پاتیل معجونش را به در و دیوار بپاشد و همه را نجات دهد. هرکدام یک گوشه ای پناه گرفتند. بالاخره سوپ هکتور بود. شوخی نداشت! ضمناً خود هکتور هم بود. که آن دیگر اصلاً شوخی نداشت!

سانتیمتر به سانتیمتر. هر قدم لرزنده از قبلی. دیگر چیزی نمانده بود. تقریباً به دیگ رسیده بود. پیروووووووز...
- عاااااااای!

همین لحظه شخصی در ابعاد لینی، با صدای گراوپ از داخل دیگ در می آید.
هکتور:
مرگخواران:
لرد: (ایشان در امر نان پختن بسیار جدی بودند و هنوز داشتند خمیر ورز می دادند).

هکتور احساس می کرد به ساحت مقدس دیگش بی احترامی شده است. چه معنی داشت از وسط پاتیل معجون بزرگترین معجون ساز قرن یک لینی با صدای گراوپ در بیاید؟!
- تو دیگه کدوم تسترالی هستی؟!
- صد بار بهتون گفتم آرایش منو نشورید! عه! دلتون خنک شد؟! شدم اندازه لینی، با ریخت گراوپ!


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۷
#3
- پیاده نمی شی داداش؟ ته خطه. تموم شد به پیکسیای تو دلم قسم.

مانند تمام روزهای قبل، کمد حرف می زد و آمی گوش می داد. حتی زمانی که مستقیماً خطاب قرار می گرفت!
- حاجی. آبجی. همشیره. هرچی که هستی، بپر پایین. داداش کمد خاله ت که نیست!
- میشه...
- منو دست کم نگیرا! من با جن خوب و پیکسی بد و معجون و مو و هرچی دلت بخواد کشتی گرفتم یه تنه!
- یه کم صبر کنیم؟

صدای آمی هم مثل سایر اجزای چهره اش ظریف و دخترانه بود. برای همین هم کمد در حال جفتک پراندن برای بیرون پرت کردن آمی، متوجهش نشد.
- منو دست کم نگیر داداااااش! زیر یه خمتو می گیرم... *صدایش به صدای نقی معمولی شباهت زیادی پیدا می کند*
- که لرد بیان ردا بردارن؟
- ...و یه بارانداز... چی؟

آمی عادت نداشت در مورد خودش حرف بزند. یا در مورد خواسته های خودش حرف بزند. یا اصلاً فعل های اول شخص استفاده کند. او دوست داشت قایم شود. دیده نشود. توجه نشود. نادیده گرفته شود. او می دانست نادیده گرفته شدن خیلی بهتر از مسخره شدن و آسیب دیدن است. آمی دلش نمی خواست آسیب ببیند.

برای همین هم داخل یکی از رداهای لرد که کنار راه منتهی به مغز لینی آویزان شده بود، بیشتر چمباتمه زد.
- لرد. رداشونو بردارن.

کمد چیزهای زیادی نداشت. ولی ضمناً چشم هم نداشت. در نتیجه، وقتی هکتور داشت برای پانصد و بیست و هفت هزارمین بار از یکی از راه هایش خارج می شد، دو چشمش را قاپید. که کافی نبود. و وقتی لینی برای بار پانصد و شصت و سه هزارمین بار، وارد کمد شد، چشم های او را هم دزدید. تا بتواند چهار چشمی به آمی نگاه کند.
- که چی بشه؟! ..__OO (چشم های بزرگتر به هکتور و کوچکترها به لینی تعلق دارند.)
- که منم ببرن. تو رداشون قایم باشم.

کمد دل هم نداشت. می خواست یکی از بلاتریکس قرض بگیرد که داشت برای ششصد و هفتاد و چهار هزارمین بار سعی می کرد با کروشیو زدن از شر کمد خلاص شود. ولی بلاتریکس هم دل نداشت. بنابراین کمد فقط توانست برای آمی دستگیره بسوزاند. دل نداشت دیگر!
- آخه چرا؟!

صدای آمی به زور از داخل ردای لرد به گوش می رسید. اگر کسی پاین چاپلوس دو به هم زن چندش آور خانه ی ریدل ها را می شناخت، آرزو می کرد همیشه صدایش همین اندازه به زور شنیده شود.
- دوست ندارم برم بیرون.

کمد دست و پا هم نداشت. این بار می خواست یکی از نجینی قرض بگیرد. بعد از این که چند ثانیه هر دو در چشم های همدیگر خیره شدند، خودش شرمنده شد و درهایش را باز کرد تا نجینی برود.

ولی به هر حال، پایه هایش را توی بغلش جمع کرد و کنار آمی، توی خودش (به معنی واقعی کلمه) مچاله شد.
هردو تمام روز منتظر ماندند تا لرد بیاید و ردایی از داخل کمد بردارد...


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۹:۳۲ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
#4
کمد دنده را عوض کرد و به مقصد دیگری رهسپار شد.
- آره خلاصه. اینا همش کار خودشونه بابا. من و تو که پول نداریم گالیون بخریم، همینطوری هی سرشو گرفته میره بالا واسه خود...

در این سرفه ای کرد تا تعدادی از شپش های یادگاری فنریر را به بیرون تف کند.
- روز به روز هی قیمت همه چی داره بیشتر میشه. من خودم مادرزنم موریانه خوردگی درجه اول داره، هیچ جا نمیتونیم داروهاشو گیر بیاریم...

دوباره ساکت میشود و از بیرون، صدای داد و بیداد به گوش می رسد. ظاهراً در حال دعوا با کمد مسافربر دیگریست که جلویش پیچیده است. واژه های شنیعی مانند «دراور پلاستیکی!» و «چوب خشک مترسکی!» شنیده می شود. صدایش که برمیگردد تو، با عصبانیت بیشتری دنده را جا به جا می کند و کل هیکلش تکان میخورد.
- البته تا چند وقت دیگه میخورنش تموم میشه و مام خلاص میشیم از این وضعیت. ک ک ک ک ک ک...

صدای خنده ی کمُدی از خودش در میاورد.
- ولی حکایتم اینه که دیگه کمدام جونشون به لبشون رسیده جون آقایی که شما باشی! امروز فرداست که...

کمد همینطور به مسیرش ادامه می دهد و حرف می زند، مسافرانش سر از جاهای مختلف در می آورند و آمی، پنهان شده در کنج کمد، فقط گوش میدهد...


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۸:۵۹ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
#5
قبل از آن که لرد و مرگخوارهای تازه از راه رسیده بفهمند اوضاع از چه قرار است، مدیر هتل در حال دسته بندی و فرستادنشان به جاهای مختلف بود.
- تو و تو کف سالن رو دستمال بکشید. مسئول پنجره ها تو و تویید. تو و تو و تو میز و صندلیا رو بچینید. تو که چاقو دستته بجنب برو آشپزخونه. تو آرایشگر عروسی؟! اینجا چیکار میکنی برو آرایشگاه دیگه! شما دوتا! تو که نامرئی هستی، فکر نکنی میتونی از زیر کار در بریا!

مدیر در اینجا همانطور که به بانز اشاره میکرد، یقه ی آمی را هم که در آستانه ی ناپدید شدن بود گرفت و به میان جمع برگرداند. ضمناً با دست دیگرش به نجینی و فنریر اشاره کرد:
- اون جونورارم برگردونید تو آکواریوم و جاهاشون. هی، یکی بیاد این صابونارم برداره ببره!

منظورش از صابون ها لینی و هکتور بودند که هنوز داشتند کف می کردند!

- بجنبید بجنبید مشغول کاراتون شید، کلی کار داریم!

و همه ی مرگخوارهای مات و مبهوت را به حال خودشان گذاشت و رفت. البته تقریباً همه به جز تعدادی: تاتسویا همان موقع طبق دستور مدیر به سمت آشپزخانه رفته بود. چون همانطور که همه می دانند، سامورایی فقط اطاعت می کند. کراب تقریباً جست زنان به سمت آرایشگاه دویده بود و دو بانوی قلچماق هم لینی و هکتور در حالا بلوپ بلوپ کردن را بردند بیندازند در ماشین لباسشویی.

- فسسسس.

این دیالوگ نجینی هیچ احتیاجی به ترجمه نداشت. پرنسس مدت ها بود که گرسنه بود. در نتیجه، مرگخوارها کاری را کردند که هر انسان صاحب خرد دیگری می کند: بلافاصله به یاد آوردند باید بروند سر کارهایشان. مانند موهای بلاتریکس از هرطرف گریختند و مانند موهای لرد، ناپدید شدند!
- فسسس؟
- فسسس دخترمان. فسسس.


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۶:۲۹ جمعه ۶ مهر ۱۳۹۷
#6
مرگخواران بسیار باهوش بودند. به هر حال نظر به جمعیت پر تعدادشان، مرگخواران بسیار یک چیزی بودند. چرا که تا آن لحظه به رغم آواکداوراهای لرد، کروشیو های لیدی لسترنج و فسسسس های پرنسس نجینی و اشتهای خیره کننده شان، زنده مانده بودند. مرگخواران همچنین بسیار حرف لرد شنونده بودند. در نتیجه، نگاهی به یکدیگر و نگاهی به لرد و نگاهی به نجینی و نگاهی به بومیان انداختند و...
- منم که نمیشه بخورید. من مبل اختصاصی بانو هستم.

