هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
#1
آلسلآم... انأ اسنپ و هذه شناسة قدیمیو ها!
اهم بله! همون طور که کاملاً تابلوئه(!) اینجانب یه مدت سر نزده و در نتیجه از ایفای نقش شپلخ شده! و چون قاعدتاً با عقل جور در نمیومده که دوباره بشینه با کلمات بازی کنه و تو کارگاه بشینه پست و این جور چیزا از خودش در بیاره، شخصیت جدیدی به اختیار گرفته؛ تا کمی دور هم باشیم...!

نام: دات
ارتباط با کتاب: ماگلی در کافه دهکده لیتل هنگلتون
نام پدر: ها؟
نام مادر: آها
گروه: راونکلاو
سن: 7
چوبدستی: 6 اینچی از جنس دسته‌ی خمیردوندون اورال-بی
علاقه‌ها: حمله شبانه، شبیخون، دزدی و قاچاق مواد مخدر ِ جادویی!
مشخصات ظاهر: .
وضعیت مالی: در سطح تیم ملی(کوییدیچ)

شناسه شما بسته شده بود احتمالا بنا به این دلیل که شما یه شخصیت دیگه گرفته بودید وگرنه بی دلیل بسته نمیشه.
من نمیتونم با این شناسه شما رو وارد ایفای نقش کنم چون شخصیت انتخابی شما تغییر کرده مگر اینکه دوباره یه شناسه جدید بسازید البته نیازی به تایید در بازی با کلمات و کارگاه نیست. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۳۰ ۱۷:۱۰:۰۴

شک نکن!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۵
#2
مستند هالی‌ویزارد!

نگاهی به روند فیلم‌سازی جادوگران – هالی‌ویزارد!

نویسنده و فیلمبردار: سوروس اسنیپ
کارگردان: برناردو برتولوچی!

توجه: تمام فیلم بصورت لوکیشن پخش میشود.
====================
دهه 1350:
نام فیلم: کدخدای قلب عاشق!
بازیگران: هری و چو

شرح فیلم: یه ساحره ای داره تو خیابون راه میره که یه دفعه 4 تا لات مست بهش گیر میدن و چادرشو از سرش میکشن دختره جیغ میزنه و هری یه دفعه پیداش میشه و اون 4 تا لات و رهگذر ها و عوامل فیلم و… همه رو یه جا له و په میکنه و دختره رو میبره خونه و ازش نگهداری میکنه ... بعدشم دختره(توجه کنید دختره) عاشقش میشه و میره پیش هری و میگه بیا پسر عموی نامرد منو بزن و باهام ازدواج کن بعدش با هم ازدواج میکنن و همه چی به خوبی تموم میشه!
نکته کلیدی: هری پسر فقیر و باقالی فروش و دختره تریپ مایه دار...
نکته کلیدی 2: مرحوم پرویز ظهوری هم این وسط واسه اینکه تماشاچی ها حوصله شون سر نره هی تو فیلم شکلک در میاره و کلمات ویتامین و اون با من را به شدت!بیان میکند.
پیام فیلم: فقط آدمای فقیر و درویش مسلک لیاقت عشق دخترای مایه دار رو دارن !

نام فیلم: جیمی خفن!
بازیگران: جیمز پاتر- لیلی اوانز

شرح فیلم: جیمی خفن یه پسر فقیر و خوش تیپه که کارای خلاف میکنه تا خرج 6 تا خونواده رو در بیاره و این وسط یه دختر پولدار میاد که جیمز محل سگم بهش نمیذاره و به دختره بر میخوره و میخواد حال جیمز رو بگیره اما یه دفه عاشقش میشه و جیمی بازهم نگاه سگ بهش نمیکنه ولی دختره اینقد سیریش میشه که داش جیمی قبول میکنه و بله رو میگه و فیلم تموم میشه در حالی که جیمز و دختره دست در دست هم به همه چیز های مادی پشت میکنند و میرن تو بیابون با هم زندگی کنند!
نکته: رضا کرم رضایی نقش پرویز ظهوری رو در این فیلم بازی میکنه!!
نکته2: این جیمی(جیمز) خفن بعد از این که دختره(لیلی) رو طلاق میده میره امریکا بهش میگن جیمی امریکایی!
پیام فیلم: به دختر که رو ندی عاشقت میشه.
***پیام کلی هر دو تا فیلم:تنها کاری که ساحره ها بلدند عاشق شدنه!
-----------------

دهه 1360:
نام فیلم:قاچاق مرگ
بازیگران:لوسیوس مالفوی پور - بازیگر زن هم نداریم!

شرح فیلم: یه عده قاچاقچی هرویین با یه عده دیگه دعواشون میشه و همدیگه رو میکشند و پلیس هم اینجا هیچ کاری نمیکنه و آخر سر پلیسا میان وسط و همه مرده ها رو جمع میکنن (تریپ نعش کشی) و داستان تموم میشه!
نکته: صحنه پایانی فیلم همیشه یک گل در حال جوانه زدن یا صدای شرشر آبه! تا اینجوری ما بفهمیم که گل امید در حال جوانه زدنه!!!
نکته 2: لوسیوس مالفوی پور همیشه آخر فیلم باید بمیره و البته اول آدم خوبی میشه بعد میمیره.
نکته3: رد پای سوروس اسنیپ توی همه خرابکاری ها به چشم میخوره.
نکته4: صحنه درگیری آخر فیلم حتماً باید وسط صحرا باشه.
پیام فیلم: پیام خاصی ندارد!
-----------------
نام فیلم: به خاطر یک گونی تریاک!!
بازیگران: لوسیوس مالفوی پور- بازیگر زن در حد سیاهی لشگر

شرح فیلم: یه پدری یه کامیون داره که باهاش مواد قاچاق میکنه و اصلاً وجدان نداره ولی به جاش یه پسر با وجدان داره و یه روزی این پدره به همراه محموله ای که داره جا به جا میکنه لو میره و بالاخره جناب سرهنگ دامبلدور میگیره و میندازتش زندان و فیلم تموم میشه! پسره هم این وسط نقش هویج رو بازی میکنه!!
نکته: در چند صحنه فیلم پدره باید حسابی اون پسر مثل دسته گلشو بزنه تا انزجار ما از پدره در حد انفجار بشه و از زندان رفتن پدره دلمون خنک شه!
نکته2: طبق معمول مادر پسره به رحمت خدا رفته!
پیام فیلم: زنده باد سرهنگ دامبلدور!
***پیام کلی: ایول لوسیوس مالفوی پور!
-----------------
دهه 1370:
نام فیلم: حاجی سیدت هنوز زنده است!
بازیگران: تعداد زیادی بازیگ
ر
شرح فیلم: عراقی ها 70 تا تانک و شستاد تا سرباز و 200 تا موشک و 900 تا تفنگ دارن ولی ایرانیای جادوگر دو تا چاقو و نیم کیلو موز و یه تفنگ با ۴ تا تیر دارن و در نهایت همه اون تانکا منفجر میشن و عراقی ها یا میمیرن یا اسیر میشن و ایرانیا فقط دو تا زخمی میدن که یکیشون زخمش در حد کشیدگی عضله چهارسر رانه!!!
نکته : عراقی ها باید شخصیتی پپه و نفهم و ترسو داشته باشند ...
نکته2 : هیچ اسمی از صدام در فیلم برده نمیشه!
پیام فیلم: جنگ خیلی چیز راحت و آب خوردنی بوده و این همه شهید که ما دادیم احتمالاً توهم بوده!
-----------------
دهه 1380:
نام فیلم: بوران عشق در چکاچک شرشر ثانیه ها !!!
بازیگران: هری گلزار- هرمیون افشار

شرح فیلم: یه پسر خیلی پولدار(چون نیمبوس 206 آلبالویی داره!!!) و احتمالاً گیتار هم داره وقتی داره تو کافی شاپ "هات چاکلیت جاماییکایی" میخوره خیلی خیلی اتفاقی میبینه که یه دختره داره از خیابون جولوی کافی شاپ رد میشه و از اونجایی که پسره خیلی مایه دار بوده و هرکاری که میخواسته میکرده پس عاشق دختره میشه و میره جولوش میگه بیا دوست دخترم بشو و فیلم تموم میشه!
نکته: پسره بابا نداره!
نکته2: دختره به احتمال 90 درصد فقیره و شیپیش داره تو جیبهاش دو بارو جم میزنه !!! (ایول شیپیش...)
پیام: با206 هر گونه غلطی میتونی بکنی!
-----------------
نام فیلم: بیا صدام کن جیگر نانازم!
بازیگران: رون حیایی- پادما فولادوند

