بانوی چاق که به نظرش درخواست اسنیپ شرم آورتر از اونی بود که بخواد بلند درموردش حرف بزنه زمزمه وار پرسید:
_من از ویولت بخوام که هفته دیگه بیاد به دیدنت؟تو حیا سرت نمیشه سوروس؟لااقل از لیلی بترس بنده ی خدا.
اسنیپ دستهاشو تو هوا تکون داد و گفت :
_اوه نه لطفا پای لیلی رو وسط نکش ، فقط میخوام یکم با ویولت آشنا بشم و من فک نمیکنم این اشکالی داشته باشه ، خب ، نمیشه که همیشه تک و تنها تو این تابلوی کوفتی بشینم ، میشه؟
با اینکه به نظر نمیرسید بانوی چاق راضی شده باشه گف:
_واقعا که برات متاسفم سوروس ، ولی با این بهونه هایی که سر هم کردی خوب تونستی قانعم کنی دوشنبه بعد ساعت شیش منتظرش باش.
یک هفته بعد_چطور شدم فینی؟
فینیاس نایجلوس از گوشه چشم نگاهی به تابلویی که اسنیپ توش ژل مو به دست وایستاده بود انداخت و مثل همیشه بی تفاوت گفت:
_یکم بیشتر موهاتو روغن مالی میکردی.
و چش غره توپی نثارش کرد . قبل اینکه اسنیپ بتونه جواب دندون شکنی بهش بده هاله ای از یه دامن چین چینی یاسی رنگ رو دید که از سمت راست هر لحظه بهش نزدیک و نزدیک تر میشد.
بلافاصله بند و بساط تدافعیشو جم و جور کرد و خواست آغوششو برای بانو ویولت باز کنه که ظرف فلزی ژل مو از دستش سر خورد ودقیقن افتاد زیر پای....
شپلق!
صورت سفید ویولت که پهن زمین شده بود از شدت انزجار رو به هلویی...صورتی....سرخ...قرمز جیغ....یاسی...بنفش بادمجونی و بعد....کبودی رفت و اسنیپ با عجله رو زمین خم شد مظلومانه و التماس گونه دست ویولت رو که هر انگشتش قد سوسیس بندری بود گرفت.
گوشه ی اتاق لاوندر در حالی از شدت خنده گلدونی رو که پشتش قایم شده بود گاز میزد سینه خیز و پیروزمندانه برگشت به سالن عمومی گریف غافل از اینکه با هر بار کشیده شدن رو کف سرسرا داره جزغاله میشه.
همینکه رسید به بانوی چاق گفت:
_بانو جان فرفری موی غزل ساز منی.
بانوی چاق با اکراه تابلو رو کشید کنارو گفت:
-درسته.
همین که پاشو از حفره گذاش تو سالن همه نگاها روش خیره موند.
ولی لاوندر خسته و کوفته خودشو انداخت رو مبل و درحالیکه خودشو باد میزد گفت:
_دارم ذوب میشم لعنتیا کولر روشن کنین.
نویل اولین نفری بود که از هپروت در اومد و جیغ زد:
_آتیییییش لاوندر آتیییییش گرفته فرار کنیننننننن.
ولی هرمیون اروم راه رو از بین جمعیتی که نعره میزدن برای خودش باز کرد و با قیافه ای خونسرد یه طلسم غیر لفظی رو لاوندر اجرا کرد و یه نگاه عاقل اندر سفیه رو به قیافه وحشت زده ش کرد و رفت.
ولی لاوندر که این سوسول بازیا براش مهم نبود نشست از اول تا آخر قرار عاشقونه اسنیپ و بانو ویولت رو براشون تعریف کرد و هیچکس نفهمید که یه اسلیترینی فضول که با شنل نامرئی لم داده بود و از رو تکالیف هرمیون مینوشت همه ی حرفاشونو شنیده و از اون رعب انگیزتر اینکه به اسنیپ خبر داده.
بیست دیقه بعد _گوش کنید بچه ها با این وضع شرم آوری که پیش اومده من به عنوان رییس سابق گروهتون ازتون میخوام که همه با هم متحد شین و جوخه یاقوت جمع کنای اسلیترینی رو سرپا نگه دارین.
پانسی پارکینسون برای اینکه خودی نشون بده گف:
-به نظر من بهتره اسم گروهو بزاریم ارتش اسنیپ.
وهمه اعضای الف الف حرفشو تایید کردنو براش کف زدن ولی فرد و جرج که با شنل نامرئی گوشه و کنار سالن عمومی شکلاتای اسهال آور میچیدن زدن به چاک و خودشونو به گریفی ها رسوندن و ماجرا رو مو به مو تعریف کردن.
فردای اونروز با اینکه استادا از کسی امتیاز کم نمیکردن هر دقیقه از مخزن یاقوتهای گریف کم میشد و فقط خود گریفی ها میدونستن دلیلش چیه و درحال چیدن یه نقشه ی درست و حسابی بودن.
درحالیکه پروفسور مک گونگال که مشکوک شده بود عزمشو جزم کرده بود که از صب تا شب جلوی مخزن بشینه و کشیک بده.
یک ساعت بعد-به جنگ با من برخیزید ای بزکوهی دل های ترسو.
سرکادوگان که تازه داشت شمشیرو از تو غلافش در میاورد اینو نعره زد و لاوندر رف تو جلد مصممش و گفت:
-خفه بابا، نگا کن، پروتی اینجا وایمیسته و هر وقت هرمیون یه قناری زرد براش فرستاد ینی جنگ شروع شده و تو باید بری بیفتی به جون تابلوی اسنیپ، اوکی؟
سر کادوگان تعظیم بلند بالایی کرد وگف:
-من حاضرم، توکی؟
-هر هر هر خیلی با نمکی ، دیشب خیارشور بغل کردی خوابیدی؟
پادما که هم از هیجان داشت خودشو خیس میکرد هم نگران تلف شدن وقت بود همه ی گروهو به سمت تابلوی بعدی هدایت کرد و گریفیندوری ها نیز برای اینکه مشکوک جلوه ندن از میانبرهای مختلف رفتن و جلوی سالن عمومیشون دوباره دورهم جم شدن
این بار که هرمیون فک میکرد نقشه ی بهتری داره خودشو انداخت جلو و با بانوی چاق فرصت نداد اسم رمزو بپرسه :
-فعلن هیچکی نمیخواد بره تو ، اسنیپ به اسلیترینی ها دستور داده که یاقوتای ما رو بدزدن ما امیدواویم بتونی بهمون کمک کنی و در این صورت قول میدیم بعد از پیروزیمون یه گروه موزیک بیاریم اینجا و تا پاسی از شب برات شعر امیرعباس گلاب بخونیم.
معلوم بود که بانوی چاق سر از پا نمیشناسه چون مثل خری که جلوش تی تاپ میزارن ذوق زده کف دستاشو به هم کوبید و گف :
-معامله خوبیه ، با کمال میل قبول میکنم.
ده دقیقه بعد -خب برو بچززز!پلاکارادا رو بردارین ، قناری های علامت دهی رو به صف کنین ،حرکت!!همه با من بگین(میمیریم ، میمیریم ، یاقوتو پس میگیریم)
.
و به این ترتیب به سمت اسنیپ هجوم بردن و شاهد بلبشوی تماشایی توی تابلوش شدن و طولی نکشید که خبرش عین بمب تو بقیه تابلوها پیچید.
سرکادوگان افسار اسبشو کشید با یه نشونه گیری بی نظیری شامپو رو انداخت واسه بانوی چاق که سطل آبو تو دستش تاب میداد و شلپ شلپ صدا میکرد.
فیناس نایجلوس به کمک شتافت و دست و پای اسنیپ رو که تقلا میکرد بی رحمانه بست و آرماندو دیپت تا میتونست کله شو چنگ زد که عاری از هر گونه چربی شه.
سطل آبی که رو سرش خالی شده بود کم کم داشت با قطرات روغن و اشکهای اسنیپ که مثل آبشار شره میکردن پر میشد ولی اسنیپ نمیخواست انقد خوار و حقیر جلوی ویولتی که قهقهه میزد شکنجه بشه، اونم به بدترین شکل ممکن.