هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸
#1
مدیر موزه با بى حوصلگی در صندلی اش فرو رفت.از صبح چندین نفر برای فروش وسایلشان به موزه به دفتر او مراجعه کرده بودند.اما هیچ کدام از آن ها وسیله منحصر به فرد یا چیزی که به درد موزه بخورد نیاورده بود.
_تق تق تق!
_بفرمائید.
در باز شد و مردی با موهایی بور و قدی بلند وارد دفتر شد. مدیر موزه که فکر میکرد این مرد هم یک فرد معمولی است و امروز خبر از جادوگر ها و سامره های لندنی نیست،گفت:
_به موزه لندن خوش آمدید.ما در...
_سلام من هم کرنر هستم.آقای...
نگاهی به روی میز کرد و ادامه داد:
_...رئیس موزه.آگهی تون رو دیدم و برام جالب بود.در ضمن من هم مثل خیلی از افرادی که با شما در ارتباط هستند جادوگر هستم...خب بريم سر اصل مطلب...اینو می فروشم.
کرنر شی دایره مانندی را روی میز گذاشت.
_ببخشید.این چیه?
_وقت برگردان.
_بله?
_آره.زمان برگردان.وقت بردان یا برگشت به یه زمان دیگه.البته بهتره بازدید کنندگان نفهمند که این یه وسیله سحر آمیزه.می تونین بگید...چه ميدونم...یه ساعت قدیمیه . در ضمن بهتره خودتون ازش استفاده نکنید.
سپس کرنر چشمکي زد و 10 گاليونى که مدیر روی میز گذاشته بود را کش رفت...


ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۳ ۶:۴۹:۲۷

snitch: تصویر کوچک شده

آرزو مثل گوی زرینه. به زودی بهش ميرسى.


پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
#2
اون روز رو خیلی خوب یادم میومد...

من مایکل کرنر که سنم بیشتر از 10 سال نبود صبح زود با صدای مادرم بیدار شدم.

_مایکل.مایکل!

_بله مادر?

مادر کمی فکر کرد انگار که داشت با خودش حرف میزد:

_راستش من داشتم فکر میکردم که تو پاییز امسال به هاگوارتز ميرى و باید با خیلی چیز ها آشنا بشی.

_واقعا?

_آره. چون تو امسال وارد محیط جدید تر و تازه تری میشی که شخصیت تو رو تقویت میکنند.اتفاق های خوب و بدی انتظارت رو می کشه مایکل بزرگ که باید باهاشون مقابله کنی و با کسب تجربه از این اتفاق ها آینده خودت رو بسازى.

_آخه...میدونی مامان...من مطمئنم که تو این اتفاق ها رو توی دفترچه خاطرات و...چه میدونم...تو چیز های عادی نشون نمیدی.درسته?

مادرم لبخند معنی داری زد و گفت:
_نه تو چیز های معمولی نشون نمیدم.

نمیخواستم خودم را کنجکاو نشون بدم و با سختی گفتم:
_و اون چیه?

مادرم نفس عمیقی کشیم و گفت:
_ تا حالا اون جام عتیقه که تو اتاقمه رو دیدی?

_همون که نورانیه...با رنگ...آبی?

_آره منظورم همون ظرفه.

_خب اون ظرف چیکار میکنه?

_من رو به خاطرات گذشته ای که داشتم میبره.
ّ
_و تو کس دیگه ای رو هم میتونی با خودت ببری?

تا ته نقشه ی مادرم رو خونده بودم.اون قصد داشت که با استفاده از خاطرات گذشتش من رو به هاگوارتز ببره و من رو با اون آشنا کنه.اگه اون روز بهترین روز زندگیم نبود پس بهترین روز زندگیم کی بود?

_آره میتونم.

با مامان به اتاقش رفتم و جلوی جام وايستاديم.

_خب من باید چیکار کنم?

مادرم به راحتی گفت:
_واردش شو.

یعنی اینقدر راحت بود?اینقدر راحت با هاگوارتز آشنا میشدم?

