در دستشویی رو محکم میبنده و زیر لب میگه: هری احمق،از همه شون متنفرم.
سرشو بالا میگیره و حلقه های اشک رو تو چشماش میبینه.
دیگه نمیتونه اون دراکوی مغرور باشه.
نه تنها برای جلب اعتماد و علاقه هرمیون.
بلکه برای دانش آموزان و معلمین،برای هاگوارتز. میرتل از دستشویی موردعلاقه اش،همونجایی که مرده بود بیرون میاد و دراکو رو درحالی که سرش رو بین زانو هاش گذاشته بود پیدا میکنه.
آروم تا کنارش پرواز میکنه می پرسه:چی شده؟دراکو؟
-چه ربطی به تو داره؟
+بستگی داره توی چه موقعیتی باشی.شاید بتونم کمکت کنم.
دراکو نمیخواد بیشتر از این شاهد پیشرفت های هری و دوستاش باشه،از موفقیت ها در تیم کوییدیچ مدرسه به عنوان یک جستجوگر گرفته تا نجات دادن های پی در پی هاگوارتز از هیولای تالار اسرار و اسمشونبر. میرتل نگاهی دلسوزانه به دراکو میکنه. اون میدونه این دراکو،دراکو مالفوی سابق نیست،میدونه که دلش بدجور شکسته. لباشو به گوش دراکو نزدیک میکنه و میگه:انتقام آدمو از درون نابود میکنه. به نظر میرسه نمیخوای که کمکت کنم ولی به هیچ وجه به انتقام فکر نکن. میرتل میچرخه و به سمت دستشویی ها میره، دراکو بلند میشه اشکاشو با استینش پاک میکنه میگه: صبر کن شاید بتونی کمکم کنی....
یکم سریع داستانو جلو بردی اما تو این مرحله متوقفت نمیکنم. به ایفای نقش که بیای بهتر میتونی اشکالاتتو رفع کنی.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی