تصویر شماره 12
رون در حالی که داشت با فرمون ماشین کلنجار میرفت سعی داشت تا ماشین پرنده را کنترل کرده و از مرگ خود و هری جلوگیری کند؛ به سختی از میان برج های هاگوارتز رد میشد و هری هم سعی میکرد رون را راهنمایی کند.
- مواظب باش... برو اونور... برو چپ، برو راست، برو هر وری دلت خواس...
- میشه خفه شی؟
- یادت نرفته الان بخاطر توی احمق اینجاییم!
«فلش بک»
رون ویزلی دیگر بیست سالش شده بود به همین دلیل میخواست گواهینامه بگیرد تا با هرماینی به ماه عسل برود بنابراین همانند باب اسفنجی وارد ماشین شد و منتظر شد کسی بیاید و ازش آزمون بگیرد که ناگهان هری وارد شد. رون با حیرت گفت:
- عه، هررری! تو اینجا چیکار میکنی؟
هری در جواب رون گفت:
- میخواستم با خواهرت ازدواج کنم ولی ننه باباتون گفتن دخترمون به پسری که کار نداره نمیدیم برای همین اومدم اینجا یه شغل گرفتم که بقیه میان بهم سواری مجانی میدن منم بهشون گواهینامه میدم!
- عالیه.
رون خیلی خوشحال شده بود که دوست صمییمی اش معلم رانندگی اش شده شده؛ حالا گرفتن گواهینامه مانند آب خوردن بود.
- خب، کمربندتو ببند و ماشینو روشن کن.
- باشه.
رون کمربند شلوارش را باز کرد و سپس مجددا آن را بست.
- خب این از این.
-
«پایان فلش بک»
رون و هری آنقدر در حین رانندگی با یکدیگر بحث کردن که رون از کوره در رفت و گند زد به ماشین و ماشین پرواز کرد! به همین سادگی!
ماشین سر و ته شده بود و زیگزاگی حرکت میکرد و رنگ هری و رون دیگر سبز شده بود و هر آن ممکن که بود در ماشین شکوفه بزنند.
رون به سختی دنده را عوض کرد و گفت:
- باید فرود بیایم.
- ولی کجا؟
- نمیدونم، هرجا!
هری کمی فکر کرد سپس گفت:
- دماغ اسنیپ چطوره؟
- عالیه.
رون ماشین را به سمت دفتر اسنیپ روند؛ آنجا پنجره نداشت بنابراین با سرعت به سمت دیوار رفت و بعد... بوم! دیوار دراثر برخورد ماشین سوراخ شد و رون موفق شد ماشین را روی دماغ اسنیپ فرود آورد. با اینکه صورت اسنیپ با خاک کوچه بقلی یکی شده بود اما صدایش شنیده میشد که میگوید:
- پنجاه امتیاز از گریفندور کم و به اسلیترین اضافه میشه!
اگه بده ببخشید دیگه تازه کارم، قول میدم پیشرفت کنم
مطمئنی قبلا تو سایت فعالیتی نداشتی؟
آخه به سبک جادوگران نوشته بودی و اینتر ها رو هم رعایت کردی! اگر قبلا بودی، اطلاع بده که مستقیم بری برای معرفی شخصیت.
حرف دیگه ای نمی مونه جز اینکه، تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی