تصویر شماره 3
شب هالووین بود و سوروس در راه رو های طولانی هاگوارتز قدم می زد....فکرش به جایی مشغول بود. آنقدر فکرش مشغول بود که حتی وقتی هری از کنارش رد شد تا به سرسرا برود و برایش زبان درآورد نفهمید تا از گریفیندور امتیاز کم کند...
شب هالووین برای سوروس شب وحشتناکی بود..چهارده سال پیش در آن شب،سوروس تمام زندگی اش را از دست داد...تمام زندگی سوروس،لی لی بود....مادر هری پاتر...
سوروس می دانست همه ی جادو آموزان هاگوارتز به جز اسلایترینی ها از او متنفرند!..خودش این را خواسته بود.بعد از مرگ لی لی به دست ولدمورت خودش خواسته بود همه از او متنفر باشند...ولی در واقعیت سوروس مردی شجاع و مهربان و البته داغ دیده بود.
سوروس خاطراتش را در ذهنش مرور می کرد که به دفترش رسید....وارد دفترش شد.اصلا دلش نمی خواست در جشنی که بر پا می شد،شرکت کند...در دفترش آینه ای را دید...با خود گفت:
_کی این آینه رو اینجا گذاشته؟
جلوی آینه رفت و خودش را در آینه دید.لی لی را دید که در بغل سوروس،آرام گرفته بود...
بر می گردیم به وقتی که هری برای اسنیپ زبان در آوردهری از اینکه دید اسنیپ هیچ عکس العملی در برابر زبان دراوردنش نشان نداد،خیلی تعجب کرد...به هرمیون و رون گفت:
_بچه ها رفتار اسنیپ خیلی عجیب شده!من میرم دنبالش ببینم چه خبره...
و به دنبال اسنیپ راه افتاد...
هری آرام آرم به دنبال اسنیپ می رفت که دید اسنیپ وارد دفترش شد.هری متوجه شد که اسنیپ یادش رفته بود که در دفترش را ببند و در دفترش کاملا باز بود...
هری دید که اسنیپ جلوی آینه نفاق انگیز ایستاده است...می دانست که نمی تواند آن چرا که اسنیپ می بیند،ببیند...
ناگهان هری متوجه چیزی شد...اسنیپ با خودش حرف می زند!
هری گوش هایش را تیز کرد تا ببیند که اسنیپ با خود چه می گوید:
_لی لی من واقعا هری رو دوست دارم...به خاطر چشم هاش ...چشم های سبزش که شبیه توست...از اون محافظت می کنم چون یه روزی جیمز منو ازمرگ نجات داد.خودم یه روزی به دامبلدور،مدیر مدرسه هاگوارتز گفته بودم که همیشه از هری مراقبت می کنم و دامبلدور در جوابم به من گفته که می خواهم همیشه جونم رو برای هری به خطر بندازم؟لی لی،روزی که هری اولین بازی کوییدیچش رو بازی کرد،کوییرل داشت طلسمش میکرد و من خنثی می کردم...ولی همه فکر می کردن که من طلسم میکنم...لی لی دلم خیلی برات تنگ شده....
هری از تعجب برجایش خشک شده بود...باور نمی کرد که اسنیپ روزی مادرش را دوست داشته باشد...باور نمی کرد که روزی اسنیپ جانش را نجات داده بود...
خیلی آرام وارد دفتر اسنیپ شد و دستش را روی شانه اسنیپ گذاشت...اسنیپ برگشت..هری باور نمی کرد که اسنیپ گریه می کند...
اسنیپ تا هری را دید پرسید:
_همه ی حرف هامو شنیدی؟
+همشو شنیدم....
هری این را گفت و از دفتر اسنیپ خارج شد و به طرف سرسرا رفت تا هم به جشن برسد و هم برای رون و هرمیون ماجرا را تعریف کند...
امیدوارم این دیگه قبول بشه.
بعضی جاها سرعتش زیاد شده بود. مثل جایی که هری تصمیم گرفت به دنبال اسنیپ بره. این عجله ممکنه تمرکز خواننده رو به هم بریزه.
برای دیالوگ ها فقط از - استفاده میکنیم. حتی اگر چند تا دیالوگ از گوینده های مختلف پشت سر هم باشه.
آخر پستت انتظار رفتار تند تری از اسنیپ داشتم. ولی معتقدم این ها اشکالاتی نیستن که باعث بشه اینجا نگهت دارم. با ورود به ایفای نقش، خودت متوجه خیلیاشون میشی. پس...
تایید شد!
تو هم که مرحله بعد رو جلو جلو رفتی!