سوژه:دستورالعمل
هیزل استیکنی - افلیا راشدن
پست دوم
هیزل نگاهی به دختر انداخت. چطور جرأت میکرد اورا تهدید کند؟ او، بزرگترین ساحره ی تاریخ بود! باخودش فکر کرد که وقتی کار ساختن آن معجون را تمام کند اول روی این دختر تازه وارد آزمایشش میکند.اما الان باید راهی برای خلاص شدن از دستش پیدا میکرد.
_کی گفته من تو جنگل ممنوعه بودم؟
_از سرو وضعت مشخصه.
_از شاخو برگ خوشم میاد!
_واقعا؟ لابد از سوسکم خوشت میاد.
_س... سوسک؟!ک...کو...کجا؟!
دختر با بیحوصلگی به موهای هیزل اشاره کرد.
هیزل خشکش زده بود. نمیتوانست تکان بخورد. شوک ناشی از بودن یک سوسک روی موهایش...
دختر نگاهی به کاغذی که در دست داشت انداخت. شبیه کاغذی بود که هیزل پیدا کرده بود. بعد لبخندی زد و دستش را به سمت موهای هیزل دراز کرد و چیزی از روی موهایش برداشت. یک موجود کوچک با شش پای کوچک و شاخک در دستانش بود! یک حشره! هیزل حاضر بود با سر توی یک بوته گزنه بپرد ولی با یک حشره...
_وایسا ببینم.
با احتیاط به افلیا نزدیک شد و به حشره نگاهی انداخت. یک کفشدوزک بود! هیزل از حشرات متنفر بود ولی او کفشدوزک را حشره حساب نمیکرد.
_وای چقد نازه! اسمشو میزارم-
_هی هی خودشیفته ی اعظم تند نرو این مال منه.
_چی؟ چطور جرأت میکنی؟
_همینجوری که میبینی!
و برگشت و شروع به دویدن کرد.
....................
یک ساعت بود که هیزل به دنبال افلیا در هاگوارتز میدوید اما هیچ! انگار غیب شده بود. هیزل باید خال خالی را از دستش نجات میداد. معلوم نبود آن دختر شیطانی چه نقشه های شومی برای کفشدوزک بیچاره کشیده. هیزل که از دویدن خسته شده بود وارد کلاس معجون سازی شد تا کمی استراحت کند. شاید بعدش میتوانست دستورالعملی که پیدا کرده بود را هم امتحان کند. موادی که از جنگل پیداکرده بود را از جیبش درآورد و روی میز گذاشت. توی راهرو کاغذی پیدا کرده بود که موادی رویش نوشته شده بود. هیزل این مواد را توی هیچ معجون دیگری ندیده بود برای همین با کنجکاوی به جنگل ممنوعه رفته بود تا پیدایشان کند و حالا تمامشان را داشت. شاید باید بعدا دنبال خال خالی میگشت. الان باید وسایل لازم برای ساخت معجون را برمی-
_اه پس چرا کار نمیکنه؟
هیزل نگاهی به پشت سرش انداخت. پسری آنجا ایستاده بود و داشت به ماده ی آبی درخشانی نگاه میکرد. البته این فرد پسر نبود. دختری با موهای کوتاه و لباس های پسرانه بود. هیزل شوکه شده بود.
_تو؟!
افلیا به سمت هیزل برگشت. چطور پیدایش کرده بود؟ مهم نبود! به هر حال حالا دیگر آن کفشدوزک زنده نبود! افلیا طبق دستور العمل تمام کارهارا انجام داده بود اما معجون کار نکرده بود. نمیدانست باید چکار کند. بار دیگر نگاهی به کاغذی که دستورالعمل رویش نوشته شده بود انداخت. حالا میفهمید مشکل کجا بود. کاغذ نصفه بود! بخشی از دستورالعمل را نداشت. باید چطور نصفه دیگر را پیدا میکرد؟ یعنی تمام زحماتش به باد رفته بود؟
_آهای تو! با خال خالی چیکار... وایسا ببینم این دیگه چیه... چقد شبیه به...
افلیا به سمت هیزل برگشت. توی دستانش کاغذی شبیه به همانی که افلیا پیدا کرده بود داشت. افلیا کاغذ را از دستش قاپید و کنار نیمه ی خودش گذاشت. درست بود! نیمه ی دیگر را پیدا کرده بود. بی توجه به اعتراضات هیزل از کنارش رد شد تا مواد را بیاورد. اما بعد ایستاد. این مواد را نمیشد هرجایی پیدا کرد. باید به جنگل ممنوعه میرفت و با وجود هیزل که دنبالش میکرد...
_وایسا ببینم.
البته! هیزل به جنگل ممنوعه رفته بود! حتما مواد را داشت. برگشت تا به زور مواد را پیدا کند و از او بگیرد که... نگاهش به میز افتاد. لبخند کجی زد. هیزل رد نگاهش را گرفت و فهمید چه فکری در سر دارد.اما دیگر دیر شده بود. قبل از اینکه هیزل بتواند واکنشی نشان دهد به سمت میز دوید. هیزل لباسش را محکم گرفت و به سمت خودش کشید. البته این کارش باعث شد افلیا رویش بی افتد.
_آخ!
_خودشیفته ی احمق!
_عمرا بزارم مواد منو کش بری دختر پسر نما! یه عالمه زحمت کشیدم تا از جنگل ممن-
هیزل ادامه نداد اما دیگر دیر شده بود.
_آها حالا مدرکم دارم که تو جنگل بودی!
افلیا بلند شد و به هیزل نگاه کرد. ادامه داد:
_بزار ببینم وقتی پروفسور بفهمه که اونجا بودی چه اتفاقی می افته.
لعنتی! این دختر حتی از آیلین هم بدتر بود! آیلین فقط ادعا میکرد که از هیزل بهتر است و مدام به دوئل دعوتش میکرد اما این دختر...
_خیلی خب. البته من میتونم بخشنده باشم. میتونی موادو به من بدی و اونوقت منم فراموش میکنم اونجا بودی.
هیزل دندان هایش را روی هم فشار داد. از این دختر متنفر بود! ناگهان توجهش به دو تکه کاغذ روی زمین جلب شد. یکی مال خودش بود و دیگری همانی بود که افلیا داشت... وقتی چیزی که توی کاغذ نوشته شده بود را خواند موضوع را فهمید.
_چی؟ اون فقط یه تیکه از دستور العمل بوده؟
_اهوم. و اگه میخوای تخلفت لو نره باید اون معجونو برام درست کنی. البته از اونجایی که بخش اولش خیلی سخت بود و میدونستم از پسش برنمیای خودم درستش کردم. حالا زود باش.
اگر به هیزل دستور نداده بود خودش اینکار را انجام میداد ولی حالا... ترجیح میداد شب را توی اتاقی پر از سوسک های مصری بخوابد تا اینکه کاری که افلیا میگفت را انجام دهد... شاید هم ترجیح نمیداد. بلند شد و سراغ مواد رفت.
چند تکه ریشه که از جنگل ممنوعه اورده بود، پای عنکبوت، نوک شاخ سانتور و چیزهای عجیب غریب دیگر. همه را طبق دستور العمل باهم مخلوط کرد و در آخر موی انسانی. هیزل نمیدانست به چه درد میخورد. همچنین نفهمیده بود که تکه ی دیگری از کاغذ هم کنده شده! نگاهی به افلیا انداخت که با خیال راحت گوشه ای لم داده بود و هدفونش را روی گوش هایش گذاشته بود. اخم کرد. فعلا مجبور بود تحملش کند اما بعدا به حسابش میرسید. شاید به آیلین میگفت که افلیا فکر میکند از آیلین بهتر است. خب... آیلین علاقه ی زیادی به درآوردن چشم مردم داشت. هیزل لبخند شیطانی زد. باید همینکار را میکرد. قیچی برداشت و کمی از موهایش را جدا کرد و توی معجون ریخت. حالا باید آماده میبود.
_بفرما!
معجون را به سمت افلیا گرفت. افلیا مشخصا خیلی برای امتحان کردنش هیجان داشت. سریع از سر جایش بلند شد و ظرف را از هیزل گرفت و سر کشید. هیزل فکر کرد ای کاش توی معجون سم ریخته بود.
صدایی باعث شد هیزل از جایش بپرد. ظرف از دست افلیا افتاده بود. هیزل نگاهی به دختر انداخت. افلیا به جلو زل زده بود. هیزل نزدیک تر رفت.
_هی، چت شد؟
افلیا با ملایمت به سمت هیزل برگشت. لبخندی زد.
_اوه توهم اینجایی؟ انقد محو عظمت خودم شده بودم که نفهمیدم
_چی؟! تو، عظمت؟! هه!
_چیه نکنه... نکنه فکر میکنی از باهوش ترین و خارق العاده ترین جادوگر قرن بهتری؟
_ها؟!
هیزل باورش نمیشد. قبلا فقط آیلین و شیلا ادعا میکردند از او بهترند و با او رقابت میکردند ولی حالا افلیا تبدیل به یک رقیب برایش نشده بود. او تبدیل به خود هیزل شده بود!