شرح فیلم: هم پسره و هم دختره جفتشون پولدارند و از اول فیلم هم قراره ازدواج کنند و آخر فیلم هم ازدواج میکنند!جریان فیلم بیشتر حول و حوش وقایع روزانه این دو تا زوج عاشق میگذره و نصفشم پشت تلفن!
نکته: این وسط حتماً باید این دختر و پسر یه روز ببرن اماکن بخوابونند وگرنه فیلم فروش نمیکنه(بخش اعتراضی فیلم!!!)
نکته2: پدر و مادر پسره و دختره در این فیلم نقش شلغم نیم پز رو ایفا میکنند!
نکته3: جارو و موبایل نقشی حیاتی رو در فیلم ایفا میکنند!
پیام: لامصب عجب جیگری شده بود پادما فولادوند!
***پیام کلی:عشق مشق سرش گرده!!
-----------------
دهه 1390:
نام فیلم: دوست دختر پدرسگ !
بازیگران: شروین و شرمین و پدی!(همون پدرام)

شرح فیلم: پسره دوست دخترشو میبره خونه و با هم میشینن تلویزیون نگاه میکنن و چیپس "با تو" میخورن! شب هم دختره زنگ میزنه به خونش و میگه فردا صبح بیاید دنبالم من امشب پیش شروینم کار داریم...!(یه چیزی تو مایه های جلب مخفی !!)و آخر فیلم هم دختره پسره رو قال میذاره و با یه پسر دیگه دوست میشه و میره خونه این پسر جدیده که تلویزیون فلترون دارند!
نکته: پسره و دختره به هیچ وجه با هم ازدواج نمیکنند!
نکته2: شروین گرنجر نوه‌ی هرمیون، شرمین مالفوی نتیجه‌دراکو و پدرام پاتر نتیجه‌ی هری می‌باشد!
پیام: علم بهتر است یا دختر!؟
گوینده: ضمناً فیلم "دیشب دهن بابات بو سگ مرده میداد آیدا" به عنوان فیلم برگزیده 100 سالگی سینما جادوگران برگزیده شد!

و تیتراژ با بالا اومدن اسامی دست اندرکاران پخش میشه:

کنترل رو بر میدارمو... کانالو عوض میکنمو...
دوباره تبلیغات کالا... وسطاشم مال سینما...
کم میارم و آخه تو رو (بیگانه رو)... تو رو به یادم میارمووو...
پا میشم میرم به سینمااا... تا ببینم بیگی رو من حالاا...
ملت همه نگران حذبن... اما پستایی که زدی یه پا حکمن
( میدونم تیتراژش خیلی مسخره شد! ولی باید یه جورایی به فیلم ربط داشته باشه دیگه! )


شک نکن!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۵
#3
اولین فیلم کابوی در صنعت هالی ویزارد...

وبمستر کابوی

لرد مملی در نقش جک!
هری(عله) پاتر در نقش آلفرد
و مرلین در نقش مرد گاو چرون و راوی!
نویسنده و فیلمبردار: سوروس اسنیپ
خواننده: عصار!
توجه: دیالوگ‌ها رو با لحن کابوی بخونین!

فیلمبردار آروم آروم لنز دوربین رو که به سمت آسمون صاف و آبیه به پایین میاره و کم کم مشخص میشه مردی که سوار بر اسب، داره با نوک هفت تیرش، کلاه لبه دار گرد و سیاهش رو وسط بیابونی برهوت با گله به گله كاكتوس و سنگ و باقيشم شن و ماسه، میده بالا… کسی جز لرد مملی نیست!
- سوراندر... سوراندر...
این صدای علی ـه که داره از دور میاد.
اسب به اختیار عله پشت اسب مملی وایمیسه.
عله: وايسا! جک وایسا كارت دارم!
مملی یاد دفعه‌ی قبلی که عله کارش داشت میوفته...


+++ صحنه سیاه – سفید میشه و بیابون برهوتی رو نشون میده که گویا همین بیابان است.(داره گذشته رو نشون میده!) +++
عله: هی جک! میخوام عجیبترین ماجرایی که برام پیش اومده رو واست تعریف کنم!
مملی: میشنوم آلفرد! البت صب کن برم یه نوشیدنی و چند تا تخمه بیارم...!
...چند دقیقه بعد...
مملی: بگو آلفرد! میشنوم.
عله: یه دوستی داشتم به اسم ِ امیر ِمحمدی ، البته یادم نیست امیر ِ محمدی بود یا محمد ِ امیری .
شایدم اسم کوچیکش امیرمحمد بود . البت الان که فکر میکنم میبینم شاید فامیلیش امیرمحمدی بود .نه ! یه لحظه صبر کن ، به احتمال زیاد اسمش...
اَه ... اصلا بیخیال.
مملی:
+++صحنه دوباره به حال ساده بر میگرده و مملی رو نشون میده که غرق در افکاره...+++

عله: میشنوی چی میگم جک؟
مملی با عجله پاشنه های کفشش رو میزنه به پهلو های اسب و به تاخت حرکت میکنه.
دوربین بر قطره عرقی روی صورتی زوم کرده و بعد از این که Zoom out میکنه... مشخص میشه کسی که زير اين آفتاب سوزان، پايين تر از اين آسمون صاف و آبي، روي اين شن هاي داغ، تنها روی اسبش نشسته و عرق از صورتش جاری شده باز هم مملیه. لرد مملی که چشم به اسب و سوارش که از دور با سرعت دارن بهش نزدیک میشن دوخته.
- غريبه، واسه چي اينجا اومدي؟
مملی: دارم میرم یه جای دور...!
مرد دستشو دراز ميكنه و ميگه:
- اينو بگير. میتونی با این زود تر برسي.
بعد يه چوب دستی ميذاره كف دست مملی و بلافاصله غيب ميشه.
مملی به پشت سر نگاهی میندازه. آلفرد داره از دور نزديك ميشه. صدا ميزنه جک باهات كار دارم...!
اسبش شيهه اي ميكشه و ميگه تو نيازي به اون چوبدستی نداري. من خودم سريع تر از اونچه فكر كني ميرسونمت. مملی چوبدستی رو میندازه و به تاخت حركت ميكنه.

دوربین از بالا نمای همون بیابون رو نشون میده.
خسته تر از هميشه. توي غروب نارنجي، لرد مملی يه كابوي تنها. به سرعت حركت ميكنه. خیلی خسته و تشنه‌س، اسبش هم همین طور. اسب رو نگه میداره تا کمی آب بهش بده. وقتي پياده ميشه تا بهش آب بده يهو مرد گاوچرون رو دوباره كنارش مبيبينه.
مرد لبخندی تصنعي ميزنه و ميگه اينو بگير. بعد وسیله ای که دستشه رو ميگيره به طرف مملی و ميگه: با اين ميتوني خیلی پولدارشی میتونی يه ماشين بخري و زود تر برسي.
مملی به اسبش نگاه ميكنه. چيزي نمیگه. به اون مرد نگاه ميكنه. هنوز اون وسیله ای که روش نوشته لپتاب رو بطرف مملی گرفته. دوباره به اسبش نگاه ميكنه. سرش رو انداخته پايين(اسبه) و خجالت زده ميگه: نميتونم بازم بهت قول بدم كه ميرسي. اما مواظب باش گول نخوري. اينجا هيچ ماشيني نيست كه بتوني بخريش. اما مملی اون وسیله رو میگیره، ميپره رو اسبش و به تاخت حركت ميكنه.

دوربین دوباره داره همون بیابون رو از نمای دیگه ای نشون میده؛ عقرب داره به زیر سنگی میره و در همون لحظه مملی و اسب خستش که دیگه توان راه رفتن نداره از کنارش رد میشن.
اسب در حالی که با هر قدمی که بر میداره زانو هاش میشکنه رو به سوارش میگه:
- مملی! من دیگه نمیتونم برسونمت... من میمیرم! منو رها کن و خودت برو.
مملی نا امید از رسیدن به مقصد اسبو رها میکنه و میره.
عله: متاسفم رفیق!
مملی: اوه آلفرد! منو ترسوندی رفیق... کی رسیدی بهم؟ اسبت کو؟
عله: باس رو میگی؟ آه... اسب خوبی بود...واقعاً حیف شد!

برای چند دقیقه سکوتی برپا شد.
مملی: هی! راستی چی میخواستی بگی آلفرد؟
عله: دیگه اهمیتی نداره... میخواستم بهت بگم یه نفر در طول مسیری که داشتم میومدم دو تا کتاب بهم داد!... دیدم داری باهاش صٌبت میکنی گفتم شاید... مهم نی رفیق!
مملی: کتاب؟ اوه آره.... به منم یه چی داد. صب کن...!
و کیفی که مرد بهش داده بود رو باز کرد و اون وسیله ی عجیب رو که مرد بهش داده بود بیرون اورد.
عله: اوه جک! این یه کامپیوتره... من کتاب آموزش کار باهاش رو خوندم! اون مرد به من داد.
مملی: در ضمن گفت باهاش میشه سایت زد... یا یه همچین چیزایی...
عله: اوه عالیه جک... آره... صبر کن... زود باش جک! زود باش یه موضوع بگو میخوام سایت بزنم!!
مملی: موضوع؟ باز به سرت زده آلفرد؟ تو این بدبختی میخوای سایت بزنی؟.... اون چیه؟... اون کتاب دیگه چیه اونجا؟
عله در حالی که محو کامپیوتر در حال تایپ کردنه:
- اوه اون؟ اون هم همون مرد گاو چرون بهم داد! اسم کتاب هری پاتره...
- هری پاتر؟ یا هری مور افتادم! یادت میاد؟ واقعاً هفت تیر کش معروفی بود!
عله:
مملی:
عله: درسته!...درسته!...خودشه... هری پاتر! راجع به هری پاتر سایت میزنیم! عالیه جک!


روای(مرلین): و این گونه بود که عله پاتر و لرد مملی با تاسیس سایتی هری پاتر و تبلیغات در آن توانستند به ثروت کلانی برسند و با خرید بنز(!) خود را از آن بیابان برهوت نجات و به مقصد برسانند.
و ااین بود تاریخچه تاسیس جادوگران... بزرگترین سایت فرندشیپ در جهان

تیتراژ با صدای عصار همراه با اسامی دست‌اندر کاران بالا میاد:

اینترنت شناسان ثابت قدم.... به خلوت نشستند چندی بهم
کابوی از میان زوپس آغاز کرد....پَس ِ(password) هاست بیچاره ای باز کرد
کسی گفت این یار جارو بدست... که مشغول خود وز جهان غافل است
نداند زوپس بس خفن آشغال است.... عضو این سایت بس هیزم آتش است
کابوی گوش بر زمزمه‌ی آن نکرد... پای در لنگه کفش صاحاب مرده کرد.
در آن سایت فن فیکشن آغاز کرد... "هری پاتر" یکباره شعار خویش کرد
...


ویرایش شده توسط سوِروس اسنيپ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۷ ۱۶:۴۵:۲۱

شک نکن!


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ شنبه ۹ دی ۱۳۸۵
#4
البته برای ما که پارو زنان(!!) خودمونو رسوندیم به تولد و کلی ریاضت کشیدیدم کیک با طعم پیاز هم برامون فرقی نداشت ولی خودمونیما... کیکه خامه داشت اصلا؟ اون قسمتیش که به من رسید منو یاد کیک های مینویی که دبستان بهمون میدادن مینداخت!

بیسکویت بیگی(بیگانه ) با نسکافه های بانی چاو شدیداً میچسبه! به همتون مصرف اون رو سه روز در هفته توصیه میکنم... (مال کی بود راستی بیسکوییته؟ )

صندلی های این رستوران ِ گرافیک بالا، شدیداً قابلیت ارتجاعی داشت... بطوری که چند بار یکی از سکانس های فیلم ماتریکس رو به صورت زنده اجرا کردم... اگه قصد کارگردانی فیلم های اکشن رو دارین حتماً سری به این رستوران بزنین!

و در آخر اون بابایی که اول میتینگ خیلی ریلکس سیب زمینی سرخ کرده میخورد احتمالا تانکس بوده و قیافشو تغییر داده بوده... چون اصلا میتینگ ِ به این ورزشی ای واسش عجیب نبود!... من هنوز اندکف اونم!


شک نکن!


Re: ثبت نام در جشن تولد سه سالگی سایت جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ چهارشنبه ۶ دی ۱۳۸۵
#5
و me هم Too...

ثبت کنید...می‌آیم.


ویرایش شده توسط سوِروس اسنيپ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۶ ۱۲:۴۴:۰۶

شک نکن!


Re: كتاب هفتم : هری پاتر و قدیسهای مرگبار
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ شنبه ۲ دی ۱۳۸۵
#6
نکته‌ی جالبی به ذهنم رسید که در بحث های اینجا نیست.
پست های این تایپک رو که میخوندم توجه‌ام به این جلب شد که هیچ‌کس Deathly رو جمجمه مرده(که نشانه فنا و مرگ است) تعبیر نکرد و همه فقط به کلمه‌ی مرگوار و مرگبار و... چسبیدن!

با توجه به این که...

Deathly = جمجمه مرده (که نشانه فنا و مرگ است)، مهلک، فانی، مرگ وار.
Hallow = مقدس کردن ، تقدیس کردن، قدیس.

... میتونیم نتیجه بگیریم که اسم کتاب میتونه چیزی دور و بره جمجمه های تقدیس کننده باشه که از قضا شئ هم هست!
- البته این فقط یه احتماله با توجه به معانی مختلف Deathly و Hallows.


شک نکن!


Re: كتاب هفتم : هری پاتر و قدیسهای مرگبار
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ جمعه ۱ دی ۱۳۸۵
#7
بنظر قدیس های مرگبار چندان درست به نظر نمیرسه.
Hallow در دیکشنری به معنی مقدس کردن و تقدیس کردن آمده. در صورتی که رولینگ اگر منظورش تنها تقدیس و کلمه قدیس بود میتونست از sanctification استفاده.
در نتیجه من هم فکر میکنم اسم شئی یا اشیائ(مثل هورکراکس) مرگباری باشه که در عین حال تقدیس کننده است.
شاید بنظر اسم چندان تو دل برویی نباشه ولی با بازی با کلمات میشه یه اسم خوب از توش در اورد!


