هری احساس درد شدیدی در تمام بدنش می کرد . مثل اینکه دست و پاهایش بسته بود . چشمانش را باز کرد . دید در یک اتاق نسبتا کوچک روی یک صندلی چوبی بسته شده و جلویش یک میز چوبی بود که روی آن یک فانوس روشن بود و تنها منبع نور اتاق بود . یک در آهنی در اتاق وجود داشت. ناگهان یک فرد با یک ردا که با ابریشم خالص دوخته شده بود و صورتش را با یک پارچه پوشانده بود وارد اتاق شد.پشت میز و روبه روی هری ایستاد.
هری گفت : تو کی هستی ؟ اینجا کجاست ؟ برای چی منو به اینجا آورده اید ؟
آن فرد گفت : اینجا زندان مخفی مورتیاناکوییچ است .
- من چرا اینجا ؟
- واقعا هیچی یادت نیست ؟ چیزی از شب گذشته یادت نیست ؟
- چرا یادمه . دیشب کار خواستی نکردم . شب بعد از خوردن شام رفتم خوابیدم چون ظهرش با تیم ریونکلاو بازی داشتیم، بازی سختی بود ولی پس از تلاش های زیاد تونستیم برنده بشیم.
آن فرد که در عرض اتاق قدم می زد گفت : بعدش چی ؟
هری با خونسردی گفت : من چیزی یادم نیست .
صدای آن فرد به نظر آشنا می رسید. هری کمی فکر کرد. بعد گفت: من تو رو می شناسم . تو اسنیپ هستی . درسته خودتی .
آن فرد که اسنیپ بود پوشش را از روی صورتش برداشت و گفت: درسته .
در حالی که دستانش را روی میز گذاشته بود به سمت هری خم شد و گفت : فکر کردی خیلی زرنگی پاتر . زود بگو دیشب توی تالار اشباح سیاه چه کار می کردی ؟
هری گفت : من هیچی نمی دونم و از اون تالار هم خبری ندارم و تو هاگوارتز کسی رو به خاطر ورود به یک تالار زندانی نمی کنند.
- باشه من برات تعریف می کنم .
اسنیپ چیزی را که شبیه یک جام بود و رویش یک مروارید سیاه بزرگ بود را از زیر ردایش در آورد و روی میز گذاشت و با خشم گفت : چیزی از این نمی دونی ؟
هری گفت : نه من تا حالا چنین چیزی ندیدم .
- باشه من برات تعریف می کنم . این اسمش جام زمانه که با این میشه در زمان و مکان سفر کرد. تو دیشب مثل بعضی از شب ها تو خوابگاه نبودی و داشتی تو هاگوارتز می گشتی و اتفاقی تونستی راه تالار اشباح سیاه را پیدا کنی. و به ته تالار رفتی و این جامو برداشتی و پس از خوندن راهنماش سعی کردی امتحانش کنی . اما ما سر رسیدیم و جلوتو گرفتیم . ورود افرادی که جواز ورود را ندارن ممنوعه و جادوگر یا بهتر بگم دانش آموزی که تو هاگوارتز درس می خونه باعث میشه که چوبدستیش نابود بشه و تمام قدرت های جادوگری اش غیر فعال بشه چون این یک میراث گرانبهاست . و کسی بلد نباشه باش کار کنه می تونه جون خیلی آدمو به خطر بندازه چون در مکان های مختلف دریچه های ناپایدار ایجاد بشه . حالا تو مجرم هستی ومجازاتت هم فردا اعمال میشه و تا آخر عمرت حق دست زدن به هیچ چوبدستی را نداری .
هری که مهبوت مانده بود گفت : ولی من چیزی یادم نیست .
اسنیپ گفت : نبایدم باشه چون کسی که دستور العمل این جام زمان را که پدر اشباح سیاه ساخته رو بلد نباشه حافظه اشپاک میشه ، خیلی شانس آوردی که کل حافظه ات پاک نشد.
بعد در حالی که جام را زیر ردایش مخفی کرد بلند گفت : بیایید ببرینش .
ناگهان در باز شد و افرادی که ردا های خاصی به تن داشتند وارد شدند و پس از باز کردن هری از صندلی او را به بیرون بردند. ناگهان هری از خواب بلند شد و دید که سر شب است .
پایان
اینبار واقعا بهتر شد. هرچند که باز هم اشکالاتی داری که وقتی وارد ایفای نقش شدی رفع میشن.
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی
این انتخاب های ماست که نشون میده واقعا چه می هستیم نه توانای های ما...
«پرفسور آلبوس دامبلدور»