http://www.jadoogaran.org/modules/xcg ... e_2018-08-03_20-34-08.pngهري ودابي
هري : چه روز هاي سختي کاش زود تر تابستون تموم شه برگردم پيش دوستام.
اصلا چرا دارم با تو حرف ميزنم تو فقط ي عکسي.
چند روزي به اين حالت گذشت که ي شب وقتي هري توي تختش به عکس پدر ومادرش نگاه ميکرد ي صدايي اومد: ويژوو.
هري:سلام دابي!چطوري اومدي اينجا؟
دابي : سلام ارباب. من ميتونم غيب وضاهر بشم يادتون رفته.معضرت ميخوام نبايد اين حرفو ميزدم چرا بايد ارباب دابي رو يادش باشه.
من ي خدمت کارم بايد مجازات بشم .
دابي وقتي حرفش تموم شد باسر رفت توي ديوار.
هري:دابي نياز نيست بس کن الان متوجه ميشن تو توي اتاقي برام درد سر درست نکن دابي.
دابي حالا کارت چي بود که اين موقع شب به اينجا اومدي؟
دابی:ارباب هری پاتر دابی شنید شما ناراحت هستید پرفسور دامبلدور از من خواست که بیام و چیزی به شما بدم .
دابی از زیر دامن کهنه اش چند نامه بیرون اورد.
هری:اینا نامه های کی هستن؟
دابی : نامه های ارباب جیمز پاتر .
هری :یعنی اینا نامه های پدر منه؟
دابی: درسته ارباب پدر شما قبل از مرگش نامه هارو به پروفسور دامبلدور داد تا در موقعیت مناسب به شما بده.
هری که باذوق بسیاری نامه هارو از دابی گرفت مشتاق بود اونارو بخونه.
اولین نامه که طلایی بود رو برداشت بازش کرد نامه شروع کرد به خوندن :
سلام هری عزیز!
احتمالا وقتی این نامه هارو میخونی من مرده ام.اصلا ناراحت نباش .
پروفسور دامبلدور حتما وقتی نامه رو بهت میده که تو بزرگ شدی ومتوجه میشی من چی میگم .
امیدوارم هیچ وقت جای خالی پدر و مادرت رو احساس نکنی چون ماهمیشه در قلب تو هستیم.
هروقت ناراحت میتونی باما حرف بزنی ماصدا ی تورو میشنویم .
من به پروفسور دامبلدور گفتم این نامه رو نخونه چون میخواستم اولین کسی باشی که این نامه هارو میخونی دامبلدور حتما حس کرد که تو احساس ناراحتی میکنی واین نامه هارو بهت داد .
دوست دار تو
پدرت.
هری همانگونه که اشک از چشمانش جاری میشد خوشحال بود،برگشت تا از دابی تشکر کنه ولی دابی رفته بود.
از ان موقع به بعد هری هروقت دلش میگرفت با پدر مادر خود حرف میزد هرچند جوابی نمیگرفت ولی همیشه خوشهال بود.
خیلی از جملات رو پشت سر هم نوشتی بدون اینکه با نقطه بهشون پایان بدی یا با ویرگول به جمله بعد ربطشون بدی. وارد ایفای نقش که بشی بهتر میتونی این اشکالات رو رفع کنی.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی