هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۲
#1
- تغذیه بنیانگذاران هاگوارتز! اگه یه نفر تو دنیا اطلاعاتی در این مورد داشته باشه، اون یه نفر هرمیونه! مثل اینکه باید دوباره یه سر به خونه پاترها بزنم.
تق تق تق
- اوه! آلبوس! عزیزم!
- سلام مامان.
- میتونستی هر جا که هستی بمونی!
- منم دوست دارم جیمز! سلام بابا! سلام لونا!
آلبوس پس از احوال پرسی با خانواده، موضوع را با پدرش در میان گذاشت.
- فردا، هرمیون و رون رو دعوت می کنم.
فردا
- خب آلبوس! چی میخوای بدونی؟
- تغذیه در رمان بنیانگذاران هاگ.ارتز چگونه بود؟
- موضوع جالبیه. میتونی به کتابخانه هاگوارتز بری، یه کتاب تو قسمت ممنوعه هست،، اسمش "بنیانگذاران، ابتدا تا انتها" ست، میتونی اجازشو بگیری. فقط مراقب باش که...
قبل از اینکه هرمیون حرفش را به پایان برساند، آلبوس خودش را غیب و در دفتر پروفسور روزیه ظاهر کرده بود.
- سلام پروفسور!
پروفسور بعد از اینکه از بازی با استخوان آرنج دست چپش فارغ شد، رو به آلبوس کرد و به او گفت که درخواستش را مطرح کند.
- یه اجازه نامه برای ورود به بخش ممنوعه کتابخانه میخواستم. برای تکلیفی که بهمون دادین.
-بیا، اینم اجازه نامه!
آلبوس سریع به کتبخانه رفت. کتاب مورد نظر را پیدا کرد و غرق در مطالعه شد، به طوری که نفهمید چه زمان روی کتاب خوابش برد.
- هوووف. عجب خوابی بود، بهتره برم... عه! اینجا کجاست؟
- اینجا زمانی قبل از تاسیس هاگوارتزه. محلی که توش هستی، محلی که سالازار اسلایترین کبیر زندگی میکنه.
- این صدا از کجا اومد؟
-من صدای کتابم! هرجا کمک خواستی، کافیه من رو صدا کنی! هر زمان هم که بخوای میتونی ازینجا بری، ولی نباید کارت بیشتر از چهار ساعت طول بکشه.
- خب! خوبه.
آلبوس در جایی مناسب کمین کرد تا سالازار به محل زندگی اش بیاید. شاید با خودش خوراکی مورد علاقه اش را هم می آورد.
- فسسسسسفسسس!
-فسسسفسسس!
آلبوس ناخودآگاه جواب سالازار را داه بود.
- هی تو! هرکی که هستی، بیا بیرون!
- تو دیگه چجور جادوگری هستی؟
مممن...من از آینده اومدم قربان، اومدم اینجا تا در مورد نحوه تغذیه شما تحقیق کنم.
- و منم این حرف ها رو باور می کنم.
- فسسسسسسفسس!
-فسسسس!
- ببینین! منم مارزبان هسام. این میتونه درستیه حرفای منو ثابت کنه.
- شاید اینطور باشه، ولی بهتره فعلا تو زندان بمونی! فسس!
به محض اینکه سالازار جمله اش را تمام کرد، قفسی از از جنس مار، آلبوس را در خود فرو برد. آلبوس هرچقدر سعی کرد نتوانست سالازار و مارهایش را راضی کند که او را آزاد کنند، فقط از بین میله های ماری نظاره گر ماجرا بود.
- هنوز دو ساعت دیگه فرصت دارم! گر صبر کنم ز سیکل گالیون سازم!
و بالاخره آلبوس چیزی که می خواست را دید.
- کاش هیچوقت این صحنه رو نمی دیدم.
سالازار به موش و سنجابی که مار ها برایش آورده بودند حمله ور شد.
- آلبوس بدون ذره ای درنگ، کتاب را صدا زد.
- هنوزم وقت داری.
- دیگه نمیخوام اینجا بمونم.
- هر طور مایلی.
آلبوس دوباره به کتابخانه برگشته بود، پس تکلیفش را کامل کرد تا به پروفسور تحویل دهد.
.............................
پ.ن: صفحه ی استیکرا برام باز نشد. تو پست های قبلی اوکی بودن ولی الان کلا برام باز نمیشن.


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۴۰۲/۴/۲۷ ۲۰:۴۰:۰۲

EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: آموزش جادوي سياه فوق پیشرفته
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۲
#2
1)
اسکورپیوس دوان دان به سوی خانه پاتر ها فرار می کرد. آلبوس بعد از یک ماه غیبت برگشته بود. او رفته بود تا بتواند با مطالعه ی جادوی سیاه، قوی ترین خدمتکار برای یک جادوگر را احضار کند.
آلبوس به کندی در تعقیب او بود.
اسکورپیوس فریاد زد:
- آلبوس! منم اسکور! رفیقت!
اسکور نزدیک خانه پاترها بود.
- سلام اسک....
- لطفا در رو باز کنید!
اسکورپیوس سریع وارد خانه پاتر ها شد، هری، لونا و جیمز داشتند به او نگاه می کردند؛ شوک ورود عجیب اسکور هنوز در جینی قابل تشخیص بود.
- آلبوس! آلبوس!
- آلبوس؟! چه مشکلی براش پیش اومده؟ فکر میکردم برای تحقیقش بازم وقت لازم داره. آزدها ها موجودات عجیبی هستن!
- اژدها؟! اینطور نیست؛ آلبوس رفته بود تا یه خدمتکار احضار کنه!
- خدمتکار؟!
- احضار؟!
- الان وقت توضیح نیست. اون داره میاد! شرایطش اصلا عادی نیست.
پاتر ها همه سردرگم شده بودند، صداقت به وضوح از گفتار اسکورپیوس قابل تشخیص بود.
- باید از خونه خارج بشیم و به مقامات خبر بدیم، قبل از اینکه....
- بــــــوووووم!
در خانه پاتر ها با صدایی مهیب منفجر شد!
- آلبوس!
آلبوس هیچ واکنشی نشان نداد.
-آواداکداورا!
- جیمز، به سرعت جاخالی داد.
جنگ سختی بین آلبوس و دیگر اعضای حاضر در خانه شروع شده بود!
اسکورپیوس چند طلسم که به سمت او روانه شده بودند را از خود دور کرد، ولی آخرین طلسم بیهوشی آلبوس قبل از اینکه بتواند عکس العملی نشان دهد به او برخورد کرد.
او پس از برخورد به دیواری که به آشپزخانه منتهی می شد، از هوش رفت.
- کروشیو!
طلسم شکنجه آلبوس به جیمز برخورد کرد، جیمز روی زمین افتاد؛ او درد را در تمام سلول های بدنش حس می کرد، دردی که نمی توانست از آن اجتناب کند.
- اکسپلیارموس!
طلسم هری پاتر با حرکت سریع آلبوس به خودش برگشت! هری خلع سلاح شده بود!
- آواداکداور....
- جینی تعادل آلبوس را برای لحظه ای برهم زد، ولی آلبوس سریع به خودش آمد. هری چوبدستی اش را کنار مبل دید.
- آواداکداورا!
-جینی!
- مامان!
- کروشیو!
- نــــه!
صدای ناله ها و شیون لونا به صدای جیمز اضافه شد.
هری دستش را به چوبدستی رسانده بود، او میتوانست جلوی پسرش را بگیرد، ولی...
- آواداکداورا!
آلبوس به سراغ تک تک اعضای خانواده رفت، جیمز و لونا هم به هری و جینی پیوستند. فقط یک نفر مانده بود. اسکور به هوش آمده بود.
- آلبوس! منم! اسکور! یادت میاد رفیق؟
آلبوس باز هم واکنش نشان نداد، در عوض چوبدستی خود را به سمت اسکورپیوس گرفت.
- آلبوس! لطفا!
-آواداکداورا!
آخرین تابش نور سبز هم از چوبدستی آلبوس سوروس پاتر خارج شد. به خانه و تمام اجساد پشت کرد. درحال خروج از خانه بود که...
ماموران جلوی او ایستاده بودند.
- تو یه قاتلی پسر!
- آوادا....
...
- نههههههههههههههه!
- چی شده آلبوس؟
- هیچی! فقط یه خواب بود! یه خواب خیلی بد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2)
خیلی سادس! پول! تو این دوره زمونه گالیون چرک کف دست که نه، تاج روی سره. پیشنهاد های مدیریتم حتما وسوسه کننده بود!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
3)
جواب قطعا مثبته. اگه اسلیترینی باشه دوبار مثبته! اگه مرگخوارم اشه سه بار مثبت میشه!


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۲
#3
1)
تعداد زیادی از جادوآموزان کم کلاس، شروع به درست کردن معجون کردند! همه به جز آلبوس، بندن و کوین؛ ایزابل هم که داشت اشک می ریخت.
- من چه ویژگی دارم؟

نگاه آلبوس دور تا دور کلاس در جست و جو بود
- حتی در مرگ، کاش پیروز باشم!

آلبوس سعی در امیدوار کردن خودش برای پیدا کردن ویژگی مخصوصش بود.
- من آلبوس سوروس پاترم! پسر هری پاتر و جینی ویزلی، پسری که همه اونو شبیه پدرش تصور میکنند و تنها پاتر موجود که عضو محفل نیست! خودشه! من تنها پاتریم که مرگخوارم! این هم ویژگی من! شاید بتونم از پوست مار هم استفاده کنم، من خیلی به مار ها علاقه دارم.

آلبوس به چیز های زیادی نیاز نداشت، پوست مار، نشانه ای که مرگخوار بودنش را ثابت کند و کمی موی پدر کله زخمی اش!

- پروفسور کران! میتونم برم بیرون؟
- میتونی بری، ولی زود برگرد؛ من کلی کار دارم که باید انجامشون ندم!
- بهتره اول برم و یکم پوست از یه مار قرض کنم. ولی برای اثبات مرگخوار بودنم چی لازمه؟
- آلبوس داشت به سمت جنگل می رفت و در راه فکر هایش را کنار هم قرار می داد تا به نتیجه برسند.
- خودشه!

آلبوس مارزبان بود، پس برای برقراری ارتباط با مارها مشکلی نداشت!
- ببخشید میتونم یکم از پوستتون رو قرضص بگیرم؟
- من تازه پوست اندازی کردم، میتونی یکم از پوست قبلیمو داشته باشی!
- ممنون!

آلبوس راهش را به طرف خانه کله زخمی کج کرد و در راه با خودش فکر می کرد که چرا مارزبان بودن را در ویژگی هایش از قلم انداخته.
- میتونم یه جمله به زبون مارها بنویسم و توی پاتیل بریزم.

آلبوس در خانه را به سرعت باز کرد، اول یه سراغ اتاق پدرش رفت و موهایی که روی بالش پدرش بود را برداشت. کلی زخمی پدرش روز به روز خالی تر می شد.

- فقط یه چیز مونده، اثبات مرگخواریم، همه مرگخورا به ویژگی مشترک دارن، نشان!
- آلبوس سریع خودش را در کلاس ظاهر کرد.
- حتی در مرگ، کاش پیروز باشم!
( آلبوس حس کرد بندن به او نگاه می کند)

آلبوس، پوست مار، موی پدر کله زخمی و جمله ای که به زبان مار ها نوشته شده بود را درون پاتیل انداخت. سپس آستینش را بالا زد تا کمی از پوست ساعدش را که نشان مرگخوارن روی آن بود را جدا کند.
- یکم درد داره، ولی میشه تحملش کرد.

آلبوس نوک چاقویش را روی ساعد دستش گذاشت...
- آخخخ!

آلبوس یادش رفته بود که پس از لمس نشان، لرد را احضار میکند. ولی لرد از تمام اتفاقات خبر داشت و تنها با یک پس گردنی به آلبوس هشدار داد.

