Terry Boot ---------- Eileen Prince
ایزابل به سقف چشم دوخته بود.
- آهنگ رو که هیزل داره رو به راه می کنه، اما هنوز غذا، تزئینات سالن، هماهنگ کردن با معلما و وزارت، تمیز کاری سالن ها و هزار تا کار دیگه باقی مونده که باید انجام بشه... کم کم دارم فکر می کنم شاید برگزاری این جشن خیلی ایده ی واقع گرایانه ای نباشه.
ایزابل با ناامیدی سرش را خم کرد. آلنیس از کمی آنطرف تر جلو آمد و پنجه ی راستش را اندکی بالا آورد.
-نگران نباش. اسلایترینی ها هم هستن. ما تونستیم اونا رو هم راضی کنیم که کمک کنن. درسته راضی کردن اونا کار سختیه، اما با استفاده از روانشناسی معکوس کارمون راه افتاد.
آلنیس چشمکی به ایزابل زد و به سوی هیزل رفت تا به آهنگ جدیدی که پیدا کرده بود گوش کند. در همین حین آیلین از سوی دیگر تالار ایزابل را صدا کرد. توجه ایزابل به سمت صدا جلب شد. او از جایش برخواست و به سوی صدا به راه افتاد. وقتی به آیلین رسید، آیلین پرسید:
- تا الان کسی مسئولیت غذا ها رو به عهده گرفته؟
-نه. چرا پرسیدی؟
آیلین جواب داد:
-من و تری میتونیم سعی کنیم جنّای خونگی رو راضی کنیم. آشپزخونه کنار سرسرای اصلی، نزدیک تالار هافلپافه. ما میریم اونجا و با جنّا صحبت میکنیم.
ایزابل لحظه ای فکر کرد و سر تکان داد.
-باشه. پس به بقیه ریونیا میگم.
آیلین و تری به سمت در تالار حرکت کردند. وقتی داشتند از پله ها پایین می رفتند تا از برج ریونکلاو به سرسرای اصلی برسند، آیلین گفت:
- حالا چجوری میخوایم جنّای آشپزخونه رو راضی کنیم که غذا ها رو درست کنن؟
تری همزمان که از پله های متحرک برج پایین می رفت جواب داد:
- اونا جن خونگین. طبیعتا باید از آدما دستور بگیرن. فکر کنم اگه بهشون بگیم باید به حرفمون گوش کنن.
تری و آیلین به پایین پله های برج رسیدند و مسیرشان را تا سرسرای عمومی ادامه دادند. تری پرسید:
-الان باید کجا بریم؟
- اونجوری که
توی کتاب خوندم از یکی از هافلپافی ها شنیدم باید پشت اون تابلوئه باشه.
آیلین به یکی از تابلو های نصب شده روی دیوار که یک ظرف پر از میوه را نشان می داد اشاره کرد. آن دو جهت حرکتشان را به سمت تابلو تغییر دادند و زمانی که به آن رسیدند، آیلین به همان شکلی که
در کتاب خوانده بود از هافلپافی مذکور شنیده بود گلابی درون ظرف را قلقلک داد.
تابلو به آرامی کنار رفت و فضای آشپزخانه از پشت آن پدیدار شد. آیلین و تری وارد آشپزخانه شدند.
- جادو آموز ریونی اینجا چیکار کرد؟
به محض اینکه تری و آیلین وارد آشپزخانه شدند، با یک جن خانگی مواجه شدند که در فاصله ی نیم متری آنها ایستاده بود. بقیه ی جن های خانگی نیز پشت سر او ایستاده بودند.
-اشکال نداره اگه ازتون بخوایم یکم دیگه بمونین؟ ما داریم یه جشن برگذار می کنیم که نمیتونیم خودمون همه ی غذاش رو آماده کنیم.
جن خانگی که مورد خطاب تری قرار گرفته بود و جِنی نام داشت، به تندی گفت:
- هاگوارتز حقوق جن های خونگی رو نداد. جِنی دیگه از آدما دستور نگرفت. جِنی خواست استئفا داد. جِنی دیگه به حرف جادوآموزا گوش نداد.
تمام اجنّه ی پشت سر جِنی حرف او را تائید کردند. در آن لحظه بود که فکری همزمان به ذهن آیلین و تری خطور کرد...
مگر اجنّه ی هاگوارتز حقوق می گرفتند؟
البته آنها وقت برای فکر کردن به این موضوع نداشتند و باید به سرعت پاسخ قیافه های حق به جانب اجنّه را میدادند. آیلین گفت:
-خب اشکال نداره اگه فقط همین یه بار رو به ما لطف کنین و غذا رو...
جِنی مهلت نداد تا حرف آیلین به پایان برسد. او به صورتی خیلی ناگهانی از کتش(!) مسلسلی در آورد و به سمت آن دو نشانه گرفت. اجنّه ی پشت سر او نیز مسلسل هایشان را بیرون آوردند. آیلین و تری انتظار این مورد را واقعا نداشتند. به هر حال، کسی نیست که انتظار این را داشته باشد که از طرف یک جن خانگی با اسلحه تهدید شود!
جِنی فریاد زد:
- وینکی یه روز از آشپزخونه دیدن کرد. وینکی به همه مسلسل داد. جِنی جنّ مسلح! جِنی خواست استئفا داد!
آیلین و تری دستانشان را به نشانه ی تسلیم بالا بردند و عقب رفتند. اجنه ی مسلسل به دست با فشار زیادی از آشپزخانه خارج شدند و تابلو را نیز پشت سرشان به جای اولش بازگرداندند. سکوت سنگینی فضا را فرا گرفت.
- خب... حالا چیکار کنیم؟
