هاگرید از پیش هری پاتر برگشته و سنگ جادو رو هم با خودش آورده
هاگربد به دفتر دامبلدور میره
اسنیپ:نمیتونم باور کن نمیتونم ۱۱ سال پیش لی لی خودش رو به خاطر اون فدا کرد
دامبلدور: بخوای یا نخوای لی لی رفته و تنها چیزی که ازش مونده اونه
اسنیپ:اون پاتر لعنتی اگه نبود الان لی لی زنده بود
دامبلدور:جیمز پاتر هیچ تقصیری تو مردن لی لی نداشت الان هم این بحث مسخره رو تموم کن هاگرید داره میاد
هاگرید:پروفسور دامبلدور همه کار هایی رو که گفته بودید انجام دادم
دامبلدور:اون رو هم آوردی؟
هاگرید:بله پروفسور بفرمایید
دامبلدور:خوب اسنیپ اون آیینه رو که یادته
اسنیپ:بله پروفسور
دامبلدور:یه پارچه روش بکش و با هاگرید ببریدش پیش اون سگه سه سر تا من بیام
اسنیپ:چشم پروفسور فقط پارچه برای چی
دامبلدور:نمیخوام کسی زیاد توش نگاه بکنه
هاگرید به سمت سگ میرود تا اون رو آروم بکنه و اسنیپ به سمت اتاق آیینه میرود
وقتی اسنیپ به آیینه میرسد بعد از یک دقیقه خیره شدن به آیینه ناگهان از شدت گریه از هوش میرود
دامبلدور اسنیپ را به دفترش میبرد تا با اپ صحبت کند
دامبلدور با عصبانیت میگوید:مگه نگفتم به آیینه خیره نشو
اسنیپ:من نمیتونم بدون لی لی دووم بیارم
دامبلدور:ما درباره این صحبت کرده بودیم تو اگه واقعا لی لی رو دوست داری باید مرتقب هری باشی همونی که میدونی برمیگرده هری با وجود اون نمیتونه زنده بمونه
اسنیپ:اون رفته
دامبلدور:نه،این انگشتر مادر تامه نشونه هایی از یه جادوی سیاه ازش پیدا کردم،اون برای مرگش هم برنامه ریزی کرده
اسنیپ:چه برنامه ای
دامبلدور:هنوز نمیدونم،ولی فعلا باید خرابکاری تو رو درست کنم تا وقتی دانش آموزان تو راهرو ها باشن نمیتونیم آیینه رو جابه جا کنیم حتی به استادان هم نمیشه اعتماد کرد
دامبلدور و اسنیپ به طرف سالن میروند و بقیه اتفاقات هری پاتر و سنگ جادو
جالب و خوب نوشته بودی. منتها اینکه از این به بعد قبل از فرستادن پستت، یک دور از روش بخون تا غلط های تایپیت رو برطرف کنی.
تایید شد!
مرحله بعد: گروهبندی