اما نتونست، چون باز یکی در زد.
- اگه گذاشتین ما کپه مونو بذاریم!
در باز شد و یه گرگ برفی ناز از پشت در اومد بیرون.
- تو دیگه کی هستی؟
گرگ برفی تغیر شکل داد تبدیل به یه دختر قد بلند چشم بادومی، با موهای سفید بنفش شد.
دهن مرلین باز موند. دختر خیلی خوشگل بود و البته می شد شیطنت رو تو چشمای سبزش خوند.
- کونیچیوا مرلین چان!
- کونیچو هرچی که گفتی دختر عزیزم! ما تو خونه ریدل همچین حوری هایی داشتیم نمی دونستیم!
دختر با طنازی که شیطنت خاصی توش مشهود بود گفت:
- من تو خونه ریدل زندگی نمی کنم، دزدکی اومدم تو.
- می دونی اگه لرد سیاه بفهمه چی...
قبل از اینکه مرلین بتونه حرفشو کامل کنه تیغ تیزی رو رو گرندش حس کرد.
چشمای دختر برقی زد.
- شما که چیزی نمی گی، مگه نه مرلین چان؟
مرلین که جونش در خطر بود با ترس گفتم:
- دخترم این کارا چیه؟ با هم به توافق میرسیم.
دختر تیغ های دستکشش رو ناپدید کرد کمی از مرلین فاصله گرفت.
- حالا خوب شد!
- چی می خوای دختر جون؟
- می خوام مرگخوار شم.
- چی؟ اما اینکه دست من نیست؟
دوباره اون برق شیطنت آمیز تو چشمای دختر افتاد.
- تو مرلینی!
- خب که چی؟
- پیامبری! می تونی آرزو ها رو براورده کنی.
مرلین فکر کرد باید یه جوری از شر این دختر ژاپنی پررو خلاص می شد.
- باشه قبول! همین الان دعا می کنم که دارای علامت شوم بشی.
مرلین چشماش رو بست و دستاش رو بالا آورد. بعد از مدتی چشماشو باز کرد.
- تموم شد؟ حک شد؟
- آره دیگه.
دختر یه نگاه به دست چپش انداخت، اما یه دفعه چشماش عصبانی شد.
- این که علامت شوم نیست.
مرلین به
علامت روی دست دختر نگاه کرد.
- عه این اولشه یکم بعد که خوب خشک شد شکل علامت شوم می شه واسه همه اولش این شکلیه!
دختر مطمئن نشده بود و چاره دیگه ای نداشت، به جز اینکه به مرلین اعتمادا کنه.
- باشه ممنون از کمکت مرلین چان!
دختر اینو گفت و از در بارگاه خارج شد.
مرلین امیدوار بود که دیگه واقعا کسی نیاد.