تصویر شماره 4
جینی فردا امتحان معجون سازی داشتو این امتحان خیلی سخت بود و باید خیلی می خوند. اسنیپ معلم شوخی برداری، نبود.
- اوه! فکر نمی کردم تا این حد سخت باشه.
- هیسسس! دوشیزه ویزلی قوانین کتابخونه رو یادتون رفته؟
جینی با تذکر خانم پنس ساکت شد. اون واقعا نمی فهمید چرا نمی تونه درس معجون سازی رو پاس کنه. همیشه این درس واسش سخت بود. اسنیپ همیشه از اسلیترینی ها حمایت می کرد؛ این کارو واسه گریفیندوری ها که، دشمن اصلی اسلیترینی ها بودن، سخت می کرد.
جینی تو این فکر بود که با این درس سخت و طاقت فرسا می شه چیکار کرد که یه دفعه، احساس کرد یه نفر بهش سقلمه می زنه.
- اوه اینجا رو ببین! یه توله ویزلی خوشگل اینجا نشسته و داره کتاب می خونه!
جینی سرشو برگردوند و دراکو مالفوی رو دید. اون از دراکو مالفوی متنفر بود، همیشه با اون کل کل داشت و همیشه دراکو برنده می شد؛ با این حال هیچوقت از دفاع دست بر نمی داشت.
- چته مالفوی؟! کرم داری؟!
دراکو مالفوی با حرف جینی جا خورد؛ بعد عصبانی شد.
- زبونت دراز شده ویزلی! از ته بکنمش؟!
جینی با عصبانیت چوبدستیش رو بیرون کشید.
- چیه ویزلی؟! می خوای با من دوئل کنی؟!
جینی قاطعانه جواب داد:
- آره! می خوام با تو دوئل کنم!
- اوه...اوه! یه گریفیندوری شجاع دیگه! چه جرئتی؟ فکر می کردم مثل برادرت بی جربزه ای. ولی الان یه چیزه دیگه ای رو می بینم! ولی این بیشتر گستاخیه، نه شجاعت!
- تویی که بی جربزه ای! همیشه تو سوراخ موش قایم می شی تا پدر و مادرت بیان جمعت کنن! تویی که بی عرضه ای!
- چه جسارتی! داره جالب می شه کم کم! ببینم تو نمی ترسی از این که پدرت شغلشو از دست بده؟
جینی یه لحظه ترسید. پدر دراکو مالفوی، نفوذ زیادی تو وزارت خونه داشت. اما جینی تردید رو گذاشت کنار و مصمم ایستاد.
- نه! نه من و نه خانواده من، از نفوذ و ثروت خانواده تو نمی ترسیم!
دراکو ابرو هاش رو بالا برد.
- که این طور!
و با یه حرکت چوبدستی ش رو درآورد. حالا جینی و دراکو رو در روی هم بودن. هر دو مصمم و قوی. همه بچه هایی که تو کتابخونه بودن، اونها رو تماشا می کردن. همه می خواستن ببین برنده این دوئل کیه.
یه دفعه جینی با صدای بلند گفت:
- سپتوم سمپرا!
هزاران شمشیر نامرئی بدن دراکو رو هدف قرار دادن. دراکو زمین افتاد و همه دانش آموزان جیغ کشیدن. جینی بدون فوت وقت، کتابی که داشت می خوند رو برداشت و از کتاب خونه بیرون اومد. وقتی جایی رسید که فهمید کسی نمی بینتش، کتابو بیرون آورد.
صفحه اول رو باز کرد:
نقل قول:
این کتاب متعلق به شاهزاده دورگه است.
جینی کتاب را در آغوش گرفت.
- می دونستم به کارم میای!
تصویر شماره4تصویر شماره 4درود فرزندم.
سوژه ت خیلی خوب بود. با خلاقیت نوشتی و آخرشم حتی سورپرایزی که برا خواننده نگه داشتی خیلی خوب بود.
پردازشت هم به اندازه بود و توصیفات و همه چیز کافی بود.
ظاهر پست هم کاملا درست بود. چی بگم دیگه؟
از اعضای قدیمی هستی؟ اگه هستی به من یا مدیران اطلاع بده تا بدون گروهبندی وارد ایفای نقش بشی.
تایید شد.
مرحله بعدی: گروهبندی