تصویر شماره 10 کارگاه داستان نویسی
-واسه چی منو آوردی اینجا هاگرید؟
-الیمپ گوفته بود دو کیلو شلغم بخر، اومدم از اینجا بخرم.
هاگرید، هری را کشان کشان تا کوچه دیاگون به قصد خرید شلغم آورده بود.
-وایستا این گوشه تا من برم شلغم بخرم و بیام.
دو ساعت بعدهری که متوجه شده بود هاگرید دیر بر می گردد، به دنبال خوراکی وارد مغازه ای شد.
مرد مغازه دار بلافاضله بعد از دیدن هری که با لب و لوچه ی خیس به کیک های درون یخچال نگاه می کرد، مقداری دانه برداشت و جلوی هری ریخت!
-آقا من پسر برگزیده هستم! شگفت زده نشدید واقعاً؟! غذای بهتر نمی دید؟
-این دونه ها هم از سرتون زیادیه جناب برگزیده.
هری سرش را با ناامیدی خم کرد و مثل یک قرقاول، شروع به خوردن دانه ها کرد؛ اما ناگهان پرهایی مانند پر قرقاول در سراسر بدنش رشد کردند.
-آخ!
قوقولی قوقو!
قرقاولری با کراهت پارچه ای دور پرهای قرقاول سبز شده روی بدنش کشید و دوباره به طرف شلغم فروشی حرکت کرد.
از شانس گند قرقاولری، هاگرید هم با دیدنش متوجه نشد که او هری است و در حالی که فکر می کرد یک گونه ی جدید جانوری را بدست آورده است، با خوشحالی قرقاولری را درون گونی شلغم ها انداخت و به طرف خانه اش حرکت کرد!
-این چیه آوردی خونه هاگر؟
-چون خواستی سوپ شلغم دوروس کونی، یه غرغاول هم آوردم سوپه خوشمزه تر بشه.
-قوقول قوقول!
هاگرید، قرقاولری را به مادام ماکسیم داد و او هم پس از تکه تکه کردن قرقاولری به سادیسمی ترین شکل ممکن، به هاگرید گفت:
-وای هاگر این چه تازست! به داداش گراوپت هم بگو بیاد با هم بخوریمش.
خیلی عالی نوشتی.
قطعا تایید شد!
اگر قبلا شناسه داشتی، لطفا یک بلیت ارسال کن و اطلاع بده، اینطوری دیگه نیاز نیست وارد مرحله گروهبندیی بشی و یک سره میری برای معرفی شخصیت.
اگر هم که قبلا شناسه نداشتی...
مرحله بعد: گروهبندی