به دستشویی ها میرسه،خیلی سعی کرد که گریه نکنه ولی بغضش از وقتی که توی راهرو در حال دویدن بود شکست.
در رو میبنده و آروم قدم میزنه و دور و برش رو نگاه میکنه. مطمئن میشه که کسی اینجا نیست.
به دیوار تکیه میکنه و روی زمین میشینه و گریه میکنه.
میرتل صدای گریه ی دراکو رو میشنوه اما براش مهم نیست و ترجیح میده توی دستشویی بمونه.
هری و رون وارد دستشویی میشن.
هری:دراکو،ما خیلی متاسفیم. خبرش رو شنیدیم.پدرت مرد خوبی بود.
رون زیر لب میگه:نه واقعا.
دراکو سرش رو بالا میگیره و میگه:ممنونم رفقا! ولی منو از کجا پیدا کردید؟
رون:توی نقشه جادویی که هری داره،دیدیم که داری با تمام سرعت میدوئی،پس اومدیم که ببینیم چی شده.
میرتل صدای هری رو میشنوه و با خوشحالی بیرون میاد و میگه:هری! سلام!
هری:سلام میرتل.
دراکو:تو اینجا چیکار میکنی؟
میرتل:خودت اینجا چیکار میکنی؟آقای مالفوی؟
همه سکوت کردند که یهو:
رون:پروفسور دامبلدور گفته که جسد باباتو بدون سر پیدا کردن.
گریه دراکو بیشتر میشه.
هری با آرنج به پهلو رون میزنه و سرش به معنی تاسف تکون میده.
دراکو شروع به حرف زدن میکنه:هری،من میدونم کی بابام رو کشته.
هری و رون و میرتل:چیییییی؟؟
دراکو:کار اسمشونبر بود.
ه:ولدمورت.
ر:هری لطفا دیگه اسمشونبر.
تو از کجا اینو میدونی؟
دراکو:من واقعا متاسفم،دلیل اینکه توی این مدت نمیتونی جاروی خودت رو کنترل کنی،بابای من بود.
ولدمورت به پدر من دستور داده بود که تورو بکشه،ولی همیشه یه چیزی مانع این کار میشد.
پدرم موفق نشد.
پس ولدمورت کار پدرم رو تموم کرد.
هری:من یه بار اونو شکست دادم،پس دوباره هم میتونم این کار رو انجام بدم.
رون:منم میام!
دراکو: منم هستم!
در دستشویی باز میشه و هرماینی و دامبلدور وارد میشن.
هرماینی:روی ماهم حساب کنید!!!
خوب نوشته بودی، ولی شخصیتها اصلا اون چیزی نبودن که ازشون انتظار داشتیم! مثل رفاقت دراکو با هری و رون... این مهمه که شخصیتا اونطوری که ازشون انتظار داریم رفتار کنن. لطفا این موردو وقتی وارد ایفای نقش شدی رعایت کن.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی