سه ثانیه به سرعت گذشت و لحظه ای بعد بلاتریکس در آستانه ی در حضور داشت و به عکس ارباب زل زده بود.
-
- اع...بلا...کار من نبود...
در میان سایر مرگخواران شاهد،دروئلا روزیه که خود نیز از قربانیان این بهم ریختگی بود گفت:
راست میگه بلاتریکس،امروز هممون برامون اتفاقای عجیبیمیفته.واینکه تابلوی لرد کثیف شدهتقصیر رودولف نیست....
هنوز حرف دروئلا تمام نشده بود که ناگهان جسم قرمز رنگی با سرعت از جلوی چشم بلاتریکس گذشت.به در و دیوار برخورد کرد و بعد مستقیم وسط تابلوی لرد شیرجه رفت.
- ترق!
برای لحظه ای طولانی سکوت برقرار شد و همه ی مرگخواران با حالت((تسترالمون زایید))اول به تابلوی تکه تکه شده جسم نیمه مایع قرمز رنگ متحرکی که روی آن پخش بود و بعد به بلاتریکس با چهره ای که از خشم داشت دیوانه میشد زل زدند.
- حالا دیگه تقصیر یکی هست...زنده به گورت میکنم الکسیا!
این حرف بلاتریکس به هیچ عنوان کنایه نبود.شکستن تابلوی لرد اصلا واقعه ی قابل بخششی نبود.
لحظاتی بعد الکسیا درحالی که به دنبال فوبی میگشت در آستانه ی در ظاهر شد اما قبل از اینکه بتواند کنجکاوی کند با چهره ی ترسناک بلاتریکس مواجه و به طور کامل دهانش قفل شد.
بلاتریکس بیلی ظاهر کرد و با لبخندی شرورانه به سمت الکسیا رفت...
***
ساعتی بعد،خانه ی ریدل ها:
- بلاتریکس؟واقعا اینکارو کردی؟
- اره.اصلا مگه چه اشکالیداره؟خیلی هم ارباب پسندانه بود...
همه در سکوتی سنگین به بلاتریکس خیرهشدند.درست است که مرگخواران طبیعت خبیثی دارند اما نسبت به هم نوعان خودشان هنوز رحمی در وجودشان بود.
- خیییییلی خب شاید یه کم زیاده روی کردم...
همچنان نگاه های سنگین ادامه داشت.
- باشه اصلا الان میرم نبش قبرش میکنم
بلا چشم غره ای زد و بیلش را برداشت و از اتاق خارج شد.
***
- ای وای میت فرار کرده!
قبر خالی بود.امکان نداشت که الکسیا بتواند خروار ها خاک را بکند و بیرون بیاید.
چشم بلاتریکس ناگهان به پله ای در دیواره ی کناری قبر افتاد.جلو رفت و خواست نگاهی به آن بیندازد که...
پایش لیز خورد و به ناکجا آبادِ تاریک پایین پله ها پرت شد!