اون ها درست جلوی در بودند که با فرد نا آشنایی رو در رو شدند.
-تو کی هستی؟
-نکنه شازده ای تغییر شکل دادی؟
-چی؟ نه من از هیچ خانواده ی اشرافی ای نمیام....چیزه شاگرد جدیدم.
- الان شازده کوچولو رو ندیدی؟ شال قرمز داشت.
- چرا یه پسری رد شد دنبال دستشویی میگشت. خیلی عجله داشت. منم فرستادمش دستشویی طبقه سه برج ستاره شناسی
بقیه:
آخه یه بنده خدایی که برای دستشویی عجله داره رو میفرستی دورترین و پر پله ترین دستشویی؟ خب بدبخت گناه داره
ناتسومی : گفت دستشویی کجاست. نگفت نزدیک ترینش کجاست؟
هافلپافیا که بالاخره جای شازده رو فهمیده بودن و راه های مخفی هاگوارتز رو هم بلد بودن سریعا خودشونو به دستشویی مورد نظر رسوندن.و در رو با شدت باز کردن.
شازده که داشت دستاشو میشست جیغ قرمزی کشید ویه قدم به عقب برداشت.
-خب خب خب اینجا چی داریم؟
شازده با احتیاط نگاهی به اعضای هافلپافی انداخت که جلوی راه خروج رو گرفته بودن
-امممم....میشه بریم یه جای خوشبوتر صحبت کنیم؟
بقیه که تازه متوجه اوضاع شده بودند سریعا از دستشویی خارج شدند.
-خب کجا بریم؟
-برگردیم خوابگاه شاید بچه ها برگشته باشن
-بریم هاگزمید غذا خوشمزهی بخوریم
-کنار دریاچه. باد خوبی میاد
-بریم پیش هاگرید
این یکی رو شازده گفته بود.بچه ها که یادشون اومده بود هدف از انتخاب مکان صحبت بوده و نه گردش به شازده که مثل یه دوست بینشون قدم میزد خیره شدن
-هاگرید؟
-آخه فاکسی حالش خوب نیست.
یه جادوگر موذی ای از سیاره ی جادوچیان جادوش کرده که شکل شال دربیاد. منم برای کمک به دوست عزیزم اومدم پیش معروف ترین جادوگر موجودشناس قرن هاگرید.
-جادوگر موجود شناس؟
-معروف ترین؟