شک نکن!


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۵
#8
پیام امروز- گروه حوادث - «کریم ساواکی» متلاشی.
به گزارش خبرنگارمان بعدظهر امروز که که باند کریم ساواکی مشغول اقامه‌ی اکس پارتی در یکی از خانه های هاگزمید بود یکی از همسایگان بلیتی به مدیران فرستاد و خبر داد و بلافاصله گارد ویژه اعم از بیل ویزلی، دامبلدور و کوییرل به همراه عده‌ی کثیری از نیروهای نوشابه ای مقیم مرکز به این منطقه یورش بردند و عده‌ی کثیری از آنان را دستگیر و به پاسگاه انتقال دادند.

لذا به اینجا رفتیم تا گزارشی به همین منظور تهیه کنیم. وارد اتاق جناب سروان کوییرل اویسی( رئیس ستاد مبارزه با مواد مخدر و بیناموسی) که شدیم دیدیم که مشغول گرفتن اعتراف از سوروس اسنیپ دبیر سابق هاگوارتز هستند لذا از این اعتراف گیرون(!) گزارشی تهیه کردیم... باشد که رستگار شوید!

تصویر کوچک شده

جناب سروان:...ببینم اصلا انگیزت از رفتن اکس پارتی چی بوده؟ هان؟
اسنیپ: والا چی بگیم سرکار... بدبختیم دیگه!
- اصلا چی باعث شد که به این راه کشیده بشی!؟
- خب راستش ما دیدیم پول مول تو درس و این چیزا نیست که بتونیم باهاش این دماغو عمل کنیم... دیگه خودتون که بهتر میدونین سرکار!
- سرکار نه!... سرگرد!
- همون! سرکار... چیز! سرگرد! جناب سرگرد...!
- خب میگفتی...
- بعد خلاصه زدیم از درس بیرون و رفتیم تو خط این مسابقه های تیلیویزیونی! یه دو سه بارم نزدیک بود کمک هزینه ی عمل دماغو بگیریما ولی لامصب مجریه وسوسمون کرد پوچ رو انتخاب کردیم...
- خب؟ برو سر اصل مطلب!
- بعد هیچی دیگه قید پول و دماغ و همه چیو زدیم رفتیم تو فاز عرفان و اینا تا این که از طرف روزنامه شما فهمیدیم که چنین باندی وجود داره و...
خبرنگار: اهم... چیز خب! جناب سرکار(!) ما رفع زحمت کنیم دیگه...
اسنیپ: عکس من کی چاپ میشه...؟
خبرنگار: همین امروز...
اسنیپ: آخ جوون
سرکار کوییرل: تو حرف اضافه نزن... نگهبان! بیا ببرش... فعلاً به قید زمانت آزادی...


شک نکن!


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۵
#9
حزب تی‌وی تقدیم میکند:
به مناسب روز دانشجو!
و همچنین جهت رفاه حال هموطنان زیر سه سالمان...
سری جدید کارتون های...
عمو ققی!

