هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ یکشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۹
#1
زمان حال

مالی در حال پخت غذای محبوب محفل یعنی سوپ پیاز بود. مثل همیشه پیاز ها رو به قطعات میکروسکپی خورد کرد و هویج ها و سیبزمینی ها را درسته گذاشت تا باب میل هاگرید باشد، گندم های ریز و درشت را به آرامی در آب هشتاد و سه درجه ای قابلمه مسی بزرگ ریخت و به اطراف نگاه کرد تا هیچ کدام از فرزندان، نوه ها، نتیجه ها و ندیده هایش در آشپزخانه نباشند ولی... جوزفین در کنار پنجره ترک برداشته آشپزخانه خانه درختی کوچک خود را بررسی میکرد.

-جوزفین داری چیکار می‌کنی؟
-میخوام یه اتاق جدید واس خونه درختیم بسازم!
-حالا که اینجایی یک تک پا برو هویج از باغچه بیار.
-ولی چیزه آ...
-
-باوشه باو! خط و نشون کشیدن نئاره که! دعوا نئاریم با هم!

پس از اطمینان خاطر از رفتن جوزفین در کابینت رو باز کرد و در گاوصندوق دو متری خود را با احتیاط باز کرد. در آن مهم ترین و با ارزش ترین چاشنی های او وجود داشت پس از باز کردن در با دقت شروع به گشتن کرد.
- ادویه کباب پیاز که نهTپیتزا پیاز هم که نه... اینم نه...اینم مال روز مباداست...آهان پیداش کردم!

ادویه سوپ پیاز رو برداشت و با ملایمت به لپ های سرخش نزدیک کرد. پس از کمی نوازش آن را برعکس کرد تا در سوپ خود اضافه کند اما به جای پودر ریز رنگارنگ همیشگی، مایع لجنی رنگی بیرون اومد.
-حتما یکی از بچه ها آب ریخته توش!باید رمز گاو صندوق رو عوض کنم چی مثلا؟ آهان سال ورود سوجی!

پس از عوض کردن رمز یهو در باز شد و جوزفین با سبدی پر از میوه آبی رنگ برگشت.

-اینا چیه جوزفین؟
-هویج!
-هویج ابیه؟
-آره و آره! ردخور نداره!
-هویج آبی نیست!
-ناموساً؟!
-اینا بلوبریه!
-
-حالا عیبی نداره بذارش اون کنار!

جوزفین از کنار صندلی می گذشت که ناگهان...پاش به صندلی گیر کرد سبد بلوبری ها به طور اسلوموشن به هوا رفت و روی شیشه ای در کنار قابلمه سوپ افتاد و شیشه اسلوموشن تر به هوا رفت و در قابلمه سوپ فرود آمد!
-سوپـــم!
-پام!
-جوزفین، فقط وای به حالت اگه مزه غذام بد شده باشه!

ملاقه بزرگی برداشت، در سوپ فرو کرد و به آرامی به سمت لب خود برد تا امتحان کند. مزه اش از همیشه بهتر شده بود ولی به روی خود نیاورد.سر به سوی جوزفین چرخاند و گفت:
-شانس آوردی که رو مزه سوپم تأثیر نذاشته!

ولی جوزفینی در کار نبود که بخواهد نفس راحتی بکشد! به قول معروف، فلگ را بسته بود.

پس از آماده شدن غذا آن را سر سفره سفید محفل برد در راه کتابی که در دستان اما دابز ورق میخورد نظرش را جلب کرد:

"محشر ترین معجون های جهان"


در کنار کتاب با خط ریزی نوشته شده بود:

"نویسنده هکتور دیگورث گرنجر."


این برای مالی نمیتوانست معنای خاصی داشته باشد؛ پس با صاف کردن صدایش به اما یاد آوری کرد سر میز غذا نباید کتاب خواند.
پس از آویزان شدن آب دهان هاگرید بر روی شاخ های ریموند و غرولند های او همه شروع به خوردن کردند.

ساعاتی پس از پایان غذا

پنه لوپه و جوزفین به سمت صندلی آبی رنگی که از بالای آن شاخ های گوزنی معلوم بود رفتند. به آرامی اطراف را سرک کشیدند تا کسی در آن اطراف نباشد! هیچ کدام متوجه در نیمه باز اتاق نشدند و با شخص نشسته بر روی صندلی شروع به صحبت کردند.

-ری بریم تو خونه درختی بخوابیم و کتاب بخونیم؟
-ولی پنه خانم ویزلی تاکید کردند شب بیرون نخوابیم سرده مریض میشیم! بفهمه کارمون تمومه!
-نگران نباش باو من یه اتاق مخفی تو خونه درختی درست کردم کلی هم پتو از زیر زمین برداشتم بردم اونجا!
-هوممم... بریم پس!

در نیمه باز اتاق به آرامی بسته شد و خانم ویزلی به آرامی خنده ای کرد! سپس به سوی اتاق خواب خود رفت و با خمیازه عمیقی بر روی تخت دراز کشید! مثل همیشه شروع به تفکر درباره آشپزی کرد.
-یعنی اون چه چاشنی بود که از چاشنی های خانوادگی من بهتر بود؟ شاید بلوبری هم برای سوپ خوب باشه! شاید تو اون ظرف یک چاشنی خانوادگی دیگه بوده که من بهش دقت نکردم! شاید تو ظرف چیزی نبوده و بلوبری افتاده تو سوپ! شاید، شاید ...حالا بیخیال فردا ظرف چاشنی رو بررسی میکنم تا بفهمم چی بوده!

و به آرامی چشمان خسته و قرمز خود را بست و به خواب عمیقی فرو رفت.

فردا صبح

خانم ویزلی چشمان خود را به آرامی باز کرد! صدای ساعت امانش را بریده بود دست خود را دراز کرد تا ساعت را خاموش کند، ولی نتیجه ای نداشت! با تعجب سرش را به سمت ساعت برگرداند و با صحنه عجیبی رو به رو شد.
ساعت چندین کیلو متر با او فاصله داشت. بلند شد تا بفهمد چه خبر است پای خود را به سمت پایین تخت برد تا دمپایی های پشمالو و خرگوشی خود را بپوشد ولی پایش در هوا معلق ماند. به پایین نگاه کرد و دید چندین کیلو متر از زمین فاصله دارد!
-پناه بر مرلین بزرگ! نکنه ما رو غول ها دزدیدن؟ چرا این خونه اینقدر بزرگه؟



به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۸
#2
با کی؟
با نوه های ویزلی!


به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۸
#3
کی؟
پسران ویزلی.


به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲:۳۵ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
#4
سلام لطفا جایگزین شه:

نام: پنه لوپه کلیرواتر.
القاب: پنی، پنه، پرنسس نوشابه ای.
جنسیت: ساحره.
درجه خونی: دورگه( مادر ساحره)
نام اعضای خانواده: بابا، مامان، داداش پارسیس.
گروه: ریونکلاو.
جبهه: محفل ققنوس.
خصوصیات ظاهری: چشمای آبی، لاغر اندام، موهای نارنجی که بعضی وقتا به رنگ های دیگه ای قابل رؤیته.
چوبدستی: پر ققنوس آغشته به نوشابه با موی گربه هاوانای چشم سبز.
بوگارت: زجر و غم دوستان در تاریکی مطلق.
توضیحات: دختریه که از بدو تولد از تاریکی می‌ترسید و به سرعت جیغ میزد و هنوزم همینطوریه. همین خصوصیتش موجب شد که با گربه نازنینش آشنا شود. جیغ های کر کننده ای داره و برای همین هر ساله شیشه های خونه گریمولد را عوض میکنند.
از بچگی با نوشابه اخت گرفته و با اسلحه نوشابه ای و گلوله های سر نوشابه ایش از خودش محافظت میکنه. سوپ نوشابه خوراکشه و از کوکاتوس استخراج میکنه. انبار نوشابه در کنار خونه گریمولد وجود داره که به بیش از صد دوربین و اشعه لیزر مجهزه.
این دختر مو های نارنجی داره و خیلی وقت ها با فرزندان آقای ویزلی اشتباه گرفته میشه.
گربه این دختر جاسوس بسیار خوبیه. جایی گربه سفید با چشمای آبی دیدید بدونید قراره این دختر کاری در اون مکان انجام بده. این گربه همیشه در جنگل ممنوعه در حال دور دوره و فقط کافیه پنه صداش بزنه تا ببینید رو پاش نشسته و ناز میاره.
شاید دختری شوخ و مهربون باشه ولی فقط کافیه پا رو نوشابش بزارید.( روحتون شاد و یادتون گرامی میشود.)
دختریه که اصلا آدم فروش نیست.( نوشابه بده تا تکذیب کنم.)



شد.


ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۸ ۲:۴۰:۰۰
ویرایش شده توسط مافلدا هاپکرک در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۸ ۲:۴۰:۱۰

به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱:۳۰ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸
#5
سلام یه سوال ذهنمو درگیر کرد امیدوارم ناراحت نشی.
چی شد محفل رو ول کردی جناب هاگرید؟


به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱:۴۹ جمعه ۹ اسفند ۱۳۹۸
#6
پول نقد لطفا! این یه سرقت مسلحانه است
چند ماه ننوشتم یه چیزایی برام غریب بود تو نوشتن.


به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۰:۰۰ جمعه ۹ اسفند ۱۳۹۸
#7
پست پایانی


سر کادوگان و همراهان به سمت تابلویی میرفتن که به طور عجیبی سر سبز و زیبا بود طوری که ذهن هر کسی با دیدن اون منظره باز میشد.

-فسم مثل این که رفته فس کنه
-سوتک تو یه نظر بده همرزم!
- چرا نمیای شمشیرتو احضار کنی؟
-همرزم مگه می شه؟
- آره چرا نشه این تابلو های خونه ریدل همشون طلسم احضار دارن!
-همرزم چنبر زده نشدی؟
-نه تو صدا بزن.
-شمشیر بیا!

زره سر کادوگان شروع به لرزش کرد طوری که به ظاهر انگار داشت رقص بندری میرفت.

-این حرکات چیه؟ حالت خوبه؟
-نمیدونیم سوتک احساس میکنیم یه چیزی تو زرهمون وول میزنه.

نجینی رفت داخل زره تا ببینه حدسش درست بوده یا نه.
-چه میکنی چنبر؟ به حریم خصوصیمون چیکار داری؟ بیا بیرون ببینم اونجا اتاقمه! بیا بیرون خیار چنبر آبزیرکاه!
-اتاق؟
-سوتک تو هم مغزت چنبری شده؟
-
- مگه خونه تو کجاست؟
-معلومه تو تابلو طوطی های مترجم!
-یعنی الان همرات نیست ؟
- نه!
-سوتک مشکلی با خونه همراه داری؟ به خیار چنبر تبدیلت کنیم؟
-خونت تو زرهت جا شد؟

نجینی بیرون اومد و باعث قطع گفت و گو شد؛ شمشیر بود که با خودش بیرون میآورد.
-تمام این مدت دنبال شمشیری فس میکردیم که همرات بود؟
-آره! فقط به همرزمان سفیدمان نگین ها زحمت کشیدن برا پیدا کردنش!
-قبل از رسیدن به محفل خودم فس فست میکنم!

یه چیزی محکم خورد تو سر سر کادوگان نگاه که کرد دید سر نوشابه است! انگار خبر به محفل رسیده بود و پنه لوپه با کمال میل سلاح های نوشابه ایشو به بچه های محفل داده بود! آخرین چیزی که سر کادوگان از اون روز یادشه باران در های نوشابه بود! و این شد که ضرب المثل« شمشیر طلب کرده کتک های خورده» در بین جادوگران رواج یافت.
پایان


ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۹ ۱:۴۴:۵۳

به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: نحوه برخورد،فکر کردی کی هستی!؟
پیام زده شده در: ۱:۳۸ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸
#8
بعضی وقتا فکر میکنم تنهام!
بعضی وقتا به خودم میگم فکر کردی کی هستی که با اخمت دوستتو ناراحت میکنی؟
بعضی وقتا یه بغضی تو گلومه که خودم فکر میکنم بغض نیست یه چیز دیگست! شاید خنده دار باشه ولی نمیدونم چیه، فقط میدونم بغض نیست. هی فکر میکنم و فکر میکنم...ولی...به نتیجه ای نمیرسم. اون لحظه است که دستی رو شونه هام حس میکنم و صدایی تو گوشم زمزمه میشه« پاشو پنی»و اون لحظه است که یادم میاد اون بغض بغض بود. ولی نه مثل هر بغض دیگه ای این بغض از ترس از دست دادن دوستامه.
بعضی وقتا هم بیخودی قهقهه میزنم طوری که هرکی منو می‌بینه فکر میکنه دیوونه شدم ولی اونا اشتباه میکنن! قهقهه میزنم چون میدونم اشتباه های قبلیم الان برام بامزه آن قهقهه میزنم، چون میدونم، دوستام کنارمم.
بعضی وقتا بعضی وقتا بعضی وقتا...
ولی الان مطمئنم، مطمئنم که همیشه همیشه امید به زندگی دارم چون... دوستانی دارم که تو بدترین لحظات وقتی سرم رو زانو هامه و دارم اشک می‌ریزم... دستی زیر چونم میزارن و سرم و بلند میکنن. و در لحظه ای که نور چشمای پر امیدشون چشممو اذیت میکنه با تمام قدرتشون فریاد میزنن«من هستم برای چی گریه میکنی؟» و با اخم کوچیک ظاهریشون تمام غم زندگی رو از یادم میبرن و لبخند کوچیکی رو لبام میشینه. اون لحظه است که بدون این که خودم بفهمم دستم کشیده میشه و از زیر دریای طوفانی دلم نجات پیدا میکنم و تمام ارزش های زندگیم یادم میاد. نبین اون لحظه ای رو که با نیش و کنایه ها با هم شوخی میکنیم مهم اینه که، تا تهش با همیم!
حالا از خودت بپرس. نترس، برو جلوی آینه و از خودت بپرس «من برای دوستم یه دوست واقعی ام؟ فکر کردم کی هستم که برای دوستم مثل خودش بهترین نیستم؟»


ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۸ ۱:۴۵:۳۰

به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱:۲۴ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸
#9
-babajan are you a khob man?l
-Yes.
-Wow! Pas babajan ozv Mahfel mishi?l
-No.
-niroo ie rooshanaii dar oon kale safet moj mizane ha!l
-No.
- Horry kojaii?l
-his! I have a job and I love it pas sokoot!l
به شدت شبیح بلاتریکس نگاه میکرد.


آن طرف تر
-میری اونور یا شاخی شم؟
-What?l
شاید باورتون نشه ولی زبون گوزن ها و اهالی کاخ سفید خیلی شبیه همه و ریموند اشتباهی که نباید میکرد رو کرد.
-بالاخره یه نیمه گوزن پیدا شد.



ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۷ ۱۷:۴۷:۱۸

به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۹۸
#10
همون لحظه که مرکخوارا دستاشونو بردن بالا تا بازی رو شروع کنن در با صدای بلندی باز شد و باعث شد همه مرگخوار ها از ترس به خودشون بلرزن.

-غذای گل ما... چه غلطی میکنین مرگخواران ما؟ بندری میرین؟
-نه ارباب از هیبت شما بدنمون به لرزه در اومد.
-رو حرف من حرف میزنی؟
-غلط کردم!
-کتاب کمک آموزشی غلط نکردن تو خونه ریدل با کمک پروفسور بینز بدم خدمتتون؟
-هک این روح رو مخ رو تو پاتیل بنداز باهاش یه معجون درست کن از دستش راحت شیم.خب... غذای گل مان چیشد؟
- دو دقیقه دیگه آمادس ارباب.
-الان دو ساعته منتظریم چطور هنوز آماده نیست؟
-آخه هرچی سنگ شنل چوبدستی بازی میکنیم همه سنگ میارن.
-پس بهتره خودم یکیتونو انتخاب کنم.

همه مرگخواران جز هکتور که بینز رو دنبال میکرد و ملاغشو از توش رد میکرد با ترس به اربابشون زل زدند.


به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.