بعد از آنکه آلبوس چند بار دیگر سوزش را پشت گردنش حس کرد، بالاخره مقداری از پوست دستش را هم درون پاتیل ریخت و ابا چوبدستی به ان ضربه زد!
پاتیل جوشید ، ابتدا به رنگ قرمز بود. بعد به بنفش خال خال پشمی تغییر رنگ داد و در نهایت به رنگ آبی در آمد. اکسیر بویی شبیه به بوی شکلات می داد و تقریبا شفاف بود.

- پروفسور! اکسیر من حاضره.
- خوبه آلبوس! خوبه! میتونی بری.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اکسیر


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
#4
- یک، دو...
- حملهههههه!

اسکندر می خواست حودش فرمان حمله را صادر کند ولی ربکا به او رکب زده بود و اسکندر به هیچ عنوان از این موضوع خوشحال نبود.

- تو نباید این کار رو انجام می دادی!

از آنجایی که مگس ها به محض شنیدن فرمان، به کلاب حمله کرده بوند صدای اسکندر به کسی جز خودش نرسید. بغض داشت گلوی اسکندر را میفشرد.

- هیچکس از جاش تکون نخوره!
- دستا بالا، چوبدستیا پایین وگرنه اکسپلیارموس!

برای چند لحظه سکوت مطلق بر فضای کافه حاکم شد، سکوت قصد دشات مدت بیشتری حاکم بماند ولی ایزابل هم دوست داشت ملکه باشد.

- یالا بگین سو لی رو کجا مخفی کردین!
- ما کسی رو اینجا مخفی نکردیم!

عمو یوری جون با ریشی در هم و برهم، با بطری آب پرتقال در دست نزدیک آمد.

- ما اینجا فقط آب پرتقال سرو می کنیم!
اینجا بود که بغض کنترل اسکندر را در دست گرفت. آب پرتقال او را یاد مادرش انداخته بود.
-عررررررررررررر!

اسکندر با تمام قدرت داشت گریه می کرد و موج صوتی عظیمی از دهانش خارج می شد.

-باید ساکتش کنم!

ربکا با اولین قدمی که به سمت اسکندر برداشت، به موج صوتی برخورد کرد و محکم به دیوار پشت سرش خورد!
همه از تعجب به ربکا خیره شدند.
- من خوبم!
ولی کسی نگران حال ربکا نبود.
- چرا منو اینطوری نگاه می کنید؟
- پشت سرت.

لشکر مگس ها، اسکندر ساکت و ایزابل به راه مخفی که پشت دیوار بود نگاه می کردند.
- همونجا بمون عمو یوری!
- یوری درست جلوی در کلاب متوقف شد!


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۲
#5
مرگخواران به صورت پیش فرض 50 درصد نقشه را انجام داده بودند. قرار نبود کسی نقشه ای برای خوراندن "برفس شاهی" به بکشد.
فقط سه نفر مانده بودند: هکتور، فنریر و رودولف!
- سه تفنگدار... نه... چیز .. سه آشپز... اصلا سه کله پوک!

بعد از اینکه لینی این جمله را گفت، موسیقی متن فیلم: 3:10 به سمت آزکابان" ( همون فیلم 3:10 به یوما، ولی نسخه جادوییش) در بک گراند پخش شد.
هکتور پاتیل مخصوص برفس شاهی را ظاهر کرد. کرفس، بامیه و پیاز در دسترس بودند. فنریر، در حرکتی متواضعانه دست خود را جلو آورد تا هکتور چرک های زیر ناخنش را جدا کند.
رودولف نیز قصد داشت مانند فنریر حرکتی متواضعانه بزند ولی بوی جورابش لینی را بیهوش کرد و باعث شد که هیچ گل و گیاهی در 5 کیلومتری رودولف سالم نماند.

- خب، اینم آخرین مرحله! فقط باید منتظر بمونیم تا خوب جا بیوفته!

درون لوزالمعده ایوا
بلاتریکس درحالی که هشتمین موجود عجیب و غریب خرچنگ مانند درون ایوا را کشته بود، درخواست تایم اوت کرد تا کمی استراحت کند.
- تایم اوت قبول میشه یک دقیقه از همین الان شروع شد.
مروپ هم میوه هایش را همراه استکان خالی پیش بلاتریکس برد تا باهم درد و دل کنند.
- امیدوارم ایوا نمیره! چون بعد از اینکه بیرون اومدم خودم میکشمش!
- پرتقال مامان بهتره این حرف ها رو نشنوه، براش بد آموزی داره.
- درسته مروپ! درسته!
-وقت تمومه. دور بعد رو شروع می کنیم.


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: لــومــوس مـاکسیـما !
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ جمعه ۵ خرداد ۱۴۰۲
#6
سلام سیریوس!
امیدوارم سایت دوباره مثل قبل، فعالیتش زیاد شه. تنها سوالی که باقی میمونه اینه که چرا جادوگران تو شبکه های اجتماعی فعالیتی نداره؟ یادمه مدیران سایت یه اطلاعیه هم در این مورد گذاشته بودن.
شاید با ساخت سریال هری پاتر دوباره سایت جون بگیره. ولی این اتفاق، تو مدت کوتاه انجام نمیشه.
لوموس!


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
#7
سلاااام!
افتر آل دیس تایم اومدم دوباره درخواست بدم!
بزارین بیام تو!
دوساله پشت در موندم.

سلام.
هنوزم بعد دوسال از فامیلیت خوشم نمیاد.
به نظرم برو عوضش کن. برو اعلام فرزند خوندگی کن، یه فامیلی بهتر پیدا کن.
دو سال پشت در موندی بعد اومدی برام نوشتی "بزار بیام تو؟" من بشینم زار بزنم که تو بیای تو؟ حالا ما زار نداریم که بزنیم، تکلیف چیه؟!
سی و سه بار پشت سر هم بنویس "بذارید بیام تو" و با جغد برام بفرست، تا بذارم بیای تو!

به شرط ارسال جغد حاوی سی و سه "بذارید بیام تو" تایید شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۲/۲/۲۹ ۱۳:۲۲:۰۱

EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
#8
مرگخواران، خسته و عصبانی به مرلینگاه رسیدند.
- عررررررر!
- عررررررررررر!
-عرررررررررررررر!
مرگخواران که با شنیدن صدای عر های ممتد لرد و لرد-تسترال خیال کردند که جنگی درحال وقوع است، با یک حرکت ضربتی قدرتی، آواداکداورا گویان وارد مرلینگاه شدند.
_آوادا....
- بیارینش پیش من!
هیچ مرگخواری تکانی به خودش نداد.
- تو سرکارمون گذاشتی.
- مگه به گرینگوتز نرفتین؟
- چرا رفتیم! طبقه اخر کاملا خالی بود.
- طبقه اخر از اول یا آخر از آخر؟
- اول از آخر!
- وسط از اول!
-اول از...
-عرررررر!
چرا تو از ما طلبکاری؟ تو مارو سرکار گذاشتی! کسی که باید عصبانی بشه تو نیستی!
- اینطور که معلومه، شما اصلا گرینگوتز این دنیا رو نمیشناسین. شما فریب خوردین. باید به طبقه آخر از آخر میرفتین!
مرگخواران بار دیگر نگاهی را با هم رد و بدل کردند.
لرد ولدمورت، دیگر از تسترال بودن خسته شده بود. علاوه بر آن واقعا هم خسته شده بود و خوابش می آمد. پس خمیازه بلند و آبداری کشید که باعث شد قطره اشکی از گوشه چشم چپش پایین بلغزد.
- نبینم غمتو ستوون!
- ما ستون نیستیم.
- داشمی به مولا!
لرد-تسرتال بعد از گفتن این جمله لرد را تسترال گونه در آغوش کشید.
لرد، کرک و پرهای تسترالی اش و مرگخواران چوبدستی هایشان از این تغییر حالت لرد-تسترال ریخته بود، اینبار با تعجب به او نگاه کردند.
لرد-تسترال متوجه حرکت عجیبش شده بود.
- اهم اهم! بگذریم. زود برین دنبال کارتون. دیگه نمیتونم منتظر بمونم.


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
#9
بلاتریکس، هکتور و لینی هرکدام یک گوشه ی لرد-دامبلدور را گرفتند (البته لینی یکی از میلیارد ها ریش دامبلدور را گرفته بود) و در حرکتی از قبل تمرین نشده غیب شدند تا در جایی که مد نظرشان بود ظاهر شوند.

آن طرف تر
- صدا از همینجا اومد. پخش شین و دنبالشون بگردین.
ماموران تیمارستان سعی کردند به دستور رئیسشان گوش بدهند ولی کوچه جایی نبود که بتوانند در آن پخش بشوند، در نتیجه به دیوارهای کوچه برخورد کردند.
- یه چیزایی پیدا کردم!
مامور مورد نظر که شرلوک هلمز نام داشت، تار موی بلاتریکس و خاک کف کارگاه هکتور را در کیسه ای پلاستیکی در هوا تکان می داد.
- باید اینارو آنالیز کنیم.
ماموران رفتند تا اشیاء مذکور را آنالیز کنند.

این طرف تر
از آنجایی که غیب شدن مرگخوارها تمرین شده نبود هر کدام از آنها در جای خاصی ظاهر شدند. بلاتریکس که سر و نیم تنه بالایی لرد و دامبلدور را در اختیار داشت در عمارت مرگخواران، لینی که تار ریش دامبلدور پیش او بود، در کندوی زنبور ها و هکتور که الان دو جفت پا را همراه نیم تنه پایین و ملحقات لرد و دامبلدور را در اختیار داشت در کارگاه معجون سازی اش ظاهر شد.
-ای مرلیییین!
بلاتریکس باید دنبال بقیه لرد میگشت، اما وجود دامبلدور او را عصبانی می کرد.



EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۲
#10
لرد داشت سعی می کرد که با احساس غمی که بر او چیره می شد مقابله کند که صدایی نه چندان آشنا او را به خود آورد.

- تام! تام!
- کی هستی؟ تام کجاست؟
- بعد از این همه سال که با هم بودیم، هنوز منو نشناختی؟ نکنه اسم خودتم یادت رفته!
- ما فقط یک اسم داریم. لرد ولدمو...
- نه! اسم تو تامه! تام مارولو ریدل.
- تو چطور جرئت میکنی منو با اون اسم صدا کنی؟
- من هرکاری دلم بخواد انجام میدم. هر جور که دلم بخواد باهات صحبت میکنم و با هر اسمی که بخوام اینکارو انجام میدم.

دست لرد با حرکتی سریع به سمت چوبدستی اش رفت.

- هیچکاری نمیتونی انجام بدی. چون علاوه بر اینکه منو نمیبینی، حتی نمیدونی من چیم! گذشته از اون این تابوت طلسم شده، نمیتونی توش جادو کنی.

- خب حالا بگو چی هستی؟
- این شد سوال خوب. من وجدانتم.

ذهن لرد زمانی را به خاطر آورد که این صدا درهنگام تصمیم گیری برای کار های مهمش به گوش او میرسید درست قبل از این که با درست کردن هورکراکس ها روحش را تکه تکه کند.

- پس یادت میاد.
- چگونه این را متوجه شدی؟
- من راحت میتونم از افکارت با خبر بشم.
- و الان برای چه کاری اینجا هستی؟
- اگه مرگخواران نتونن تو رو به موقع نجات بدن، برای همیشه به خواب فرو میری؛ خوابی ابدی.

لرد درحالی که داشت در ذهنش نیش باز وجدانش را تصور میکرد، چیزی از درونش درحال پیشرفت بود.
ترس! لرد ولدمورت که دنیای جادو حتی نمیتوانست اسمش را بر زبان بیاورد، به شدت ترسیده بود.

تپه مرگخواران

مرگخواران اندک اندک و با کمک هکتور از جایشان بلند می شدند و قسمت های مختلف بدنشان را سر جایشان قرار می دادند؛ همه به غیر از ایوان که استخوان حلزونی گوشش را پیدا نمیکرد و از این بابت خیلی عصبانی بود.

- باید سریع دست به کار بشیم. ممکنه برای لرد مشکلی پیش بیاد.
- تا استخوان حلزونی گوش من پیدا نشه هیچ جا نمیریم.

هیچکس به ایوان توجه نکرد. مرگخواران باید سریع دست به کار می شدند.



EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.