و روزي بزبز قندي در مقابل آئينه ايستاده بود و شانه بر گيسوان چون آبشارش ميكشيد كه ناگه با خود انديشيد كه گر موهايم هاي لايت كنم مرا گرافيك بسي بالا رود و تيريپ بس پانچ شود. بدون درنگ از جا برخاست و لباسها بر تن كرد و شنگول و منگول و حبه انگور را فرخواند و ايشان را از گشودن در بر غريبگان بر حذر داشت و بلافاصله از منزل خارج گشت.
در همين حال گرگ دد منش و بد سيرت كه مدتها در كار تقليد صداي بزبز قندي بود و اكنون صداي او را چون همو تقليد ميكرد در پشت بوته ها كمين گرفته بود و منتظر خروج بزبز قندي بود. گرگ لختي تامل نمود و با دور شدن مادر دستها بر هم ماليد و آب دهان فرو داد و بي درنگ بر در خانه شد و دكمه آيفون را فشرد. لمحه اي بعد صداي مليح منگول به گوشش رسيد كه گفت: كيستي؟ و گرگ گفت: منم منم مادرتون. و منگول او را پاسخ بگفت كه: برو يره اسكول. اون مال قديما بود كه هر غلطي ميخواستي ميكردي. ما آيفون تصويري گذاشتيم. الانم قيافه نحستو دارم ميبينم. اه اه. دستتو از تو دماغت بيار بيرون حالم بهم خورد. و بعد تق گوشي آيفون را بر جاي نهاد. و اين تق همچون پتكي بر سر گرگ فرو آمد.
گرگ، افسرده و دپرس و با چشمي گريان و قلبي پلاسموليز شده آنجا را ترك بگفت و بدون هدف در خيابانها پرسه ميزد و آه سوزان ميكشيد كه يكي از رفقاي قديمي كه روبهي بود بس پانچ تيريپ و حيله گر وي را بديد و به نزدش آمد و بگفت: اي گرگ تو را چه شدست كه بدين سان حال از تو ماخوذ گشته؟ و گرگ پاسخ بگفت كه مرا به حال خود واگذار كه مرا چاره درد فقط چارليتري است و بس. و روبه كه او را چنين مغموم يافت او را به منزل خويش برد و شرح احوال وي را جويا شد و گرگ نيز داستان خويش از برايش نقل كرد و سر خويش بر روي شانه هاي روبه گذاشت و هاي هاي گريست. و روبه كين شرح احوال غم انگيز گرگ شنيد سخت متاثر گشت و بگفت: تو را غم مباد كه مرا جي افيست كه او را عمو در كار جراحي پلاستيك باشد و بسي در كار خويش ماهر است، به نزد وي برو و تيپ و تيريپ خويش به سان بزبز قندي عمل كن و آنگاه بر خانه آنها شو و فاعل فعل ناتمامت باش. و گرگ كين شرح احوال شنيد بشكن زنان روبه را ترك گفت و به نزد پزشك جراح برفت و تيپ خويش عمل نمود و دوباره بر در خانه بزبز قندي كمين گرفت و با خروج بزبز قندي بر در خانه شد و آن شد كه نشده بود.
نتايج اخلاقي:
- هرگز كودكان خود را در خانه تنها نگذاريد.
- گول ظاهر افراد رو نبايد خورد. چون مثلا هيچ وقت با يه عمل دماغ درون آدم عوض نميشه. خيلي از آدمها هستن كه با قيافه هاي كاملا موجهشون با تمام وجود از درون اسكولن و آب هم از آب تكون نميخوره.
چند وقت پيش با یه بابایی واسه نوشتن يه گزارش در مورد ماده مخدر كريستال( ِ اون بابا) به يه كلينيك ترك اعتياد رفته بودم. آقا يه تيريپايي اومده بودن كه اصلا باورت نميشد كه اينا معتاد باشن. تو اونا كسي كه قيافش از همه بيشتر شبيه معتادا بود من بودم! ديروز كه داشتم از مدرسه ميومدم خونه يكي از همونا رو ديدم كه داشت مخ يه گرافيك خانومه رو ميزد در حالي كه اون بيچاره حتي يه درصد هم فكر نميكرد طرفش معتاده.
- درسته كه جونوراي وحشي خيلي وحشين. ولي بين خودشون بعضي وقتا خوب واسه هم تيريپ مرام ميان. مثل همين روباه و گرگ!


شک نکن!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۵
#10
کمپانی من تقدیم میکند:
چه...بزرگانه... غریبانه...!

... این دو عاشق مدرن!

با بازی:
بیگانه
غریبه... در نقش اکسپرینس!
و هدویگ در نقش جایزه‌ی بانک صادرات!

با تصرف و تلخیص از لیلی و مجنون.
(قبل توجه مهندسین دیپلم ردی: بزرگانه =بیگانه... غریبانه هم همون غریبه)

- سکانس اول-

بیگانه و اكسپيرينسش غریبه تو كافي شاپ سه دسته پارو روبروي هم نشستن. از بلند گوها آهنگ استيل لاوينگ يو اسكورپيونز پخش ميشه و نور ملايمي تو صورت هر جفتشون افتاده و فضاي روحاني و پانچي رو بوجود آورده. غریبه دست راست بیگی رو ميگيره تو دستش و زل ميزنه تو چشماش و ميگه: بیگی! خيلي وقته ميخوام يه چيزي بهت بگم اما تا حالا موقعيتش پيش نيومده.
بیگانه: خب همين الان بگو عزيزم.
غریبه: آخه خجالت ميكشم.
بیگانه با خودش: آخ جون حتما ميخواد پيشنهاد ازدواج بده.
ته دلش يه جوري ميشه و كاملا احساس ميکنه كه داره ميلرزه. بعد با اون يكي دستش دستش غریبه رو ميگيره و مستقيما تو چشاش نگاه ميكنه و ميگه: نه عزيزم خجالت نداره كه. بگو. ناراحت ميشم با من تعارف داشته باشي ها.
غریبه: تو چرا تا حالا اين دماغ ضايعتو عمل نكردي؟
(بیگانه) اول كامل موضوع رو درك نميكنه. اما بعدش كه به عمق فاجعه پي ميره يه دفعه جو گير ميشه و بلند ميشه ميزو چپه ميكنه و ميگه خفه شو دختره عوضي. طلاقت ميدم. به خدا همين فردا سه طلاقت ميكنم ميفرستمت خونه بابات.
غریبه: برو گمشو پسره نكبت. چايي نخورده پسر خاله شدي؟ هنوز ازدواج نكرده ميخواي طلاق بدي؟ بیگانه: آره؟ خب حالا كه اينجوري شد اصلا تو ديگه جي اف من نيستي. برو گمشو ... گــــمــــشــــــو ... گـــــــــــمــــــــــــشـــــــــــــو... گـــــــــــــــــــــــمـــــــــــــــــــــــــشـــــــــــــــــــــــو ... همينطوري كه داره داد ميزنه يه دفعه يه رعد و برق ميزنه و از خواب ميپره. یک کم فکر میکنه و میبینه الان دو هفته است كه هر شب داره همين كابوسو ميبينه و از خواب ميپره.
دماغشو ميگيره تو مشتشو با خودش میگه: نكنه از دماغم خوشش نياد!

- سکانس دوم-
دوباره بیگی و اکسپیرینسش غریبه توي طبقه بالاي كافي شاپ سه دسته جارو نشستند. بازم اسكورپيونز داره حال ميده. ايندفعه داره آهنگ مومنت آف گلوري رو ميخونه. بازم فضا مثل هميشه پانچ و روحاني.
بیگانه: آخه عسلم دماغ كه اينقدرم مسئله مهمي نيست كه بخواد تو زندگيمون تاثير بذاره.
غریبه: ولي تو قول داده بودي دماغتو عمل كني. منم گفتم هر وقت عمل كردي باهت ازدواج ميكنم.
بیگانه: آخه خوشگلم تو كه خودت در جريان هستي. دكترا همه جوابم كردن. هيچكس حاضر نميشه دماغمو عمل كنه. ميگن اگه دماغتو عمل كنيم ديگه چيزي ازت باقي نميمونه.
غریبه: اونش ديگه به من مربوط نيست. من ميخوام با يه آدم ازدواج كنم نه با يه دماغ.
همينطور كه دارند بحث ميكنن يه دفعه ميبينن كه از در پايين چند تا مامور نوشابه‌ای ميريزن تو و درو از پشت قفل ميكنن. سريع به غریبه اشاره ميكنه كه بره اونطرف تر پشت اون يكي ميز بشينه. اونم سريع ميره اونطرف و ليوان چارليتري گلاسش رو هم با خودش ميبره و خيلي طبيعي ميشينه.
مامورا همه رو ميگيرن و بعد ميان طبقه بالا. بعد يكيشون مياد طرف بیگانه و ميگه: آقا شما تنهايين؟
بیگانه: بله.
مامور: شما با خودتون چه نسبتي دارين؟
بي اختيار از دهنش ميپره: ما خواهر برادريم. بعدش يهو دوزاريش جا ميفته و ميگه: ااااا اين حرفا چيه آقا خوب خودم خودمم ديگه. يعني چي چه نسبتي دارين؟
مامور: خب پس من شما رو به جرم ارتباط نا مشروع با خودتون بازداشت ميكنم. يه لحظه به ذهنش ميرسه فرار كنه كه يادش مياد درو قفل كردن. باز دوباره يهو جو گير ميشه و بلند ميشه ميزو چپه ميكنه: من تكذيب ميكنم. من اصلا خودمو نميشناختم. حتي روحم هم خبر نداشت. اينا همش كار دشمنامه. اصلا تا وكيلم نياد ديگه يه كلمه هم حرف نميزنم.
تا ميان بهش دستبند بزنن يهو از خواب ميپره و كلي از اينكه همه اونا خواب بودن ذوق ميكنه. اما فردا كه از روبروي سه دسته جارو رد ميشه ميبينه بسته ست و پلمپ شده.

و تیتراژ با صدای کریس‌دی‌برگ بالا میاد:


Well Biganeh went down to the garden,
On a long hot summer's day.
To watch that girl he would hide in the shadows,
As she worked the time away,
With her long black hair and her eyes of fire,
And a body to drive men crazy,
It was on that day there would be a change,
In the world of Biganeh…


شک نکن!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.