هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۸
#1
سلام کلاه اسم من امیر حسین هست.
ویژگی هایم :
آدم شجاعی هستم چون دوست دارم با ترس هام مواجه بشم و دیگه از اونا نترسم.
دوست ندارم کسی به دیگران ظلم کنه و دوست ندارم حق من ودیگران ضایع بشه و آدمی هستم که از چیزی نمیترسه واگر هم بترسم با آنها مقابله میکنم و ترس هام رو از بین می برم
انتخاب هم میزایم به عهده ی خودت با تشکر
啊迷人


啊迷人


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۸
#2
تصویر شماره ی 5
تازه از قطار پیاده شده بودم و با قایق از دریاچه یی که بین ایستگاه قطار و مدرسه ی هاگوارتز بود می گذشتیم .
تمام سال اولی ها مشتاق بودن که به درون مدرسه بروند. بالاخره رسیدیم داخل مدرسه داخل مدرسه آنقدر مشعل بود که انگار یک پمپ بنزین را آتیش زدند بچه ها داشتند فرش هایه قرمزی که انگار رویه آن خون ریختند رو تماشا میکردند ولی من داشتم به درس هایی که دراین مدرسه ی عجیب تدریس میکردند فکر می کردم .
چون من از یک خانواده ی معمولی اومده بودم اینها برام عجیب بود.

یک خانومی اومد که ظاهرا بهش میگن پروفسور مک گوناگال آن یکم درباره ی قانون و سخت گیری مدرسه حرف زد وما سال اولی هارو برد به سالن اجتماعات یک سالن به بزرگی یک ایالات و چهار میز که افراد گروه های مختلف گیریفیندو و... رویش می نشستند مدیر مدرسه یعنی دامبلدور درباره ی گروه ها و درس ها حرف زد و گروه بندی شروع شد.
دامبلدور:
آقای هری پاتر لطفا روی صندلی بشینید و کلاه را روی سرت بگذار.
هری پاتر:
چشم حتما .
لطفا گریفیندور.
کلاه:
من چیز های زیادی در تو میبینم و در آینده کار های زیادی خواهی انجام داد.
گریفیندور.
چنان سر وصدا ای از گروه گیری فیندور بلند شد که انگار یک بمب ترکیده
دامبلدور:
آقای نشاطی .
من باورم نمیشد وداشتم از خوش حالی سکته میکردم .
رفتم روی صندلی و کلاه رو به سرم گذاشتم من دوست داشتم برم گریفیندور و با هری پاتر دوست شوم چون انگار همه اون رو میشناختم .ولی به کلاه چیزی نگفتم و گذاشتم خودش انتخاب کند.
کلاه :
تو کار بزرگی انجام میدی و بادو تا از جادوگران دنیایه جادوگران را از دست نیرو های شیطانی نجات خواهی داد .
من میخواهم به گیریفیندو بروی تو که مشکلی نداری.
من:
نه تازه خیلی هم دوست دارم .
کلاه :
گریفیندو

بچه های گیریفیندو مثل هری برام دست نزدند ولی خوب بود من رفتم کنار هری نشستم .
یک ساعت طول کشید تا گروه بندی تمام شد بعد دامبلدور با یک بشکن به اندازه یه سال آذوغه های یک کشور غذا چیند رو یه میز ها وهمه شروع به خوردن کردن بعد هم رفتیم داخل خوابگاه های گروه ها وبرای اولین جلسه ی کلاس ها آماده شدیم.

خب... توصیفاتت اینبار بهتر شد. هرچند که یکم زیادی قاطی نوشته بودی. یکم اشکالات تایپی داری که با یک بار خوندن پستت قبل از ارسال کاملا قابل رفع هستن. اشکال دیگه ت توی نوشتن دیالوگ هاست که بهت راه حلشو میگم.
نقل قول:
کلاه :
تو کار بزرگی انجام میدی و بادو تا از جادوگران دنیایه جادوگران را از دست نیرو های شیطانی نجات خواهی داد .
من میخواهم به گیریفیندو بروی تو که مشکلی نداری.
من:
نه تازه خیلی هم دوست دارم .

این حالتی بود که تو دیالوگ هارو نوشته بودی، اما بهتره که به این شکلی که الان میگم بنویسی.
کلاه :
- تو کار بزرگی انجام میدی و بادو تا از جادوگران دنیایه جادوگران را از دست نیرو های شیطانی نجات خواهی داد. من میخواهم به گیریفیندو بروی تو که مشکلی نداری؟

من:
- نه تازه خیلی هم دوست دارم .


یه موضوع دیگه... وقتی جمله سوالیه، از علامت سوال استفاده کن. نه نقطه...
در کل به نظرم مشکلاتت با ورود به ایفای نقش قابل حل هستن.

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۱ ۲۲:۵۴:۱۶

啊迷人


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۸
#3
تصویر شماره 12
هری و رون سوار ماشین پرنده شده بودند و نزدیکای هاگوارتز چرخ میزدند.
هری گفت:
این چه وضع رانندگی،بچه 2 ساله بهتر ازتو رانندگی میکنه!
رون گفت:
اصلا پشت رو نگاه کردی که این حرف رو میزنی؟
هری گفت :
نه مگه چطور؟
رون گفت:
از آینه ی پشت ببین دنبال مون یه اژدها هست .
هری :
مگه تو هاگوارتز هم اژدها میاد ؟
رون:
اصلا حواست نیست ها اومدیم تویه جنگل ممنوعه.
قبل از حرف هری اژدها باچنگال های گندش مثل سالاد ماشین رو گرفت و برد به روی یک درخت.
رون:
وای بدبخت شدم هم چوب دستیم شکست و هم ماشین به فنا رفت .
هری:
تو نگران جونت باش که نمیری.
رون:
اگه اینجا نمیرم و بعد تازه اگه از دست دامبلدور-اسنیپ و .... زیر آبی برم پدرم میکشتم پس چه بهتر اینجا به دست اژدها بدون عذاب بمیرم.
هری :
واقعا به این زودی خودتو باختی الان از دست این اژدها بوگندو فرار میکنیم و اصلا بروی خودمون نمیاریم و کسی نمیفهمه

یه مقدار سریع پیش بردی داستان رو، یعنی عملا تا خواننده میخواد با داستانت ارتباط برقرار کنه، داستان تموم میشه.
هیچگونه توصیفی هم ننوشتی، توصیفات برای این هستن که خواننده با حال و هوای محیط و شخصیت ها بیشتر همراه بشه.
ازت میخوام که یه پست دیگه بنویسی، اینبار با حوصله تر و با توصیفات بیشتر.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط Amir.neshati در تاریخ ۱۳۹۸/۱۰/۲۸ ۱۷:۱۵:۰۴
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۱۰/۲۸ ۱۹:۵۸:۵۸

啊迷人


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۸
#4
هری و هاگرید در کوچه ی دیاگون بودن .
هاگرید :میخوام برات یه هدیه بخرم فکر نکنم که دورسلی ها برات تا حالا کادو درست حسابی خریده باشن.
هری: دستت درد نکنه ولی به زحمت میفتی.
هاگرید:نه اصلا حرفشم نزن چون پدر و مادر تو بیشتر از این چیزا برای ما جادوگر ها زحمت کشیدن.
من برات میخوام یه جغد بخرم اشکال که نداره؟
هری:نه خیلی زحمت میکشی.

هاگرید و هری وارد مغازه یه جغد فروشی شدند تو مغازه تاریک بود و پر از چشم های قرمز جغد که تو تاریکی برق میزدند.
هری و هاگرید با یک جغد سفید از مغازه بیرون آمدند و میرفتن که آخرین خرید خود که چوب
دستی بود را انجام بدند.
هری پرسید: ما میخوایم از اون مغازه ای که سر درش با کاغذ پوستی طلایی نوشته (چوب دستی فروشی اولیوندرز)چوب دستی بخریم ؟
هاگرید:معلومه که آره اونجا بهترین چوب دستی های دنیا رو می فروشه و از382 سال قبل از میلاد مسیح تاسیس شده!
هری: ولی اونجا خیلی تنگ و خاک گرفت است.
قبل از جواب هاگرید رسیدن به مغازه و زنگی که با وا کردن در به صدا در می اومد زده شد.

تصویر 10
لطفا اگر میشه جواب را در پیام شخصی یا ایمیل ارسال کنید


اول اینو بگم که جواب همه‌ی مراحل ورود به ایفای نقش، همونجا توی ویرایش پست یا مثل گروهبندی، توی پست بعدی گفته میشه. برای اینکه مسئول بررسی مرحله بعد بدونه که شخص تایید شده.
و پستت... در واقع بخشی از کتاب بود که با تغییر توی دیالوگا نوشته بودی. نباید حالت گزارش داشته باشه. باید داستانی باشه که شروع، توصیف شخصیت ها و اتفاقات، اوج و پایان داشته باشه. برای این مورد می تونی با خوندن پست های تایید شده، بهتر متوجه منظورم بشی.
دیالوگ ها رو هم بهتره به این شکل بنویسی:
نقل قول:
هری و هاگرید با یک جغد سفید از مغازه بیرون آمدند و رفتند که آخرین خرید خود که چوب دستی بود را انجام بدهند.
هری پرسید:
-ما میخوایم از اون مغازه ای که سر درش با کاغذ پوستی طلایی نوشته (چوب دستی فروشی اولیوندرز) چوب دستی بخریم ؟
-معلومه که آره. اونجا بهترین چوب دستی های دنیا رو می فروشه و از382 سال قبل از میلاد مسیح تاسیس شده!

منتظرم که با یه پست بهتر برگردی!

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۱۰/۲۷ ۲۱:۲۷:۲۵

啊迷人






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.