اگلانتاین VS کریچر
- من پسر برگزیده ام. من دولت تعیین میکنم. اسمش و نبر نتونست منو بکشه. روی پیشونیم زخم دارم...نکنه یادتون رفته؟
هری پاتر وسط خانه شمارهی دوازده میدان گریمولد ایستاده و مثل یک شاگردِ خوب برای خانم بلک، به بنفشی او فریاد میکشید.
- من عشق و محبتو رواج میدم...دنیا داره نابود میشه. دیگه نباید از مواد شوینده استفاده کرد؛ نباید مواد مخدر کشید؛ دیگه نباید از پلاستیک ها استفاده کنیم...نباید آب بخوریم چون منابع طبیعی از بین میرن. نباید نفس بکشیم چون ممکنه اکسیژن کره ی زمین تموم بشه...نباید زنده باشیم چون...
صدای قهقهه از اقصی نقاط خانه بلند شد. کسی به پاتری که به نادیده گرفته شدن عادت نداشت، توجه نمیکرد.
هری نفس عمیقی کشید.
- اصلا پروفسور دامبلدور کجاست؟ چرا نمیاد پونصد امتیاز به گریفندور بابت این ایده ی خوبِ من اضافه کنه؟
- میدونی که...دامبلدور مرخصیه. فعلا قرار نیست کسی از ایده های تو استقبال کنه.
هری به سمت رز رفت و سعی کرد او را متقاعد کند.
- ببین رز! این ویبره زدنای تو دیگه نباید ادامه پیدا کنه...میدونی چقدر تو به وجود اومدن زلزله تاثیر داشتی؟
- اممم...هری! لونا رو ببین. داره اون طرفی میره.
پاتر به سمت لونا و ویلبرتی که گرم صحبت بودند برگشت.
- ویلبرت...داعاش؟
- داعاش...چیز. من یه کاری دارم، باید برم. ببخشید...
ویلبرت با عجله از کنار هری گذشت؛ لونا هم لبخندی به او زد و درحالی که زیر لب چیزی درمورد "اسنورکک شاخ چروکیده" میگفت، دنبال ویلبرت رفت و هری را تنها گذاشت.
پاترِ بغ کرده به سمت آشپزخانه به راه افتاد؛ خواست به کریچر اعلام کند که سهم او برای ناهار را درست نکند زیرا قرار نیست آنجا بماند...اما کریچر در آشپزخانه نبود.
تنها سه بطری وایتکس درست وسط میز ناهار خوری جا خوش کرده و برق میزدند...وایتکس هایی که مخرب محیط زیست بودند. وایتکس هایی مخالف کمپین هری عمل میکردند.
پاتر نگاهی به در انداخت و وقتی مطمئن شد که کریچر حالا قصد آمدن ندارد، به سمت وایتکس ها رفت و با خوشنودی و رضایت کامل هر سه بطری را درون سینک ظرفشویی ریخت.
- آها...این اولین قدم برای محافظت از زمین! این قدم بزرگی برای...
- کریچر عصبانیست. کریچر از این کار خوشش نیامد...کریچر عصبانیست. کریچر از این کار خوشش نیامد...
هری قدمی عقب رفت و سعی کرد برای جن خانگی توضیح بدهد.
- هی...ببین...فقط خواستم بگم که من ناهار نمیخورم. من...من...
پاتر جمله اش را تمام نکرد؛ به سمت اتاقش دوید، رفت چمدانش را جمع کند و برود دنیا را نجات دهد.
****
- اَه! بروید گم بشوید. مزاحم نشوید احمق ها...
اگلانتاین پافت وسط خیابان ایستاده و بر سر کسی که مزاحمش شده بود فریاد میکشید...یا شاید چیزی که مزاحمش شده بود.
آگهیِ تبلیغاتی ای که به کف چکمه اش چسبیده بود را کند و درحالی که فحش میداد، خواست آن را گوشه ای بیندازد که سر هری پاتر در وسط کاغذ ظاهر شد. پاتر لبخند پت و پهنی تحویل تماشاگرش داد و شروع به حرف زدن کرد.
- پسر برگزیده با شما صحبت میکند...ما بار دیگر برای رواج عشق و محبت قیام کرده ایم. جدیدترین کمپین #نه_به_مواد_مخدر...میتوانید هشتگ مورد نظر را جغد کرده و در پویشی که برای حفظ محیط زیست، اجتماع بشر، ذرات معلق هوا، سوراخ شدن لایه ازن، مه صبحگاهی، گرم شدن کرهی زمین، کودکان کار و... راه اندازی شده است شرکت کنید.

فقط و فقط کافیست که جغد خود را به شماره ای که در پایین آگهی زیر نویس میشود، ارسال نمایید...این یک پیام ضبط شده است. با تشکر از توجه شما!
پافت با عصبانیت آگهی را به گوشه ای پرت کرد و به خیابان که در آگهی های تبلیغاتی پاتر در حال غرق شدن بود نگاه کرد، پیپش را گوشهی لبش گذاشت و سعی کرد دوباره به همان اگلانتاینِ خونسرد تبدیل بشود...که با اولین کلمه ی پیپ که از دهانش خارج میشد، فهمید که قرار نیست آرامشی نسیبش شود.
- آه، خدای من! روزها پیپ میکشد. شبها پیپ میکشد. دیگر این چه زندگی خفت باری است که من دچارش شده ام؟
- شروع نکن پیپ...شروع نکن. اصلا حوصله ی غر زدن هاتو ندارم. زندگی تو خفت باره؟ اگه شانس منه که الان یه کله زخمی فرود میاد تو بغلم و مجبورم میکنه که توی اون کمپین مسخره اش شرکت کنــــ...
پیپ و اگلانتاین وحشت زده به گلوله ی آتشی که به سمتشان میآمد نگاه کردند و...
شــــتـــــرق!توپ آتشین که از هری و کریچر تشکیل شده بود، درست روی پافت فرود آمد.
ده متر...
بیست متر...
کرم های خاکیای که میان خاک وول میخوردند با تعجب به آنها نگاه کردند.
سی متر...
چهل متر...
ایستگاه متروی تئاتر لندن آنقدر شلوغ بود که وجود توپ آتشینی که زمین را حفر میکرد و پیش میرفت، به چشم نمیآمد.
پنجاه متر...
شصت متر...
پافت با خود فکر کرد، پس اینگونه میمیرد. درحالی که بین جن خانگی و هری پاتر له میشد، یک پیپ سخنگو درون مشتش بود و با سرعت سیصد بیست کیلومتر در ثانیه زمین را حفر میکرد...حتی سرنوشت ها نمی توانند تمام عجایبی را که دنیا برای ما در نظر گرفته پیش بینی کنند.
هفتاد متر...
هشتاد متر...
از کنار اسکلت های مدفون گذشتند...دنیای مردگان را رد کردند...هوا کم کم در حال گرم شدن بود و وقتی که به اوج گرمای خود رسید، هسته ی زمین را شکافتند، دنیا منفجر و نسل بشر منقرض شد.
- آه، خدای من! دردمان آمد.
اگلانتاین چشمانش را باز کرد. کف خیابان افتاده و هری و کریچر در کنارش نقشِ زمین شده بودند.
چند بار پلک زد تا اثرات ضربه ای که به سرش خورده بود از بین برود.
- آهاا...گرفتمش! اینم دومین قدم...حالا قراره زمین نجات پیدا کنه. دیگه دود تولید نمیشه...
هری پیپ را درون مشتش گرفته، با خوشحالی فریاد میزد و اصلا به قیافهی پافت که از عصبانیت درحال قرمز شدن بود توجهی نمیکرد.
- اون اصلا روشن نمیشه که دود کنه.
- آه، خدای من! این موجود ناچیز چه میگوید؟ رهایمان کن...دردمان آمد.
هری مشتش را بیشتر دور پیپ پیچید، خودش را جمع و جور کرد و از روی زمین بلند شد.
- متاسفم...من باید اینو مصادره کنم.
و قبل از آنکه منتظر پاسخ اگلانتاین بماند، پیپ به دست به راه افتاد تا برود و به محفلی ها ثابت کند که توانسته است قدمی برای نجات زمین بردارد.
اگلانتاین به دنبالش از روی زمین بلند شد...درست بود که دل خوشی از پرحرفی های پیپ نداشت، اما به هر حال از سه ماهگی در کنار هم بزرگ شده بودند.
- آخ...پافت به پایین نگاه کرد. پایش را درست روی جن خانگیای گذاشته که همراه هری از آسمان افتاده بود.
- هی...من تورو میشناسم. حریف من توی شطرنجی.
- خخپپتو...تالخندیرن! تخجرقپ...
- باشه حالا فحش نده...بیتربیت.
اگلانتاین پایش را از روی گردن جن خانگی برداشت و از روی زمین بلندش کرد.
- چرا این کله زخمی لعنتی پیپ منو گرفته؟
کریچر شروع به حرف زدن کرد. از وقتی گفت که هری کمپینی راه انداخته و هیچکس توجهی به او نکرد. از وایتکس های نازنینش گفت که به دست هری نابود شده بودند.
- زندگی کریچر افتضاح شد. کریچر دیگه وایتکس نداشت.
اگلانتاین به هری که جلوی آنها پیش میرفت، با خوشحالی مشتش را تکان میداد و با خود حرف میزد نگاه کرد.
- همم...ببین کریچر؛ من یه نقشه ای دارم.
پافت بعد از توضیح نقشه اش به جن خانگی سعی کرد لحنی دوستانه بگیرد؛ به سمت هری رفت و با خوشحالی گفت.
- عه...پس تو مدافع حقوق بشری؟
- نخیر.
پاتر نگاه مشکوکی به اگلانتاین انداخت و ادامه داد.
- من مدافع حقوق زمینم. مدافع حقوق بچه های کار، حقوق مرغابی ها...حقوق گوربه ها...حقوق اسب های تک شاخ. حقوق نیمه خداها...حقوق یک سومِ خداها...حقوق کله زخمی ها...
- باشه باشه...بسه...خیلی خب!

من و کریچر یه فکری برای تو داشتیم. میدونی؟ چی شده که پسر به این خوبی تا الان رو زمین مونده؟
- منظورتون چیه؟
این دفعه کریچر به سمت هری رفت و سعی کرد به صورت کاملا مختصر و مفید منظورشان را برساند.
- به نام خدا...وضعیت تاهل؟
هری نگاه گیجش را از کریچر گرفت و سمت اگلانتاین برگشت.
- آه، خدای من! پسر برگزیده شان هم کند ذهن است. ابله، دارند برایت همسری اختیار میکنند.
هر سه نفر به پیپِ عصبانیِ درون مشت هری نگاه کردند.
پاتر لبخند ملیحی زد و تته پته کنان گفت.
- همم...آخه میدونین؟ من قصد ادامه تحصیل داشتم. ولی حالا میبینم که خیلی اصرار میکنید...کجا باید این خانم محترم رو پیدا کنیم؟
****
- حالا این خانم شاکری که میگید کی هست؟
- مدافع...فرقی نداره حقوق کی...کلا فقط مدافعه. یکی درست مثل خودت. به گربه ها خوراک رسانی میکنه...شیر میخره میده به گربه ها؛ میگه شیرش نباید لامپستون داشته باشه. چیه اسمش؟
- لاکتوز...
- آفرین! میگه نباید لاکتوز داشته باشه.
اگلانتاین نگاهش را از پاتر که چشمانش به شکل قلب درآمده بود گرفت و با صدایی که سعی میکرد ذوق زده به نظر برسد اعلام کرد.
- رسیدیم!
- امم...حالا این خانم شاکری چرا اومده همچین جایی؟ آخه کوه هم جای قرار گذاشتنه؟ باید یه پارکی، کافه شاپی...
پافت هری را کمی جلوتر، و به سمت لبه ی کوه هل داد.
- حالا تو یکم پایینیو نگاه کن...شاید خانم شاکری اونجا منتظرت باشه ها...خانم شاکریه با کمالات...خانم شاکری که مدافعه حقوق گربه هاست...
- اممم...باشه. ولی آخه دره خیلی عمیــــ...
اگلانتاین در آخرین لحظه پیپش را از مشت هری بیرون کشید، لبخند عمیقی زد و سقوط کردنش به ته دره را تماشا کرد.
- رفت پیش خانم شاکری...
کریچر مِنومِن کنان جلو رفت و به ته دره چشم دوخت.
- کریچر ترسید. جناب پافت واقعا هری پاتر را پایین انداخت؟ داور مسابقات شطرنج...
جن خانگی هیچ وقت نتوانست جمله اش را تمام کند.
حالا کریچر میتوانست ته دره به هری پاتر بپیوندد و شاید آنجا خانم شاکری ای بود که هر سه باهم با خوبی و خوشی زندگی کنند.
به هر حال...این مسائل ناچیز و دنیوی که برای پافت اهمیتی نداشت. تنها نکته ی مهم، پیپِ درون جیبش و مسابقهی شطرنجی بود که پیش رو داشت.
مسابقه ی شطرنجی که نه داوری داشت و نه حریفی.