هوریس همیشه به استفاده از فرصت ها شهره بود!
ولی سایرین هم عقب نماندند:
- من آرایشگر شخصیشون هستم.
- موهای من زیستگاه طبیعی بانوست.
- من معجون ساز اختصاصیشونم.
- من سامورایی شخصی ایشونم.

حالا همه ی مرگخوارها می خواستند به نوعی ثابت کنند که با نجینی نسبت دارند. غلغله ای حمام عمومی گونه به پا شده بود. یک نفر آن وسط مشتش را بالا گرفته و بی دلیل داد میزد سنگ پا اینجاست. احتمالاً گویل بود که مسئله ی حمام و نظافت را بسیار جدی گرفته بود. در این میان، یک بومی بسیار گرسنه و بسیار نگران ناگهان فریاد زد:
- فقط اونایی که با بانو نسبت خونی دارن! اینجا صف بکشن!

همه در یک صف ایستادند به جز گویل. او مرگخواری بسیار صادق بود!

وقتی گویل به سمت حمام هدایت شد، بومی باهوشی رو به بقیه مرگخوارها کرد:
- بانو گرسنه هستند. هرکدومتون رو نخوردند، فرض می کنیم باهاشون نسبت خونی دارید و ما هم نمی خوریمتون.

اینجا دیگر مرگخوارها خیلی نگران شدند. چون همین دو شب پیش شاهد این بودند که نجینی لرد را هم خورده بود!


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
#7
در کمال تعجب، مرگخوارها متوجه شدند این موقعیت چندان با زندگی روزمره اشان تفاوت ندارد. فقط قبلاً باید به دلایلی فکر می کردند که باعث می شد برای خوراک پرنسس نجینی مناسب نباشند، حالا باید به دلایلی فکر می کردند که باعث می شد برای خوراک قبیله ی نامتمدن مناسب نباشند.
- من که میخوام بپرم تو دیگ ارباب، ولی دیدین نهنگا خودکشی کردن؟ مال همون موقع بود که من داشتم شنا میکردم.
- ارباب منم اگه بپرم که بلا بی سر و صاحاب می مونه، ساحره ها ناراحت میشن، نمیشه اصلا.
- منم میخوام بپرما، ولی گرما برای پوست خوب نیست ارباب. بعدشم این ریمل جدید که خریدم خوب نیست، همه ش میریزه زیر چشمم بی تربیت. آرایشم خراب میشه.
- ارباب من تازه تو آب و هوای شرجی موهام خوب وایسادن، افشون و پریشون شدن، دوباره خیس شن ممکنه «فر» بخورن...
- ارباب من داوطلبم! فقط به خاطر شما!

قبل از آن که لرد کت بسته فنریر را تحویل سازمان محیط زیست دهد، بگوید بلا از غیبت رودولف خوشحال هم میشود، کسی اهمیتی به آرایش کراب نمیدهد و موهای بلاتریکس همیشه افشان و پریشان بوده است و چه کار کند که لینی داوطلب است...

متوجه شد لینی داوطلب است.

تأکید روی بخش داوطلب نیست. تأکید روی بخش «لینی» هست. لینی، حشره ی کوچک داوطلب است.

مرگخوارها:
لرد: (لرد دارند از خنده ریسه می روند.)
لینی:

لرد همانطور که اشک های ناشی از خنده اش را پاک میکرد، گفت:
- مناسب بود، بسیار خندیدیم. خب، می گفتید، کدومتون داوطلب شدید که بپرید توی دیگ؟

مرگخواران آرزو می کردند کاش آنها هم حشره ای بودند ناچیز!


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
#8
اگر از کنت پاین در مورد آمی می پرسیدند، وانمود میکرد نمیداند در مورد کدام پسرش صحبت می کنند. اگر از کنتس در مورد آمی می پرسیدند، با نگرانی اشراف منشانه ای گوشه ی لبش را گاز می گرفت. در نظر هردوی آنها، آمی مثل هر بچه ی وسطی دیگری به هیچ دردی نمی خورد و اصلا وجود نداشت. پس این به سلاح آمی تبدیل شد. یاد گرفت وجود نداشته باشد. قایم شود.

حتی وسط یک مهمانی اشرافی!

