روز باز شدن هاگوارتز بود و بچه ها یکی یکی از سکو رد می شدن.خانواده ی ویزلی هم چون از خیا بون دیاگون دیر دراومده بودن خودشونو یه جوری به ایستگاه قطار رسوندن.
جینی و پرسی و جرج و فردو اقا وخانم ویزلی از سکو رد شدن.بعداز بچه ها نوبت هری بود. هری با تمام سرعت به طرف دیوار دویید و رون هم دنبالش.......
-ای سرم چرا نتونستم رد بشم؟
+هری بروکناااااااااار!
-رون نیااااااا! اخ ترکیدم.(خوردن به هم)
+چی شد چرا نتونستیم رد بشیم؟
درهمین حال مامور ایستگاه اومدو گفت:چی کار می کنید بچه های احمق!
-ببخشید اقا
+حالا چی کار کنیم هری؟هری!
-نمی دونم ای چرا اینجوری میشم؟
+هری چی شده؟
-رون جای زخمم خیلی درد میکنه.البته قبلا هم اینجوری می شدم ولی.....اون دیگه کیه؟
چرا اینقدر سیاهه؟وای امکان نداره!
اون مرد سیاه پوش همون لرد ولدمورت بود ولی فقط هری اونو میدید.
+هری دیوونه شدی؟اونجا که کسی نیست!
-نه،نه،ولشکن حالا چی کار کنیم؟
+خیلی خوب شد حالا باید تا اخر سال همین جا بمونیم!
-شایدم نه ،فرار کن رون فرار کن!
لرد ولدمورت داشت دنبال هری می اومد چون قصدش کشتن هری بود. اون میخواست
همون طور که لیلی یعنی مادر هری رو کشته بود خودشم بکوشه.
+بیا تو ماشین من بلدم برونم.
هری و رون سوار ماشین شدن ولی یادشون رفت که ماشینو نامریی کنن . پس چند تا ماگل ترسو اونارو دیدن.
+چرا اینجوری میشه نمی تونم ماشینو کنترل کنم!
- رون ترمز دستی در اومد!
+وای مامان!
هری و رون باهم گفتن:اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اونا فکر می کردن ماشین داره سقوط می کنه ولی ماشین داشت خودش حرکت می کرد.اونا بعد از چند ساعت به هاگوارتز رسیدن. وقتی فرود اومدن ماشین اونارو پرت کرد پایین و رفت. مثل اینکه خیلی عصبانی بود.هری دوباره براش همون اتفاق تو ایستگاه افتاد.
_رون فرار کن !
اینبار لرد می خواست از هری رد بشه و اونو اینجوری بکشه ول موفق نشد.چون پرو فسور اسنیپ تو راه رو بود .
هری ورون وقتی به راهروی ورودی رسیدن پرو فسور اسنیپ خیلی عصبا نی به اونا نگاه کرد.
هری فهمید که باید منتظر یه تنبیه باشه اونم از نوع اسنیپیش!
هنوزم کمی داستانو سریع پیش برده بودی، ولی نسبت به قبل خیلی بهتر شده و سعی کردی چیزایی که گفتمو رفع کنی. به ایفای نقش که بیای بهتر میتونی پیشرفت کنی.
تایید شد.
مرحله بعد: خودت زودتر رفتی پس دیگه تکرار نمیکنم.