هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۹
#1
پروفسور وارنر عزیز که بعد از کفشدوزک ها تنها اسمش رو نبر ( حشره) ای هستید که ازش نمیترسم اینم گزارش من!

از اونجایی که من بهترین ساحره ی تاریخم و قدرتمند ترین ساحره ی جهانم و همه با ترسو لرز به یه پارچه خیره شده بودن با خودم فکر کردم حتما خیلی پارچه ی بزرگیه و موجود خیلی خطرناکی زیرشه و از اونجایی که هیچکی به شجاعت من پیدا نمیشه به سمت بزرگترین پارچه رفتم!

پارچه رو کنار بزنین و بگین با چه جانوری مواجه شدین؟ بزرگ یا کوچیک؟ (2 امتیاز)

بزرگیش که چی بگم از من بلند تر بود. وقتی پارچه رو کنار ز...ز...زدم....اهه اییی...یه ...یه چیز وحشتناک...یه ...یه ...اه ببخشید موقع نوشتن این از حال رفتم خب کجا بودم؟ آها...یه چیز خیلی وحشتناک...یه حشره! یه حشره ی خیلی زشت و بزرگ! یه پروانه !!! _ از ترس نتونستم رنگشو تشخیص بدم ولی بعدا از چند نفر پرسیدم گفتن سبز بوده با طرح ها و خال های سیاه روی بالاش و بدن سیاه رنگ_

2. برخوردی که جانور با شما داشت چی بود؟ (4 امتیاز)


روونارو شکر گیاهخوار بودو از رو من رد شد اگه گوشتخوار بود یه طعمه ی بی دردسر بیهوش جلو روش افتاده بود. شاید بهتر بود بگین برخورد شما با آن جانور چی بود. خب...غش کردم و بعدش فرار!!! من بهترین ساحره ی دنیام ولی حشره با کسی شوخی نداره!!_بجز کفشدوزک!_ البته بعدش مجبور شدم با لباس های مجهز و سیستمه حشره_خوشگل_کن مخصوصم ( باعث میشه شاخکا و پاها و ...کلا حشره ترسناک به نظر نیاد! ولی بازم ترسناکن!) دنبال پروانه ی غول آسا توی هاگوارتز راه بی افتم. البته از چند نفرم جهت گیر انداختنش توی قفس حشره گیر 2020 کمک گرفتم. خوشبختانه این قفس رو برای سوسکای مصری دومتری تدارک دیده بودم پس اندازه بود.

3. چه غذایی برای جانورتون با این ابعاد جدید مناسب می‌دونین؟ چرا؟ (2 امتیاز)

خب اولش که خواستم بید کتک زنو به خوردش بدم تا تو شکمش لگد بزنه(بید لگد میزنه؟)...کتکش بزنه و بکشدش! تازه خود بیدم احتمالا میمرد. یه تیر و دو نشون! ولی در حین ارتکاب جرم یک عدد اسنیپ عصبانی مچمو گرفت. بعد از اونجایی که من باهوش ترینم یه فکر فوق العاده به ذهنم رسید! یه نفرو گول زدم و فرستادمش تا از یه دشته پر پروانه چنتا گل بچینه و بیاره _فکر میکنین خودم همچین کاری میکنم؟؟ هرگز!!_ وقتی گلارو اورد یک عدد من را بخور از آلیس در سرزمین عجایب قرض گرفتم و ریختم روی گل! جواب نداد چون گله دهن نداشت که بخودش. در نتیجه به خزانه ی همون یک عدد اسنیپ دستبرد زدم و یه معجون بزرگ کننده کش رفتم و ریختم رو گل.

4. آیا جانورتون از غذایی که تو سوال 3 تهیه کردین خوشش اومد؟ چرا؟ (1 امتیاز)


این صحنه صحنه ی وحشتناکی بود و به دلیل صحنه های خشونت آمیز برای جادوگران زیر 366 سال توصیه نمیکنم.
وااااااااااااااااااییییییییییییییییی یه پروانه ی دو متری گرسنه رو تصور کنین که ... که...که ...اهههه خیلی وحشتناک بود فکر کنم زیادی ازش خوشش اومده بود. با ولع میخورد و دندونای ترسناکش معلوم بود!!!_ پروانه ها دندون دارن؟؟؟ ما هیچ جا در امان نیستیم!!_ البته بعدش... چند تیکه از اون من را بخور از سرزمین عجایب که روی گل جامونده بود رفت توی دهن پر دندون پروانه و ...

5. هرگونه انتقاد و پیشنهادی که نسبت به کلاس در طی این سه جلسه داشتین ارائه بدین!


از حشره استفاده نکنین! البته اگه دیگه کلاسی باقی بمونه چون یه پروانه ی 30 متری با دندونای وحشتناکش داره این سمتی میاد!


ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۵ ۱۹:۵۳:۱۱

خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: ولدمورت چی نداره ؟
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۹
#2
لرد مشکل نداره


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۹
#3
سوژه:دستورالعمل



هیزل استیکنی - افلیا راشدن
پست دوم


هیزل نگاهی به دختر انداخت. چطور جرأت میکرد اورا تهدید کند؟ او، بزرگترین ساحره ی تاریخ بود! باخودش فکر کرد که وقتی کار ساختن آن معجون را تمام کند اول روی این دختر تازه وارد آزمایشش میکند.اما الان باید راهی برای خلاص شدن از دستش پیدا میکرد.
_کی گفته من تو جنگل ممنوعه بودم؟
_از سرو وضعت مشخصه.
_از شاخو برگ خوشم میاد!
_واقعا؟ لابد از سوسکم خوشت میاد.
_س... سوسک؟!ک...کو...کجا؟!

دختر با بیحوصلگی به موهای هیزل اشاره کرد.
هیزل خشکش زده بود. نمیتوانست تکان بخورد. شوک ناشی از بودن یک سوسک روی موهایش...
دختر نگاهی به کاغذی که در دست داشت انداخت. شبیه کاغذی بود که هیزل پیدا کرده بود. بعد لبخندی زد و دستش را به سمت موهای هیزل دراز کرد و چیزی از روی موهایش برداشت. یک موجود کوچک با شش پای کوچک و شاخک در دستانش بود! یک حشره! هیزل حاضر بود با سر توی یک بوته گزنه بپرد ولی با یک حشره...
_وایسا ببینم.

با احتیاط به افلیا نزدیک شد و به حشره نگاهی انداخت. یک کفشدوزک بود! هیزل از حشرات متنفر بود ولی او کفشدوزک را حشره حساب نمیکرد.
_وای چقد نازه! اسمشو میزارم-
_هی هی خودشیفته ی اعظم تند نرو این مال منه.
_چی؟ چطور جرأت میکنی؟
_همینجوری که میبینی!

و برگشت و شروع به دویدن کرد.
....................
یک ساعت بود که هیزل به دنبال افلیا در هاگوارتز میدوید اما هیچ! انگار غیب شده بود. هیزل باید خال خالی را از دستش نجات میداد. معلوم نبود آن دختر شیطانی چه نقشه های شومی برای کفشدوزک بیچاره کشیده. هیزل که از دویدن خسته شده بود وارد کلاس معجون سازی شد تا کمی استراحت کند. شاید بعدش میتوانست دستورالعملی که پیدا کرده بود را هم امتحان کند. موادی که از جنگل پیداکرده بود را از جیبش درآورد و روی میز گذاشت. توی راهرو کاغذی پیدا کرده بود که موادی رویش نوشته شده بود. هیزل این مواد را توی هیچ معجون دیگری ندیده بود برای همین با کنجکاوی به جنگل ممنوعه رفته بود تا پیدایشان کند و حالا تمامشان را داشت. شاید باید بعدا دنبال خال خالی میگشت. الان باید وسایل لازم برای ساخت معجون را برمی-

_اه پس چرا کار نمیکنه؟

هیزل نگاهی به پشت سرش انداخت. پسری آنجا ایستاده بود و داشت به ماده ی آبی درخشانی نگاه میکرد. البته این فرد پسر نبود. دختری با موهای کوتاه و لباس های پسرانه بود. هیزل شوکه شده بود.
_تو؟!

افلیا به سمت هیزل برگشت. چطور پیدایش کرده بود؟ مهم نبود! به هر حال حالا دیگر آن کفشدوزک زنده نبود! افلیا طبق دستور العمل تمام کارهارا انجام داده بود اما معجون کار نکرده بود. نمیدانست باید چکار کند. بار دیگر نگاهی به کاغذی که دستورالعمل رویش نوشته شده بود انداخت. حالا میفهمید مشکل کجا بود. کاغذ نصفه بود! بخشی از دستورالعمل را نداشت. باید چطور نصفه دیگر را پیدا میکرد؟ یعنی تمام زحماتش به باد رفته بود؟

_آهای تو! با خال خالی چیکار... وایسا ببینم این دیگه چیه... چقد شبیه به...

افلیا به سمت هیزل برگشت. توی دستانش کاغذی شبیه به همانی که افلیا پیدا کرده بود داشت. افلیا کاغذ را از دستش قاپید و کنار نیمه ی خودش گذاشت. درست بود! نیمه ی دیگر را پیدا کرده بود. بی توجه به اعتراضات هیزل از کنارش رد شد تا مواد را بیاورد. اما بعد ایستاد. این مواد را نمیشد هرجایی پیدا کرد. باید به جنگل ممنوعه میرفت و با وجود هیزل که دنبالش میکرد...
_وایسا ببینم.

البته! هیزل به جنگل ممنوعه رفته بود! حتما مواد را داشت. برگشت تا به زور مواد را پیدا کند و از او بگیرد که... نگاهش به میز افتاد. لبخند کجی زد. هیزل رد نگاهش را گرفت و فهمید چه فکری در سر دارد.اما دیگر دیر شده بود. قبل از اینکه هیزل بتواند واکنشی نشان دهد به سمت میز دوید. هیزل لباسش را محکم گرفت و به سمت خودش کشید. البته این کارش باعث شد افلیا رویش بی افتد.
_آخ!
_خودشیفته ی احمق‌!
_عمرا بزارم مواد منو کش بری دختر پسر نما! یه عالمه زحمت کشیدم تا از جنگل ممن-

هیزل ادامه نداد اما دیگر دیر شده بود.

_آها حالا مدرکم دارم که تو جنگل بودی!

افلیا بلند شد و به هیزل نگاه کرد. ادامه داد:
_بزار ببینم وقتی پروفسور بفهمه که اونجا بودی چه اتفاقی می افته.

لعنتی! این دختر حتی از آیلین هم بدتر بود! آیلین فقط ادعا میکرد که از هیزل بهتر است و مدام به دوئل دعوتش میکرد اما این دختر...

_خیلی خب. البته من میتونم بخشنده باشم. میتونی موادو به من بدی و اونوقت منم فراموش میکنم اونجا بودی.

هیزل دندان هایش را روی هم فشار داد. از این دختر متنفر بود! ناگهان توجهش به دو تکه کاغذ روی زمین جلب شد. یکی مال خودش بود و دیگری همانی بود که افلیا داشت... وقتی چیزی که توی کاغذ نوشته شده بود را خواند موضوع را فهمید.
_چی؟ اون فقط یه تیکه از دستور العمل بوده؟
_اهوم. و اگه میخوای تخلفت لو نره باید اون معجونو برام درست کنی. البته از اونجایی که بخش اولش خیلی سخت بود و میدونستم از پسش برنمیای خودم درستش کردم. حالا زود باش.

اگر به هیزل دستور نداده بود خودش اینکار را انجام میداد ولی حالا... ترجیح میداد شب را توی اتاقی پر از سوسک های مصری بخوابد تا اینکه کاری که افلیا میگفت را انجام دهد... شاید هم ترجیح نمیداد. بلند شد و سراغ مواد رفت.
چند تکه ریشه که از جنگل ممنوعه اورده بود، پای عنکبوت، نوک شاخ سانتور و چیزهای عجیب غریب دیگر. همه را طبق دستور العمل باهم مخلوط کرد و در آخر موی انسانی. هیزل نمیدانست به چه درد میخورد. همچنین نفهمیده بود که تکه ی دیگری از کاغذ هم کنده شده! نگاهی به افلیا انداخت که با خیال راحت گوشه ای لم داده بود و هدفونش را روی گوش هایش گذاشته بود. اخم کرد. فعلا مجبور بود تحملش کند اما بعدا به حسابش میرسید. شاید به آیلین میگفت که افلیا فکر میکند از آیلین بهتر است. خب... آیلین علاقه ی زیادی به درآوردن چشم مردم داشت. هیزل لبخند شیطانی زد. باید همینکار را میکرد. قیچی برداشت و کمی از موهایش را جدا کرد و توی معجون ریخت. حالا باید آماده میبود.
_بفرما!

معجون را به سمت افلیا گرفت. افلیا مشخصا خیلی برای امتحان کردنش هیجان داشت. سریع از سر جایش بلند شد و ظرف را از هیزل گرفت و سر کشید. هیزل فکر کرد ای کاش توی معجون سم ریخته بود.
صدایی باعث شد هیزل از جایش بپرد. ظرف از دست افلیا افتاده بود. هیزل نگاهی به دختر انداخت. افلیا به جلو زل زده بود. هیزل نزدیک تر رفت.
_هی، چت شد؟

افلیا با ملایمت به سمت هیزل برگشت. لبخندی زد.
_اوه توهم اینجایی؟ انقد محو عظمت خودم شده بودم که نفهمیدم
_چی؟! تو، عظمت؟! هه!
_چیه نکنه... نکنه فکر میکنی از باهوش ترین و خارق العاده ترین جادوگر قرن بهتری؟
_ها؟!

هیزل باورش نمیشد. قبلا فقط آیلین و شیلا ادعا میکردند از او بهترند و با او رقابت میکردند ولی حالا افلیا تبدیل به یک رقیب برایش نشده بود. او تبدیل به خود هیزل شده بود!


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹
#4
یه فرم دیدم گفتم انگار باید پرش کنم که رام بدین تو



1- سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!

خب! از اونجایی که من بهترینم گفتم فعلا عضو نشم تا به بقیه هم فرصت خودنمایی بدم ولی به محض ورودم بهترین مرگخوار میشم! (البته به شیلا و آیلینم بعضی وقتا اجازه میدم یه خودی نشون بدن )

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟

دماغ.

3- مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟

نابودی هرکس که فکر میکنه من بهترین ساحره ی جهان نیستم و خدمت به بزرگترین جادوگر جهان! (فک کنین چه شود! )

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.

دامبلدور خدای ریش!

5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

سوپ خفاش بهشون نشون میدن خود به خود سیر میشن.

6- بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

آواداکداورا.

7- در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

بهش عشق میورزم(هر جانوری که شر حشرات را کم کند پاداشش پیش من محفوض است )

8- به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟

گم شده!

9- یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.

گیر انداختن حشرات: ریش جادوگر مذکور را روی زمین پهن کرده و با خیال راحت میخوابیم
میتونیم به عنوان پشه بند هم استفاده کنیم

هیزل

من پست‌هاتون رو خوندم. مساله از این قراره که یه سری مشکلات وجود دارن که نمیشه اسمشون رو مشکل گذاشت، بی دقتی‌هایی هستن که با نقد گرفتن درست می‌شن. تو پست‌های شما از این قبیل مسائل دیده میشه. مثل نقطه نذاشتن یا استفاده اشتباه از شکلک‌ها و...
اما از طرف دیگه مشکلاتی وجود دارن که باعث می‌شن پاسخ من به این درخواست «فعلا تایید نشد» باشه و اون‌ها فقط با فعالیت، خوندن و نوشتن و نقد حل میشن. مثل خام بودن پست، سرعت بالای اتفاقات، توضیحات ناقص و... تو پست‌های شما این مشکلات هم دیده میشه اما زیاد نیستن و در کل اوضاع خوبه. اما لازمه یه مقدار فعالیت کنین و خودتون رو نشون بدین و این مشکلاتب که ذکر کردم رو به حداقل برسونین تا کیفیت پست‌هاتون به حد لازم برسه. مطمئنم خیلی زود در جمع مرگخواران خواهید بود.
موفق باشید.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۲۸ ۲۳:۰۵:۳۳

خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹
#5
سلام میشه یه نقد دیگه بگیرم؟


سلام.
بله. فعلا می شه. بعد از این که پستتون تو تالار نقد، نقد بشه دیگه نمی شه. بعد از اون فقط پست های خانه ریدل ها رو می تونین برای نقد بیارین این جا.

نقد پست شما ارسال شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۲۱ ۲۳:۵۷:۳۶

خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی ریونکلا
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۹
#6
خلاصه:
یه فرد ناشناس سمی ساخته که باعث میشه هرکس بهش آلوده بشه تحت تسخیر اون دربیاد. تا الان گادفری، لاتیشا، جیسون، لیسا، هیزل و ربکا مسموم شدن. جیسون میخواست آیلین رو مسموم کنه اما آیلین ماجرا رو فهمید و فرار کرد اما تو راه هیزل راضیش کرد که باهاش دوئل کنه تا بتونه مسمومش کنه ولی حین دوئل آیلین با ورد کروشیو هیزل رو زمین زد و سرنگ افتاد.


آیلین به سرنگ نگاه کرد و متوجه ماجرا شد.
_پس فقط جیسون نبود!

و برگشت تا به سمت در بدود اما...
_آفرین هیزل خوب بود.

ربکا کنار در ایستاده بود و داشت به آیلین لبخند میزد.
آیلین به شکل عقاب در آمد و به سمت ربکا حمله ور شد.
ربکا همچنان درحالی که خونسردانه لبخند میزد دست به سینه به چهار چوب در تکیه داده بود.
_بیا پسرعمو میسپارمش به خودت.

این جمله حواس آیلین را پرت کرد. منظور ربکا حتما جیسون بود. اما آیلین مطمئن بود کس دیگری در اتاق نیست.
ناگهان ضربه ای خورد که باعث شد به زمین بی افتد. پرونده ی بزرگی اورا روی زمین نگه داشته بود. آنقدر بزرگ بود که حتی اگر آیلین در حالت انسانی اش میبود از آن کوچکتر بود. نکته ی جالب درمورد پرنده این بود که از اسکلت ساخته شده بود!
جیسون درحالی که کنار هیزل ایستاده بود به او نگاه میکرد. چشمانش به رنگ سبز درآمده بودند. هیزل هم که حالا ورد کروشیو رویش خنثی شده بود داشت از جایش بلند میشد.
ربکا به سمت آیلین آمد.
_اوه یه نکته ی کوچیکو باید درمورد پسر عموم بدونی. پدر اون خدای دنیای مردگانه پس اون میتونه هروقت که بخواد از زمین اسکلت بیرون بیاره!

آیلین حس کرد دارد خفه میشود. پنجه های پرنده به گلویش فشار می آورد.
_خب دیگه کافیه!

جیسون بود که داشت با پرنده حرف میزد.
_پوف به نظر من که بمیره بهتره!

این نظر هیزل بود.
آیلین فکر کرد کارش تمام است.
لعنتی!
هیزل لبخندی زد.
_اوه انگار باختی، نه؟

آیلین با شنیدن این حرف عصبانی شد. خیلی عصبانی شد. خیلی خیلی! او نباید میباخت! هرگز! باید راهی برای نجات پیدا میکرد!


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی ریونکلا
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۹
#7
آیلین پرواز کنان به سمت تالار ریونکلاو میرفت. باید به همه خبر میداد که چه اتفاقی در حال رخ دادن است.
_هی تو عقاب بیریخت!

آیلین روی مجسمه ای نشست و به صاحب صدا نگاهی انداخت. هیزل درحالی که با شنل بلند و کلاه جادوگری اش به سمتش می آمد چوبدستی اش را در آورده بود و در هوا تکان میداد.
_آره با توئم! شنیدم این شایعه رو همه جا پخش کردی که از من بهتری!

آیلین از روی مجسمه پایین آمد و به شکل انسانی اش درآمد.
_شایعه؟ آها منظورت حقیقته؟

هیزل چانه اش را بالا داد.
_من تورو به دوئل دعوت میکنم!

آیلین شانه ای بالا انداخت.
_دوست داشتم شکستت بدم، ولی حیف که سالن دوئل بستس.
_اشکالی نداره تو سالن ریون دوئل میکنیم! شومینه هم داور میشه.

آیلین با شنیدن کلمه ی سالن یادش آمد که باید درمورد رفتار عجیب جیسون به دیگران میگفت.
_نه من کار مهم تری دارم.
_آها که اینطو میدونستم!
_چی؟
_ترسو! از اولم میدونستم فقط ادعای الکی داری!

کفر آیلین داشت بالا می آمد. هیچ کس حق نداشت به او لقب ترسو را بدهد. ای کاش میشد این دخترک از خود راضی را کور میکرد!
_باشه بیا بریم ببینم!
با خود فکر کرد بعدا هم میتواند به بقیه هشدار بدهد، ضمنا او از پس جیسون بر می آمد. اما آیلین از یک چیز بی خبر بود، اینکه هیزل به دستور اربابش اورا به دوئل دعوت کرده بود!


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۹
#8
با کی؟
سوسکای مصری دو متری!!!!

(قلبم! کمککک! )


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۹
#9
چیکار؟
جمع کردن کمک های مردمی جهت خرید تیشرت برای هری!


بارتی کراوچ شب کریسمس تو کوچه دیاگون باهاگرید جهت خرید تیشرت برای هری کمک های مردمی جمع میکردند!

خودم شاهدم!


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۹
#10
سه جادوگر چهار زانو نشسته بودند و سعی داشتند راه حلی پیدا کنند.
_فهمیدم!

این جیمز پاتر بود که حرف میزد.
_بگو باباجان

جیمز بلند شد و با افتخار شروع به توضیح دادن کرد.
_خب خیلی راحته پله ها ناراحتن که ما رو چش و چالشون پا بذاریم و مارو میزنن پس باید کاری کنیم این اتفاق نیفته!

حوصله ی لرد سیاه کم کم داشت از سر رفتن میگذشت و شروع به تبخیر شدن میکرد. چرا آدم خوب ها هیچ وقت کار جالبی انجام نمیدادند؟ آنها همیشه دنبال راهی بودند که به هیچ کس آسیبی نرسد. اگر او میتوانست چهره ی واقعی اش را به آنها نشان دهد با یک تکان ساده ی چوبدستی و گفتن آوداکدورا پله هارا میکشت!
دامبلدور با افتخار به جیمز نگاه کرد.
_آفرین پسرم قطعا تو درونت رو نشون دادی. درسته ما میتونیم جوری از پله ها پایین بریم که بهشون آسیبی نرسه! جیمز عزیزم بیرون آدم مهم نیست درونشه که مهمه و تو امروز به ما نشون دادی که درونت هم خوبیه.

جیمز با سربلندی گفت:
_خیلی ممنون پروفسور اما درواقع راه حل من اینه که انقدر سریع روی پله ها بدویم که وقت نکنن بزننمون

لرد سیاه با شنیدن این حرف فکر کرد که ظاهرا آدم خوب ها خیلی هم حوصله سر بر نیستند.
دامبلدور از جیمز نا امید شده بود و فهمیده بود که ظاهرا درون جیمز چیزی که فکر میکرده وجود ندارید اما سعی کرد خودش را امیدوار کند پس شروع به خندیدن کرد.
_آفرین پسر چه شوخی خوبی بود
_شوخی نبودا...
_خیلی خب حالا باید بفهمیم چش و چال پله ها کجاست تا پامونو روش نذاریم! زود باشید فرزندانم، چش و چال اینارو پیدا کنین!


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.