بنابراین وقتی «لیدی کرو» از کمد به بیرون پرید، او دقیقاً همان گوشه کنار کمد قایم شده بود.
- اینجا دیگه کجاس؟ چرا سیاهه؟ ما چرا اینجاییم؟

لیدی کرو به سمت کمد برگشت ولی در کمد همان لحظه بسته شد و استخوان های آلکتو کرو تا ابد متأسفانه در حفره ی اسرار نماند. در وسط مهمانی اشرافی پاین ها ماند:
تصویر کوچک شده


در حالی که آمی کنج کمد قایم شده بود.
- اوی. هی. پیس پیس. خوشگله. دختره!

آمی صفت «خوشگله» را بزرگ منشانه پذیرفت ولی با شنیدن «دختره» بیشتر در عمق کمد فرو رفت. او تصور میکرد حتی در یک کمد هم می تواند از کمد قایم شود. یک بار در شکم پرنسس نجینی از خود پرنسس قایم شده بود. یک بار هم یک ماه داخل ردای لرد از لرد قایم شد. البته بعدتر وقتی لرد به خیاطش، مرگخوار سفارش دهنده اش، مرگخوار ردا آورنده اش، صنف حمایت از خیاطان و دو سه مرگخوار دیگر آواکداورا زد و تصمیم گرفت ردای سنگینش را تکه تکه کند، از آنجا بیرون آمد. طبعا بعدش سر از شکم پرنسس در آورد.

- اوی دختر! با توام! که دستکش دستته!
کمدی بود بسیار ول نکننده.

- من دختر نیستم.
- حالا هرچی، کجا می خوای بری؟ یا کجا نمیخوای بری؟ من که بیکار نیستم کل روز منتظرت بمونم! هفت سر کائله (عائله ی کمدی) دارم! اتوبوس شوالیه ورشکست شده منو گذاشتن اینجا کاراشو بکنم! منم...
- ولی توانایی های شما بسیار فراتر از اینه.
- درسته.
- جای تأثره که حتی به اندازه ی راننده ی اتوبوس شوالیه براتون ارزش قائل نشدن که همراه و مصاحبی درخور شأنتون براتون برگزینن.
- درسته.
- اگر اراده ی والای شما بر این باشه، من همین کنج می مونم و با افتخار این وظیفه رو می پذیرم.
*در این لحظه شاهد تغییر شکل پیشرفته ی کمد به تسترال هستیم*

بدین ترتیب استخوان های آمی پاین هم تا ابد حالا نه، ولی برای مدتی طولانی در کمد ماند.


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
#9
از اونجا که سروری هستید بسیار نقدکننده.


نقد پست ارسال شد!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۷ ۱:۱۵:۴۵

I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۶:۴۳ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷
#10
به وضوح دنبال پرنسس ارباب رفتن در نظر مرگخواران وظیفه ای پرشکوه بود. هر مرگخواری نمی توانست به سادگی به آن دست یابد. در نتیجه دور هم حلقه زدند تا ببینند این افتخار باید نصیب چه کسی شود. بالاخره خانه ی ریدل هاست. هرکسی نمی تواند که از راه برسد و زارت برود دنبال پرنسس.

- ما حاضریم.

مثل این که می تواند.

مرگخوارها امان ندادند. چون بالاخره وظیفه ای با عظمت بود و مرگخوار داوطلب باید مرد و مردانه پای وظیفه ای که خورده بود می ایستاد! در نتیجه بدون این که ببینند چه کسی داوطلب شده است، به سبک دعواهای برره ای روی کله اش پریدند و با سیم هدفون و موی ضخیم و غلاف کاتانا و هرچه دم دستشان آمدند داوطلبشان را طناب پیچ کردند. قبل از این که گرد و خاک فرو بنشیند، بلاتریکس اعلام کرد:
- خب مشخص شد. من میرم پرنسس رو میارم و غذاشم میشه...

گرد و خاک نشست. چهره ی داوطلب اول مشخص شد.
- تو دیگه کی هستی؟!
- ما voldemurt1 هستیم. اگر تأییدمون کنید بقیه ی داستان این که چطوری از اینجا سر در آوردیم هم بهتون می گیم.

مرگخوارها چند لحظه ای مات و مبهوت به همدیگر نگاه کردند. کمی بیشتر باز به یکدیگر نگاه کردند. آنوقت بلاتریکس دولا شد و voldemurt1 را میان موهایش جا داد. بعدش هم برای آوردن نجینی به راه افتاد.

ظاهراً مرگخوارها اهمیتی به ادامه ی داستان voldemurt1 نمی دادند.


I will keep quiet
You won't even know I'm here
You won't suspect a thing
You won't see me in the mirror
But I crept into your heart
You can't make me disappear
Til I make you






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.