تصویر شماره 3 اسنیپ در حال نگاه کردن به آینه نفاق انگیز
از زبان اسنیپ: از سرسرا خارج شدم و به دنبال هری راه فتادم این سری دیگه حتما میتونستم در حال خراب کاری گیرش بیارم...در حال فکر کردم بودم که دیدم هری رو گم کردم اه احتمالا از شنل نامرئی پدرش استفاده کرده بود برگشتم برم که دری توجه من رو به خودش جلب کرد عجیب بود که تاحالا توی اون رو ندیده بودم...رفتم و درش رو باز کردم، وای خدای من اینه ی نفاق انگیز! میخواستم برگردم و برم ولی یه حسی مانعم شد پس در رو بستم و به سمتش راه افتادم...نمیدونستم قراره چی توش ببینم ولی یه حدسایی میزدم اروم قدم برداشتم و به سمتش رفتم چند لحظه ای مات و متحیر به تصوی درون آینه نگاه کردم، باورم نمیشد تصویر من بود درکنار لیلی...سعی کردم بر گردم و برم ولی انگار پاهام به زمین چسبیده بود...خاطرات اون روز ها واسم زنده شد... تازمانی که سر و کله ی جیمز پیدا نشده بود همه چیز خوب بود.. ولی من نمیتونستم به تصویر توی اینه نگاه کنم اون مادر همون پسره، همونی که ازش متنفرم... برای اخرین بار به تصویر درون آینه خیره شدم بعد از مرگ لیلی این دومین بار بود که دلتنگش بودم...برگشتم و به سمت در رفتم و سعی کردم همه چیز رو فراموش کنم ولی نتونستم ، غوغایی درونم به پا بود همه احساسی داشتم خشم اندوه اضطراب و دلتنگی به سمت دفتر کارم رفتم ... دیگه کم کم باید میرفتم سر کلاس معجون سازی ولی ذهنم روی هیچ چیزی متمرکز نمیشد.
جملاتت رو بدون اینکه با علائم نگارشی بهشون پایان بدی، پشت سر هم نوشته بودی و جلو رفته بودی. کمی هم با اینتر آشتی کن تا بتونی بین بخشای مختلف پاراگرافبندی ایجاد کنی.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی