تصویر شماره 7هری احساس درد شدیدی در تمام بدنش می کرد . مثل اینکه دست و پاهایش بسته بود . چشمانش را باز کرد . دید در یک اتاق نسبتا کوچک روی یک صندلی چوبی نشسته او به دست و پاهایش نگاه کرد چیزی به آنها وصل نبود بعد از کلی تلاش برای بلند شدن تازه فهمید که با طلسم طناب نامرئی بسته شده، جلویش یک میز چوبی بود که روی آن یک فانوس روشن بود و تنها منبع نور اتاق بود . یک در آهنی در اتاق وجود داشت. ناگهان یک فرد با یک ردای سیاه که با ابریشم خالص دوخته شده بود و صورتش را با یک پارچه پوشانده بود وارد اتاق شد.پشت میز و روبه روی هری ایستاد.
هری گفت :
- تو کی هستی ؟ اینجا کجاست ؟ برای چی منو به اینجا آورده اید ؟
آن فرد گفت :
-اینجا زندان مخفی مورتیاناکوییچ است .
هری که کمی ترسیده بود پرسید:
- من چرا اینجام ؟
فرد با آرامی و صدایی کلفت گفت:
- واقعا هیچی یادت نیست ؟ چیزی از شب گذشته یادت نیست ؟
هری هم بیشتر ترسید و گفت:
- چرا یادمه . دیشب کار خواستی نکردم . شب بعد از خوردن شام رفتم خوابیدم چون ظهرش با تیم ریونکلاو بازی داشتیم، بازی سختی بود ولی پس از تلاش های زیاد تونستیم برنده بشیم.
آن فرد که در عرض اتاق قدم می زد گفت : بعدش چی ؟
هری آرام شد و با خونسردی گفت :
من چیزی یادم نیست .
صدای آن فرد به نظر آشنا می رسید. هری کمی فکر کرد. بعد گفت:
من تو رو می شناسم . تو اسنیپ هستی . درسته خودتی .
آن فرد که اسنیپ بود پوشش را از روی صورتش برداشت و گفت:
درسته .
در حالی که دستانش را روی میز گذاشته بود به سمت هری خم شد و گفت :
فکر کردی خیلی زرنگی پاتر . زود بگو دیشب توی تالار اشباح سیاه چه کار می کردی ؟
هری گفت :
من هیچی نمی دونم و از اون تالار هم خبری ندارم و تو هاگوارتز کسی رو به خاطر ورود به یک تالار زندانی نمی کنند.
اسنیپ کمی اصبانیت گفت:
- باشه من برات تعریف می کنم .
اسنیپ چیزی را که شبیه یک جام بود و رویش یک مروارید سیاه بزرگ بود را از زیر ردایش در آورد و روی میز گذاشت و با خشم گفت :
چیزی از این نمی دونی ؟
هری گفت :
نه من تا حالا چنین چیزی ندیدم .
اسنیپ با عصبانیت بیشتر گفت:
- باشه من برات تعریف می کنم . این اسمش جام زمانه که با این میشه در زمان و مکان سفر کرد. تو دیشب مثل بعضی از شب ها تو خوابگاه نبودی و داشتی تو هاگوارتز می گشتی و اتفاقی تونستی راه تالار اشباح سیاه را پیدا کنی. و به ته تالار رفتی و این جامو برداشتی و پس از خوندن راهنماش سعی کردی امتحانش کنی . اما ما سر رسیدیم و جلوتو گرفتیم . ورود افرادی که جواز ورود را ندارن ممنوعه و جادوگر یا بهتر بگم دانش آموزی که تو هاگوارتز درس می خونه باعث میشه که چوبدستیش نابود بشه و تمام قدرت های جادوگری اش غیر فعال بشه چون این یک میراث گرانبهاست . و کسی بلد نباشه با اون کار کنه می تونه جون خیلی از آدم ها رو به خطر بندازه چون در مکان های مختلف دریچه های ناپایدار ایجاد می شه . حالا تو مجرم هستی ومجازاتت هم فردا اعمال میشه و تا آخر عمرت حق دست زدن به هیچ چوبدستی را نداری .
هری که مهبوت مانده بود گفت :
ولی من چیزی یادم نیست .
اسنیپ گفت :
نبایدم باشه چون کسی که دستور العمل این جام زمان را که پدر اشباح سیاه ساخته رو بلد نباشه حافظه اشپاک میشه ، خیلی شانس آوردی که کل حافظه ات پاک نشد.
بعد در حالی که جام را زیر ردایش مخفی کرد بلند گفت :
بیایید ببرینش .
ناگهان در باز شد و افرادی که ردا های خاصی به تن داشتند وارد شدند و پس از باز کردن هری از صندلی او را به بیرون بردند. ناگهان هری از خواب بلند شد و دید که سر شب است .
داستان جالب و متفاوتی بود. فقط یادت باشه همیشه قبل از شروع دیالوگ "-" رو بذاری قبلش.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی