تصویر شماره ۵ دانش آموز در حال گروه بندی !
آلفرد به همراه تعداد زیادی سال اولی وارد سرسرا شد شگفتی جو سالن و جذابیت سقف سرسرا چشمانش را برق انداخت اما او با غروری خاص لبخندی کج گوشه لب خود جا داد و به افکار و نقشه های پلید خود که قرار بود چطور بین هم کلاسی هایش میخش را بکوبد می اندیشید که صدایی توجهش را جلب کرد :
_هی بو گندو ! آره با خودتم سعی کن تو اسلیترین نیوفتی وگرنه اون سیم اسکاجای رو سرتو به هم گره میزنم !
پسرک سال سومی که پشت میز اسلیترین بود با دوستانش زدند زیر خنده .
آلفرد از حرکت ایستاد و مقابل پسرک قرار گرفت . او خیلی جدی به لوسیوس مالفوی سال سومی خیره شد و شیشکی برای او بست و جوابش را داد.
_هه ، موی بلند ، صورت سفید شبیه به روح و قد نسبتا بلند ، تو یک مالفویی !
از بخت بدت باید بگم وقتی کلاه بره رو سر من فقط یک کلمه میشنوی اونم اسلیترینه !
_باید بگم توقع نداشتم انقدر پرو باشی بچه ! ولی خوشم اومد اصیل زاده ای؟
_من یک بلک هستم .
آلفرد این جملرو گفت و لوسیوس و دوستانش را با دهان باز تنها گذاشت و به سمت کلاه گروه بندی رفت .
پرفسور مکگوناگل بالای پله ها ایستاده بود و دانش آموزان رو راهنمایی میکرد.
_همینجا بایستید لطفا ، اسم هرکس رو گفتم میاد رو صندلی میشینه و من کلاه رو روی سرش میزارم و از اونجا به بعد کلاه بقیه کار هارو انجام میده !
آرتور ویزلی !
پسری مو قرمز ، با صورت کک و مکی از جمعیت خارج شد و به سمت صندلی رفت .
_هوووووم ذهن خلاقی داری ، به کار دفتری علاقه مندی و به قوانین احترام میزاری ، کمی شجاعت هم داری آره درسته
گرییییفندووووور
صدای تشویق بچه های گریفندور درامد و آرتور با نیشی باز به سمت میز گریفندور شتافت.
_آلفرد بلک !
آلفرد کاملا آماده و با قدم های محکم به همراه همان لبخند از سر غرورش به سمت صندلی رفت و با سینه ای سپر روی آن نشست و با لوسیوس که منتظر جواب کلاه بود چشم تو چشم شد.
_خیلی سخته ، سخته !
_چی سخته؟ بگو اسلیترین !
_چرا ؟ تو شجاعی ، عاشق خودنمایی ولی در عین حال زورگو و اهل قانون شکنی ! زرنگی و فراگیر اما بی خیال نسبت به تکالیف ! گریفندور میتونه این بوی قرمه سبزیو از کلت دور کنه بچه !
_من نیازی به نوادگان گودریک ندارم این همه آدم و مخصوصا من معطل توایم بگو اسلیترین ، زودباش !
_گستاخیه تو کار منو آسون کرد ، پس نظر من .... اسلییییییترین !
اعضای اسلیترین به همراه پروفسور اسلاگهورن شروع به تشویق کردند ، آلفرد که کماکان آن لبخند غرور آمیزش را حفظ کرده بود همچنان چشم تو چشم لوسیوس به سمت اون رفت و روی نیمکت کنارش نشست !
_سلام لوسیوس ، فکنم متوجه شدی که من اشتباه نمیکنم .
حالا خودت بگو دوسداری تو دسته ای که قرار بسازم باشی یا نه ؟
_هی...ببین ! ... من نمیدونستم تو یه بلکی ! باشه؟
_یک کلمه لوسیوس !
_خب آره ، آره چرا که نه.
خیلی خوب نوشتی! فقط فعل "بذارم" رو چند جا اشتباه نوشته بودی. همچنین لزومی نداره وسط دیالوگ اینتر بزنی و بخشیشو به خط بعد انتقال بدی.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی