تصویر شماره 5توی سر سرای بزرگ هاگوارتز ایستاده بودم و برای من خیلی جای عجیبی بود چون من یه ماگل زاده بودم و تنها چیزی که از هاگوارتز میدونستم در مورد گروه ها بود و مخصوصا در مورد اسلایترین و خوشحال بودم چون جادوگران بد معمولا توی اون گروهن و به دلیل اینکه ماگل زاده بودم خوشحال بودم چون اسلایترین فقط برای اصیل زاده ها بود و من ممکن نبود برم تو اسلایترین
.درواقع زندگی ای بیش از حد عادی داشتم.ولی وقتی نامه ی هاگوارتز رو دریافت کردم و فهمیدم خاصم همه چیز عوض شد.این موقعیت فوق العاده ای برام بود و به هیچ وجه نمیخواستم از دستش بدم.انقدر تو رویاهام غرق شده بودم که با صدای پروفسور مک گونگال از جا پریدم.
پروفسور مک گونگال:
سال اولی ها به صف بشن و هر کسی که اسمش خونده شد بیاد کلاه رو بذاره.
و بعد شروع به خوندن اسما کرد:
جیمز کایرنس...جیکب فریش...هنری نلسون... مالی-
با شنیدن اسمم سرمو بلند کردم و با دستپاچگی یه قدم جلو رفتم.ولی وقتی پروفسور اسم خانوادگی«کلاری»رو به زبون آورد فهمیدم نوبت من نیست،بلکه نوبت دختر کناریم بود.
یه اصیل زاده!
جوری بهش زل زده بودم که انگار یه موجود ماورالطبیعی عجیب رو می دیدم.
حداقل یه سرو گردن از من بلند تر بود و موهای صاف و مشکی بلندی داشت برخلاف من که موهای قرمز و فر داشتم.
راستش زیادی فر.بعد متوجه چشماش شدم .چشمایی داشت که هیچ وقت دلم نمی خواست توشون زل بزنم شبیه چشمای جن دکانجیورینگ 2.بنابر این وقتی به سمتم برگشت و به خاطر زل زدنم بهم چشم غره رفت نزدیک بود سکته کنم و همون یه ذره اعتماد به نفسی هم که داشتم به خاطرات پیوست
.بنابر این فقط تونستم چشممو به زمین بدوزم و سیخ وایسم.
همینجوری که پروفسور اسمارو میخوند بیشتر ناامید میشدم.اسم من توشون نیست.
خودم با خودم می گفتم:
-از اولشم اشتباه نامه رو دریافت کرده بودی.
-معلومه که خاص نیستی احمق جون!
-همه ی امیدات پوچ بود.
ولی یهویی اسممو شنیدم
مک گونگال:
مالی ویزلی
با گفتن اسمم از ترس بدنم لرزید. یعنی توی کدوم گروه میفتادم؟
درباره گروه ها تحقیق کرده بودم ولی نمیدونم توی کدوم یکیشون قراره بیفتم.
وقتی به خودم اومدم دیدم هاج و واج زل زدم به صندلی و....
من آخرین نفر بودم.
سریع به سمت صندلی حرکت کردم.میتونستم نگاه خیره ی بقیه رو حس کنم.از این وضع متنفر بودم!
روی صندلی نشستم. پروفسور مک گونگال کلاهو گذاشت روی سرم.
کلاه گروهبندی:
هم شجاعی هم سخت کوش. بفرستمت گریفیندور یا هافلپاف؟
با شنیدن اسم گریفیندور خیلی خوشحال شدم.عاشق این گروه بودم بنابراین گفتم:
من گریفیندور رو بیشتر دوست دارم.
میتونستم لرزش صدامو حس کنم.ولی خوشبختانه کلاه متوجه نشد.شایدم نمی خواست بروم بیاره.
کلاه:
ولی به نظر من ریونکلاو برات مناسب تره.
نه نه نه.حد اقل این یکی خوب پیش بره.
من:
نه لطفا گریفیندور
.
کلاه:
چون اصرار میکنی گریفیندور.
نزدیک بود از خوشحالی جیغ بکشم.بالاخره یه چیز خوب اتفاق افتاد.
پروفسور کلاه رو از روی سرم برداشت. با لبخندی ترسان به سوی میز مخصوص گریفیندوری ها حرکت کردم.همشون بهم لبخند زدن و تبریک گفتن.از همون اول عاشق فضای گروه شدم.خیلی خوشحال بودم...البته تاوقتی که متوجه مالی کلاری که بغلم نشسته بود نشده بودم!
شکلک ها به جز مواقع خیلی کمی، برای دیالوگ هستن و بهتره که توی توضیحاتمون استفاده نشن. دیالوگ ها رو هم باید به این شکل بنویسی:
نقل قول:کلاه روی سرم کمی جابجا شد و گفت:
- ولی به نظر من ریونکلاو برات مناسب تره... نه نه نه! حد اقل این یکی خوب پیش بره.
یعنی نباید صرفا اسم گوینده رو قبلش بیاری.
مشکلاتت با ورود به ایفای نقش حل میشن. پس...
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی