هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲:۳۲ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸
#1
اولین بارمه مینویسم اگه بد بود بگین تا بهترش کنم.

با وحشت از خواب پرید,صدای نفس هایش تنها چیزی بود که سکوت اتاق مدیریت هاگوارتز را میشکست,اتاقی که تا چند روز قبل به آلبوس دامبلدور تعلق داشت,اما اکنون او دیگر آنجا نبود,دیگر هیچ جا نبود به جز قاب عکسی که روی دیوار قرار داشت, شکی در وفاداریش به لرد سیاه نداشت و اکنون که لرد سیاه باشکوه ترین دوران عمرش را سپری میکرد سیوروس اسنیپ نزدیکترین شخص به او بود,لحظه ای خودش را به خاطر چیزی که از ذهنش گذشته بود مسخره کرد,نزدیک ترین شخص به لرد سیاه,مگر کسی هم میتوانست به او نزدیک باشد,او در قله بود و مابقی در دامنه سعی در نظاره او داشتند,تا همین جاهم خیلی خطر کرده بود,فریب دادن ولدمورت چیزی بود که حتی قوی ترین جادوگرها را به لرزه درمی آورد,از جایش بلند شد و از اتاق بیرون آمد, نمیدانست کجا میرود فقط دوست داشت راه برود,پاهایش او را به مقصد نا معلومی میکشاند,فکر آینده لحظه ای راحتش نمیگذاشت,نقشه ای که دامبلدور کشیده بود بی نقص اجرا شده بود اما همین باعث شده بود ولدمورت توقف ناپذیر شود,لرد سیاه که تنها از دامبلدور واهمه داشت و زمانی که دامبلدور به دست خدمتکار وفادارش سیوروس اسنیپ کشته شد به راحتی وزارت خانه و بعد هاگوارتز را به سلطه درآورده بود,نقشه دامبلدور زمانی موثر بود که پسری که زنده ماند جلوی ولدمورت می ایستاد, اما اکنون که ناپدید شده بود کشتن دامبلدور فقط باعث قوی تر شدن او شده بود,لحظه ای به خودش آمد.چشمانی سبز او را نگاه میکرد.چشمانی نافذ همانند چشمان هری پاتر.
پاهایش او را به سمت آینه نفاق انگیز کشانده بود,آینه ای که همیشه ترس از دیدن زنی که دیوانه وار عاشقش بود و باعث مرگش شده بود باعث میشد از آن دوری کند.
اما این بار دست سرنوشت او را به انجا کشانده بود,یا شاید هم پای خودش,مطمئن نبود.
لحظه ای شعله های تنفر در تمام وجودش زبانه کشید,تنفر از خودش,از جیمز,از از همه دنیا.
اما فقط یک اسم بود که در ذهنش بارها و بارها تکرارمیشد:
ولدمورت,ولدمورت,ولدمورت,.......
تصمیمش را گرفته بود,باید هر طور می شد برای هری کاری میکرد,شاید آخرین کار,لی لی جانش را برای هری فدا کرده بود,دامبلدور برای پیروزی هری از جانش گذشته بود.
نباید اجازه میداد خون آن ها پایمال شود
چوب دستیش را بلند کرد با تمام وجود فریاد کشید:
-اکسپکتوپاترونوم!
آهویی از چوب دستیش خارج شد و دوان دوان راهی را در پیش گرفت,راهی که شاید به پسری که زنده ماند ختم میشد.http://www.jadoogaran.org/modules/xcg ... 9671_256967_5175359_n.jpg


دوست عزیز، شما باید با خلاقیت و قدرت پرورش داستان خودت، از بین تصاویر کارگاه، یکی رو انتخاب کنی و براش داستان بنویسی. نه اینکه داستان یه نفر دیگه رو کپی کنی.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۸ ۱۲:۴۴:۱۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.