نفس عمیقی کشیدم،شونه هام رو بالا بردم و وارد ظرف شدم...



پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸
#3
اولین روز سومین سال تحصیلی بود و من هم به همراه دوستم ادى توی قطار نشسته بودیم که على پیشنهادی داد...

گفتم:
_فکر نکنم بشه ها!

ادى گفت:
_کار نشد نداره مايکل...

گفتم:
_البته که نشد نداره.ولی مطمئنم که میدونی من برای اصالتم دارم فرار میکنم.

ادى گفت:
_میدونم!!!ولی فکر کنم یادت رفته من مشنگ زاده ام.خوبه حالا دورگه ای.

گفتم:
_بامزه.من شنيدم چند نفر میخواستن فرار کنن ولی نتونستن.

ادى گفت:
_مثلا کیا???

گفتم:
_ادى...آخه چی بگم...کسایی مثل...آها غارتگران.

ادى گفت:
_پاتر و بلک و لوپين و...آها...فکرکنم پتی گرو.

گفتم:
_چه فرقی داره.من که میگم نمیشه از قطار فرار کرد.

ادى گفت:
_میشه.

گفتم:
_نمیشه چون یه دلیلی داره...چه میدونم...باید برم پیش اسلاگهورن...انجمن اسلاگ...

ادى گفت:
_تو???

با بى رحمى اضافه کردم:
_آره دیگه به هر حال دورگه بودن یه مشکلاتی هم داره دیگه.

تونستم براحتی از این تصمیم وحشتناک قسر در برم.




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۸
#4
کجا?
جلوی اتاق ضروریات.



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۸
#5
با سلام خدمت شما پروفسور دامبلدور.بنده مایکل کرنر هستم و میخواهم عضو این جبهه ی پر از روشنایی و امید بشم.لطفا درخواست من رو قبول کنید.
سپاس گذارم.


سلام مایکل عزیزم،

یک جغد برات فرستاده شده که امیدوارم دور از چشم مامورین وزارتخونه به دستت برسه.

قربانت،
آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور







ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۸ ۱۴:۴۴:۲۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۸ ۱۷:۰۹:۱۷


پاسخ به: کدام مشنگ زاده برتر است؟
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸
#6
مطمئنا هرميون گرنجر.همون طور که توی کتاب 6 گفته شده مشنگ زاده باهوش و تیز هوشی هم هست.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۸
#7
نام و نام خانوادگی:
مایکل کرنر

گروه:
ريونکلاو

ویژگی های ظاهری و اخلاقی:
پسری با موهای لخت و قهوه ای و دارای چشمانی خرمایی هستم.در هاگوارتز به دلیل هوش و ذکاوتم به گروه ريونکلاو فرستاده شدم و از این انتخاب بسیار خرسند هستم.بسیار کتابخوان هستم و 14 سال سن دارم.

چوبدستی:
چوب گردو و ریسه ی اژدها با طول 30 سانتی متر،انعطاف ناپذیر.

جارو:
آذرخش

معرفی کوتاه:
من در سال 1996 در محله ويلتشاير به دنیا آمده ام.من دورگه هستم. مادرم ساحره و پدرم مشنگ بود.مادرم نیزمانند من به گروه ريونکلاو رفته بود .در ابتداى گروه بندی کلاه تصمیم داشت مرا به گروه هافلپاف بفرستد.اما بخواطر هوشم مرا به این گروه فرستاد.در آخر توانسته ام در مدرسه دانش آموز برتری باشم و برای گروهم امتیاز جمع آوری کنم...

خوش اومدی.
تایید شد!


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۰ ۱۹:۱۱:۲۸


گروه بندی.
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۸
#8
سلام کلاه عزیز.
من سيريوس مالفوى هستم و 14 سال سن دارم.من از ویژگی های خودم میگم و امیدوارم توی گروه خوبی بیفتم:

1.اصرار و پافشاری بر روی بسیاری از کارهایم دارم.

2.اگر دنیای جادوگری واقعی بود جادوگر بسیار خوبی میشدم.(از نظر خودم.)

3.به درس های دفاع در برابر جادوی سیاه، کوييديچ،تغیر شکل و ورد های جادویی علاقه دارم.

4.باهوش و زیرک هستم.(شاگرد اول کلاس هم هستم.)

5.پشتکار بالایی در انجام کار ها دارم.

6.شجاع هستم.(به نظر خودم.)

7.عاشق ماجراجویی هستم.

8.در مدرسه دوست دارم مانند سيريوس و جیمز و فرد و جرج باشم.(شیطون بودن و شر بودن.)

امیدوارم به بهترین گروه بروم...


ویرایش شده توسط sirius_malfoy در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۸ ۲۰:۴۴:۳۷
ویرایش شده توسط sirius_malfoy در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۸ ۲۱:۴۰:۲۲


تصویر شماره 9(جیمز پاتر،سیریوس بلک،پیتر پتی گرو،ریموس لوپین)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۸
#9
جیمز به سيريوس نگاهی انداخت و گفت:
_به نظرت کی میتونیم تمومش کنیم پانمدى?
سيريوس کمی فکر کرد و گفت:
_راستش هیچی به ذهنم نمیرسه. نقشه ای که بتونه کل هاگوارتز رو به همراه راه های مخفی و دانش اموزاش نشون بده چیز با ارزشيه و باید حسابی روش کار بشه.اگه حساب شده عمل کنیم،میتونیم ازش پول خوبی در بیاریم.شاید 100گاليون پاش بدن!
ريموس چشم غره ای برای سيريوس رفت و به او گفت:
_ تو هم که همش فکر پولی.ناسلامتی خاندانت از خزانه ی وزارت سحر و جادو هم بیشتر ثروتمنده!
پتی گرو با لبخند معنی داری گفت:
_ولی رفیق ما از خاندانش متنفره.مگه نه?
با حرف پتی گرو هر 4 نفر زیر خنده زدند.
پس از آن سيريوس گفت:
چطوره که حالا داریم به سمت دریاچه ميريم یه سر به شيون آوارگان بزنیم و یه نگاه به نقشه غارتگر بندازيم?
جیمز با خنده گفت:
_هر چی تو بگی...
_پس از چند دقیقه پتی گرو به شونه ی سيريوس زد و گفت:
_پانمدى.اونجا رو نیگا...
_عالیه.زرزروس!
جیمز گفت:
_ولش سيريوس.
به راستی که او نیز اسنیپ را میدید که بر روی چمن ها نشسته و مشغول خواندن کتاب معجون سازی خود است.
وقتی که چشمش به چشم آن ها افتاد،خشمش فوران کرد.اگر دوباره مسخره اش میکردند...
_سکتوم سمپرا.
_پروته گو.
سيريوس برای محافظت از جیمز نفرین را دفع کرد...
_جادوی سياه. نکنه این هم شوخيه!
جیمز به آن طرف دریاچه نگاه کرد و لی لی را در میان دختران کنار دریاچه دید.
_انگورجيو.
_سرتونو بدزدین!
سيريوس دوباره اسنيپ را نشانه گرفت...
_نه!
_چرا?
_به اونز قول دادم.
_همین دورگه ای که روی زمین افتاده به لی لی گفت"گندزاده".
_بسه!
_خیلی خب.
سيريوس که احساس خطر کرده بود ،کناره گیری کرد.
_بريم.
جیمز با دیگران شروع به دویدن به سمت شيون آوارگان کرد.وقتی میدوید چشمش به لی لی افتاد.حاضر بود قسم بخورد که لی لی به او لبخند میزند.حتی امکان داشت با محبت تر از یک لبخند باشد...


یه جاهایی تشخیص اینکه دیالوگ رو دقیقا کدوم شخصیت داره می‌گه سخت بود، با این حال...

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط sirius_malfoy در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۷ ۲۰:۴۶:۳۳
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۸ ۱۱:۰۲:۳۴






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.